-
۳- مادر
یکشنبه 24 خرداد 1388 23:32
چهگونه از تو تشکّر کنم به خاطر همهٔ آنها که برایم کردهای؟ چهطور شکر آن چیزی را بگویم، که شاید حتّی برای به یاد آوردنش بیش از حدّ کوچک باشم؟ این تو بودی که از اوّلین لحظهٔ زندگیام مرا با درد به جان خریدی و با مهر و محبّت بدانجایی رساندیام که بتوانم تو را بفهمم. روزت مبارک! (نوشته شده در ۲۴ اردیبهشت ۱۳۸۸)...
-
۴ - انتخاب
شنبه 23 خرداد 1388 01:16
شاید مهمترین خبر این دو سه ماه آینده، همین انتخابی باشه که پیش رو داریم. شاید نه همهمون، ولی عدّهٔ کثیریمون میخوایم در این انتخابات شرکت کنیم و یا حدّاقل نظری هم برای خودمون داریم. وقتی ازمون میپرسن به کی رأی بدیم، آیا رأی بدیم یا نه، و از این دست سؤالات، کلّی دلیل برهان داریم برای این که بگیم ما درست فکر...
-
۵ - پدیدهای به نام جومونگ!
دوشنبه 11 خرداد 1388 16:52
شب که میشه، میبینی یهو خونه سوت و کور شد. این طرف و اون طرف رو نگاه میکنی و میبینی که بله! همهٔ اعضای خونواده جمع شدن پای تلویزیون که چی ببینن! جومونگ! با خودم خیلی فکر کردم که بفهمم چرا این سریال انقدر محبوب شده. حتّی حاضر شدم یه چند قسمتیش رو هم نگاه کنم. چند مورد به نظرم رسید: ۱. سریال جومونگ هیچ دغدغهٔ طولانی...
-
۶ - وجود
جمعه 8 خرداد 1388 21:47
شاید سادهترین جملهای که از نظر فلسفی و عقلی بشه در اون شک قائل شد، همین عبارت «من هستم» باشه. این که من وجود دارم، این که من واقعاً «هستم»، از کجا قابل تعیینه؟ چه چیزی باعث میشه که فکر بکنم هستم و وجود دارم؟ چه چیزی به من میگه که به جز من، بقیّهٔ چیزا هم هستن؟ آیا صرفاً اینکه کس دیگری تأیید بکنه وجود من رو، وجود...
-
۷ - لبخند
پنجشنبه 7 خرداد 1388 14:06
تا حالا شده که در سکوت محض کنار یکی از دوستاتون راه برید و فقط «حضور» داشته باشید؟ منظورم این نیست که فکرتون برای خودش یه جای دیگه باشه ها، نه، در کنارش باشید، با قدمهاش همراهی کنید و فقط فقط باشید. از این سکوتا تا حالا تجربه کردین؟ شده که فقط با لبخند دوستتون کلّی معنا رو بفهمید؟ یا کلّی حرفا رو فقط در قالب یه لبخند...
-
۸ - قضاوت
دوشنبه 4 خرداد 1388 00:44
نمیدونم بر خوردید به چنین موردی یا نه؟ احتمالاً بر خورد کردید. دیدید این آدمایی رو که شاید کلّ دورهٔ آشناییشون با شما یک ثانیه هم نشده و در موردتون قضاوت میکنن؟ مثلاً یکی که توی خیابون از کنارتون رد میشه. برای مثال، اگه شما توی گوشتون هدفون باشه، و از کنار یه آدم میانسال عبور کنید، بیبروبرگرد توی ذهنش فکر میکنه...
-
۹ - روح
شنبه 2 خرداد 1388 22:29
همه خواب دیدیم و همه میدونیم که خواب دیدن یه تجربهٔ متفاوته. توی خواب، بعضی وقتا آدم مهملات میبینه. بعضی وقتا فقط چیزایی رو به خاطر میآره که چند وقت پیش اتفاق افتاده بودن. بعضی وقتا در مورد چیزایی خواب میبینه که ذهنشو مشغول کردن. یه وقتایی هم آدم یه خوابایی میبینه که اتّفاقاتی از آینده رو بهش نشون میده. همهٔ...
-
۱۰ - نسخه
جمعه 1 خرداد 1388 10:36
الحمدلله همهمون وقتی مسئلهٔ ساختمونی پیش میآد میشیم مهندس عمران و بهتر از کسی که ساختمون رو ساخته میدونیم که باید چه شکلی همهٔ در و پنجرهها رو کار گذاشت. وقتی توی مدرسهها یه اتفاقی میافته، همه میشیم معلّم و متخصّص امور تربیّتی و بهتر از همهکس میدونیم که امور تربیّتی رو باید چه شکلی انجام داد. وقتی یکی مریض...
-
خوب میدانی ...
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 19:25
تو: تو دیگر این ر وزها خوب میدانی به چه زبانی باید حرف زد با من. دیگر خوب میشناسی چگونه بگویی که قبول کنم. چه بگویی تا جواب مثبت بگیری. تو این ر و زها، خوب خوب خوب مید ا نی که چهطور باید باز ی کرد. دیگر قاعدههایش را خوب میشناسی. مقدّما ت بازی را هم خوب بلدی. من هم میدانم. او: تو خوب میدانی این روزها، که از دست...
-
داف
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 13:28
- سلام. - به سلام گلناز جون! چهطوری؟ - خوبم. تو خوبی؟ خبرای جدید رو شنیدی؟ - کدومشو میگی؟ - ای بابا! نشنیدی!؟ من شدم داف رضا .... . - نه بابا! شوخی میکنی؟ خوش به حالت! وقتی این مکالمه رو که هیچ سعیای در مخفی کردنش از بقیه صورت نمیگرفت میشنیدم، افکار زیادی توی سرم میچرخید. هر چی میگشتم، معنای خوبی برای «داف»...
-
فاجعهٔ اقتصادی
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 12:54
پیشنوشت: داستانچهٔ زیر اندکی تخصّصی میباشد. در صورت لزوم جهت آگاهی از مطالب تخصّصی مربوطه به ادامهٔ مطلب مراجعه کنید. سریعترین ربات اپراتور جهان، یک فاجعهٔ اقتصادی بود. چرا که این ربات چندین میلیون دلاری در هر ثانیه شش هزار حرف تایپ میکرد. توضیح: در کیبوردهایی که ما هرروزه از آن استفاده میکنیم، یک سری خطوط موازی...
-
دلم میخوااااد!
پنجشنبه 31 اردیبهشت 1388 02:23
دلم یه کار هیجانی دیوانهوار میخواد! مثلاً دلم میخواد برم یه جلسه هم که شده چتربازی! یا مثلاً زندگی رو ول کنم و برم یه ماه توی دشت و صحرا، بشم صحرانورد. یا مثلاً برم یه سفر دور دنیا در n روز. یا مثلاً موبایلمو پرت کنم پایین توی خیابون. یا مثلاً برم به احمدینژاد رأی بدم و بخندم به خودم و بقیّه. یا مثلاً وقتی استاد...
-
کتاب پیشنهادی
چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 00:48
اگر داستانهای سورئال میخوانید هم حتّی چیزی مطابق سلیقهٔ شما در این مجموعه پیدا میشود. حتّی برای شمایی که مادربزرگ پیرتان عادت دارد موقع فیلم دیدن با بد و بیراه گفتن به شخصیّت بد فیلم اعصابتان را خراب کند هم این داخل چیزی پیدا میشود. مخصوصاً اگر چون من شیفتهٔ درک و مطالعهٔ پدیدهٔ مرگ هستید، این کتاب کتابی است بسیار...
-
ایمان
سهشنبه 29 اردیبهشت 1388 19:25
بهت گفتم: «کی میآی؟» تو گفتی: «وقتِ گلِ نی.» و من باورت کردم. دیروز، نیهای کنار جادّه جوانه زده بودند.
-
انتظار
دوشنبه 28 اردیبهشت 1388 20:30
دوستی = انتظار. این معادلهایه که خیلی وقته بهش رسیدم. واقعاً چرا اینطوره؟ چرا دوستان انقدر از آدم انتظار دارن؟ چرا من انقدر از دوستام انتظار دارم؟ آیا دوستی مستلزم اینه که ما این انتظارات رو برآورده کنیم؟ آیا اگه من انتظارات یک دوستم رو برآورده نکنم، دوست خوبی نیستم براش؟ آیا اگه دوستم انتظاراتی رو که من ازش دارم...
-
در آیات ... ؟ (۴)
شنبه 26 اردیبهشت 1388 19:56
آیهٔ ۵۳ سورهٔ احزاب (در علم فقه به این آیه، به علّت کاربرد لفظ حجاب آیهٔ حجاب میگویند) : یا ایّها الذّین آمنوا لاتُدخلوا بیوتالنّبی الّا ان یؤذن لکم الی طعام غیر ناظرین اناه ولکن اذا دعیتم فادخلوا فاذاطعمتم فانتشروا و لامستانسین لحدیث ان ذلکم کان یؤذیالنّبی فیستحیی منکم والله لایستحیی من الحق و اذا سألتموهن متاعاً...
-
بیاحتیاط
جمعه 25 اردیبهشت 1388 20:11
تولّد: ۲۸۷۵ م.م. وفات: ۱۸۷۰ م.م. همیشه بهش میگفتم وقتی داری در تاریخ سیر میکنی بیشتر احتیاط کن. امّا کو گوش شنوا!
-
در آیات ... ؟ (۳)
جمعه 25 اردیبهشت 1388 00:18
ویرایش: پست « در آیات ... (۲) » با تشکّر از یکی از خوانندگان اصلاح شد. آیهٔ ۳۱ سورهٔ نور در این پست اشتباه وارد شده بود و نتیجتاً ترجمهٔ غلطی هم ازش انجام شده بود. در ادامهٔ بحثم بر مسألهٔ حجاب، ادلّهٔ شهید مطهّری را نقل میکنم بر مسألهٔ خفی جسم زن و کشف وجه و کفین [۱] . مهمترین سند ایشان بر اینکه مقصود از زینت...
-
جریان سیّال
پنجشنبه 24 اردیبهشت 1388 16:48
آنچه در ذهنم مشغول تَوَلْوُل [۱] (/tavalvol/) است: سیدی، وبلاگ، پروژه، ساختار، دکتر سربازی آزاد، دانشگاه، کوه، شجریان، زرایر، پوریا، دلفی، اتاق، روتختی، تلفن، چسب نواری، م، انگشتر، Prison Break، موبایل، یاهو مسنجر، اسمبلی ۸۰۸۶ و ۸۰۸۸، قاصدک، شعر، دفتر ۱۰۰ برگ، ساعت رومیزی، رافونه، فاطمه، مریم، منگنه، موساد. پسنوشت:...
-
و نسکت ...
چهارشنبه 23 اردیبهشت 1388 01:03
آخه دلم تو و چی بیش کار بکنم کردی از که چقدر چنین همه مجازاتی هم باید برای در باید انتظارت تویی باشه رو هرچند میسوزه که آدم میدونم که بهتر فکرش از مجبوری اونی بیخودی که یکی به بکنه من شبیه چیزی حتّی بروز من بدی شادی رو باشم حتّی نیست شده که برای حاضر شبی چند که ساعت هم تحمّل باشم بکنی شادیت حتّی خاطر احمق به برای...
-
غرنامه (۲)
سهشنبه 22 اردیبهشت 1388 23:54
توجّه: مقداری غر نسبتاً بیتربیتی و بداخلاقی پیش روی شماست. + به یارو میگم آقا یه خورده میشه بری اون طرفتر، میگه مگه اینجا رو خریدی؟! خب نرو. به جهنّم. + سوار تاکسی میشی، طرف خودشو میکشه که کنار پنجره بشینه. خب بیچاره، بعداً خودت باید پیاده بشی که من برم پایین. + بچهها چیپس میخورن و تکالیفشون رو تکمیل میکنن...
-
سنتز
سهشنبه 22 اردیبهشت 1388 23:27
تز: شیر آب را باز میکند تا خود را بشوید. آنتیتز: فریاد میزند که: «آااااااااااااااااااااااای!!!!» سنتز: آبگرمکن روشن است.
-
جنون
دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 03:49
جنون یعنی آنکه با اینکه میدانی مثل سگ پشیمان خواهی شد، امّا به مسخرهبازیات ادامه دهی و حرف هیچکس را هم به گوش نگیری. شاید هم جنون چیز دیگری باشد!
-
جایش خالیاست
دوشنبه 21 اردیبهشت 1388 01:03
گفتم: «جایش خالیاست.» واقعاً هم بود. دیگر هر وقت از سر کوچه میگذشتم، آن نگاههای خیره را که گویی میخواستند تا توی تنم نفوذ کنند را بر خودم حس نمیکردم. دیگر لازم نبود ناخودآگاه وقتی از مغازهٔ گرانفروش «حاجیارزونی» مقابل خانهشان خرید میکردم، ناخودآگاه روسریام را جلو بکشم. دروغ چرا؟ جایش خالی بود، امّا از رفتنش...
-
در آیات ... ؟ (۲)
جمعه 18 اردیبهشت 1388 02:42
ویرایش شد و نقص تایپ و ترجمهٔ آیهٔ ۳۱ نور برطرف شد. آیات ۲۷ تا ۳۱ سورهٔ نور: «یا ایها الذین آمنوا، لاتدخلوا بیوتا غیر بیوتکم حتی تستانسوا و تسلموا علی اهلها ذلکم خیر لکم لعلکم تذکرون (۲۷) فان لم تجدوا فیها احداً فلا تدخلوها حتی یؤذن لکم و ان قیل لکم ارجعوا فارجموا هو ازکی لکم و الله بما تعملون علیم (۲۸) لیس علیکم...
-
در آیات ... ؟ (۱)
سهشنبه 15 اردیبهشت 1388 01:00
«وَقَرْنَ فی بُیوتِکُنَّ ...» [۳۳ احزاب] و در خانههاتان باقی بمانید ... این آیه، خطاب به زنان پیامبر آمده ( امّهات المؤمنین )، و از آیاتیاست که با استفاده از آن لزوم حجاب ظاهری زن را استنباط میکنند. در اینجا دو حالت ممکن است: ۱. معنای این آیه، یعنی حجاب ظاهری برای همهٔ زنان قابل استنباط است. اگر اینطور باشد، این...
-
این و اون
دوشنبه 14 اردیبهشت 1388 00:40
این به همهٔ بر و بچّهها میگه از این به بعد منو ول کنین و هوای اونو داشته باشین و خودش هم همه چیزشو میده به اون. اون معاون ۱۰ سالهٔ اینو میذاره دست راست خودشو حتّی وقتی گندش در میآد با تمام وجود هم ازش دفاع میکنه. این در لفافه و آشکارا و نهان و در خلوت و در جمع از خوبیهای ابقای اون میگه و اون همهجا از خدمات...
-
All the things I am addicted to ...
جمعه 11 اردیبهشت 1388 22:12
+ عادت دارم همیشه اینترنت برام فراهم باشه. اگه نباشه انگار یه چیزی کمه. حتّی اگه کاری نداشته باشم باهاش. + عادت دارم وبلاگ دوستام رو در بدو ورود به منزل چک کنم. حتّی اگه بدونم از دفعهٔ قبلی که چک کردم تا الان وقت نداشتن که مطلب جدیدی پست کنن. + عادت دارم بعد از پست کردن هر مطلب یک بار بخونمش. (جدیدنا دارم سعی میکنم...
-
غرنامه
جمعه 11 اردیبهشت 1388 13:22
- طرف شده نفر دوم کلاس میآد دروغکی میگه افتضاح دادم. مگه من محتاج شنیدن نتیجهٔ تو بودم که اومدی سر صحبت رو با من باز کردی و دروغ گفتی؟ که چی بشه؟ - آقای فلانی توی جمع شما تازه وارده، باشه، حالا باید حتماً دست بندازینش و یه کاری کنید که بفهمه قرار نیست پذیرش در کار باشه؟ - توی چشمات نگاه میکنم و میگم دست از سرم بر...
-
خوشم میآید
جمعه 11 اردیبهشت 1388 12:59
دوست دارم که بر گردم توی رویت بگویم حالم از قیافهٔ مضحکات به هم میخورد. و خوشم میآید که تو هم بر میگردی و توی چشمهایم نگاه میکنی و با خونسردی میگویی به ---م [۱]. ۱. فکر بد نکنید. میتوانید بخوانید: به جهنم. (اگر هم خواستید فکر بد بکنید!)