یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

دلم می‌خوااااد!

دلم یه کار هیجانی دیوانه‌وار می‌خواد! مثلاً دلم می‌خواد برم یه جلسه هم که شده چتربازی!

یا مثلاً زندگی رو ول کنم و برم یه ماه توی دشت و صحرا، بشم صحرانورد.

یا مثلاً برم یه سفر دور دنیا در n روز.

یا مثلاً موبایلمو پرت کنم پایین توی خیابون.

یا مثلاً برم به احمدی‌نژاد رأی بدم و بخندم به خودم و بقیّه.

یا مثلاً وقتی استاد فلانی که ازش لجم در اومده می‌خواد بره سر کلاس براش جفت‌پا بگیرم.

یا مثلاً بپرم خودم از پنجره پایین.

یا مثلاً به طور رندوم به یکی از دخترای دانشکده بگم: «هی فلانی، من عاشقت شدم.»

یا ...

شما از این کارا دلتون نمی‌خواد بکنید هیچ؟!

نظرات 17 + ارسال نظر
ارغوان پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 02:40 ق.ظ

چرا خیلی از این چیزا دلم می خواد ولی یه مدل دیگشو البته. : دی

اوا خاک به سرم، یعنی شمام می‌خواید برید به یکی از دخترای دانشکده‌تون برگردید بگید «عاشقتون شدم»؟!

ارغوان! پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 02:42 ق.ظ

دقت نداری دیگه نوشتم ، یه مدل دیگشو!

آها، یعنی چون یه مدل دیگه شد الآن اوکی شد دیگه، هان؟

ارغوان! پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 02:49 ق.ظ

نه یعنی این که برم به یه پسری بگم عاشقتون شدم. فکر کن

:دی! ایول! بهت پنجاه تومن حاضرم بدم اگه این کارو بکنی!
بعد این حالا دیگه اوکی شد هان؟ دیگه چون طرف پسره مشکلی نداره نه؟ چشم داداشت روشن! :دی

ارغوان! پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 02:55 ق.ظ

همش یه پنجاه تومن؟؟واقعا که
مگه بحث بر سر اوکی بودن یا نبودن بود؟؟ بعدشم داداشم پایه است، خیالت تخت!

:دی ایول به آقا داداش! یه صحبتی با هم داشته باشیم!

ارغوان! پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 03:00 ق.ظ

حالا فعلاً تشریف نمیارن.

چه حیف!

رایان پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 07:19 ق.ظ

ببین میلاد
همش اوکیه
حتی اگه بدون چتر بپری هم حله!
فقط جون هر کی دوست داری این رئیسمون رو بیخیال شو بزار برگرده سر دانشگاش!! با جون دیگران شوخی نکن!!

:دی باشه خب، حالا اونو بی‌خیال می‌شم

پیله پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 09:30 ق.ظ

از این کارای هیجانی دیوانه واری که خیلی دلم می خواد.دشت و صحرا و بیشتر از همه کویر رفتن رو.
اتفاقا دیروز تو دانشکده کنار یه پنجره نشسته بودم و خیابون رو نگاه می کردم. بعد هی با خودم می گفم چه خوبه الان از این بالا بپرم پایین.فقط مشکلم این بود که نمی افتادم وسط خیابون رو ماشینا که شیشه شون بشکنه :دی

احسنت! بسیار عالی‌ست دشت و صحرا و کویر و اینا. و پایه‌م. اگه برنامه‌ای چیزی جور شد منم ببرین با خوتون :دی
آره، اگه رو شیشهٔ چهارتا ماشین نیفتین که کیف نداره!

javad پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 11:27 ق.ظ

hahaha man khodam be khahare aziz 200,000 midam age in karo bokone, shomaha tahe khasis id baba, 250,000 ham midam be pesare, age bege "man ham asheghetam"

عجب! نه بابا! خسیس کجا بود؟ این پنجاه تومنی از اون پنجاه تومنی ها که نیست! کلّی ارزش داره برای خودش همین پنجاه تومنی.
ما این‌جا حتّی ازش به عنوان شهریهٔ کلاس هم استفاده می‌کنیم. باور کن!

دانیال پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 01:35 ب.ظ

ایول ایول

اون سه تای اولیو پایم بقیه به کار ما نمیاد اما...

پایه های از اون سر تهران بریم اون یکی سر تهران پیاده؟

کلی دود میخوریم حال میده:دی

یا چطوره بریم جنگلای شمال پلنگ و خارپشت شکار کنیم؟

خلاصه اینکه علاوه بر پایه بودن در جمعی انجام دادنِ این کارها کارهای اینچنین بسی دوست دارم.

یا چطوره بریم بازی پینت بال توی توچال؟
بچه های گودلایف یک طرف بچه های بوک ورم یک طرف دیگه

ای بابا! این همه دردسر نداره که، چرا ضعیف‌کُشی، بچه‌های گودلایف و بوک ورم یه طرف، منم یه طرف. حلّه؟ :دی

دانیال پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 01:41 ب.ظ

نه اینطوری ماها زیادی لوله میشیم توسط شما، بیا رحم کن و بریم فوتبال با همون 3دوست عزیز تا حداقل محاورمون رو قوی کنیم

:دی آره اینم فکر خوبیه.

پلامی پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 01:42 ب.ظ

من دلم میخاد هرچی عکس خانوادگی دارم بذارم تو فیس بوک

:دی چه دل‌خواسته‌ای!

زرایر پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 02:58 ب.ظ

من همه ی اونایی که شما گفتید و دانیال گفت رو دلم می خواد. :دی
منتهاش مال شم رو با تغییراتی:

من عمرا رندوم به دختر پسرا نمیگم عاشقتون شدم. میشن بچه پررو و دنبالم می افتن حوصله شونو ندارم. (اعتماد به نفسو ایول! سوت می زنیم!!!!)

به استادم پشت پا نمی زنم. صبر می کنم دفاعمو که کردم یه راست میرم می کشمش!

موبایلمم پرت نمی کنم چون اصن هیجان توش نداره.

برم رای بدم به احمدی نژاد بعدش باید برم خودمو بکشم! درنتیجه میشه هیجان بیش از اندازه که برای قلب ضرر داره! نمی خواین اون دنیا سکته کنم که! می خواین؟؟؟

پینت بالم دوس ندارم. :دی

=))
نه خب، مراقب خودتون باشین سکته نکنید اون دنیا.
استاد رو باید کشت، یعنی چیزه، باید بهش احترام گذاشت.

molden پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 04:13 ب.ظ http://molden.blogsky.com

دلتون واقعا همه اینها رو میخواد؟ برید به احمدی‌نژاد رای بدین هیجان انگیزه؟ موبایلو پرت کنید خراب شه همه شماره‌هاش مثلا پاک شه لذت‌بخشه؟ ولی حالا بقیه‌اش رو میشه قبول کرد! سفر دور دنیا که عالی است. چتربازی و صحرانوردی هم لذت بخشه! حتی اون جفت پا هم کلی هیجان داره! از همه جالبتر هم مورد اخر است و از آن جالبتر واکنش دختر انتخاب شده است!!!
دل ما هم خیلی چیزها میخواهد اما امکان به وقوع پیوستنشان از دل‌خواسته‌های شما هم کمتر است!

ببین توجّه نکردی، همه‌ش لذّت و هیجان توش نبود، بعضی‌هاش محض دیوانگی‌شون مطرح بود. خب شما هم یه بار بنویس ببینیم چی می‌خوای از زندگی.

ستاره پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 09:20 ب.ظ http://star1387.blogfa.com/

چه چیز های خولی دلت می خواد ..خوشم اومد ..منم دلم خواست ..یه پست اینطوری منم دارم ...البته نه به این هیجانی ..ولی خوب دل خواستن دیگه

:دی
خوندم پستتون رو. البتّه اگه شما هم بنویسین چنین چیزی دوباره، شاید تفاوت‌هایی داشته باشه که در نوع خودش باید جالب باشه.

پیله جمعه 1 خرداد 1388 ساعت 06:14 ب.ظ

به یه آدمی که دو روزه داره رو یه سری برنامه مسخره که یکی بهش داده که بنویسه و می دونه قبلا نوشتدشون ولی الان نمی تونه بنویسه فکر می کنه در نتیجه خودش رو از درس و زندگی انداخته چی میگی؟ مخصوصا اگه این آدمه خودش پس فردا امتحان داشته باشه و فردا هم بخواد بره گردش و الانم انقد عصبانی باشه که تصمیم گرفته باشه تمام کاغذ و دفترا رو پرت کنه کنار!!! (چون هیچ کس دیگه ای الان نمی فهمید من دارم چی میگم و صفحه وبلاگت باز بود اینجوری شد دیگه :دی ، فقط صرف خالی کردن خودم بود. پاکش کن دیدیش!!!)

بهش می‌گم حافظهههههههههه! :دی
:دی! پاک نمی‌کنم خاطره بشه!
حالا اگه کمک خواستی بگو کمکت کنم. جاوا، دلفی، پاسکال، سی و سی‌پلاس‌پلاس اگه باشه یه کمکی ساخته‌س.

molden جمعه 1 خرداد 1388 ساعت 07:26 ب.ظ

هاه دیوانگی کردن هم خوب است اما هرچیزی به جز بخش رای دادن به دکتر عزیز! این دیگر نهایت دیوانگی است و به جان خریدن لعن و نفرینهای زیادی برای ۴ سال متوالی است! از این یکی حذر کنید.
شاید نوشتیمشان!

:دی
باشه، حالا چون انقد همه اصرار می‌کنن بهش رأی نمی‌دم! :دی

پیله جمعه 1 خرداد 1388 ساعت 10:50 ب.ظ

این چه کاریه خب؟ :دی می خوای هر دفعه می بینیش کلی بهم بخندی؟
در حافظه بودن من که شکی نیست. یه بار می خواستم سر کلاس از تو کیفم یه چیزی بردارم بین تصمیم تا این که دولا شدم یادم رفت چی می خواستم یعنی کمتر از ۵ ثانیه حتی! :دی دیگه از اون به بعد کسی کلا رو حافظه من حساب نمی کنه.
مرسی. ولی من باید یادم بیاد. اینطوری دیگه خیلی بده. الان یکیش رو نوشتم و به این نتیجه رسیدم که به جز حافظه بودن کورم هستم.
اگه بازم به نتیجه نرسیدم دیگه مزاحم میشم! ؛)

:دی خدای من! یعنی وضع حافظه‌ت از مننم بدتره! :دی این یک اتّفاق نادره! یکی پیدا شد که ... هوراااا!!!
در هر حال، خوشحال می‌شم اگه کمکی بر بیاد ازم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد