یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

سلامی به ماه‌تاب

سرم را بالا می‌کنم و از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین ماه‌تاب شب چهارده را نگاه می‌کنم. آسمان صاف است، و نه ساده. نور ماه را دنبال می‌کنم که دانه‌های مرواریدش را می‌پاشد روی زمین. اشک مه‌تاب؛ می‌چکد و می‌بارد و می‌تابد تا می‌رسد به شیشه‌ی ماشینی که گهواره‌گون تکانم می‌دهد تا به خانه‌ی تنهایی‌هایم برساندم. ماه‌تاب، در منشور شیشه‌ای پنجره می‌شکند و نقش لب‌خندت را روی دستانم طرح می‌زند. سرم پایین است و دست‌هایم را نگاه می‌کنم و تصویری که مه‌تاب، می‌رباید از من.

سرم را بالا می‌کنم، و از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین مه‌تاب را نگاه می‌کنم. آیا تو هم در آن سوی افق داری به ماه من نگاه می‌کنی؟ نه. آن‌جا، در سرزمین آفتاب، نور خوشید مجالی به مجلس‌آرایی مه‌تاب نخواهد داد. آهی می‌کشم و در چشم‌های‌ات، بر پیکره‌ی چهره‌ی ماه نگاه می‌کنم. لبان‌ات را از روی پنجره نوازش می‌کنم و بر شبنم نشسته بر پنجره نقش می‌کنم لب‌های از دست دور تو را.

سرم را بالا می‌کنم و از پشت شیشه‌ی پنجره‌ی ماشین مه‌تاب پر تلألؤ این شب پر نور و خالی را نگاه می‌کنم و چون چشم‌های‌ات را در آن می‌بینم، از همین‌جا سلامی می‌کنم به گوش‌واره‌های ماه. باشد که وقتی در افق می‌نشیند و آن سوی دیوار بلند هستی بر تو می‌تابد، سلام‌ام را به گوش‌هایت برساند.