-
از سر بیکاری ...
سهشنبه 15 مرداد 1387 21:05
ولادت با سعادت قمر بنی هاشم مبارک باد! مردم بیکار میشن، میرن بنز میخرن. مردم بیکار میشن، میرن با رفیقشون صفا. مردم بیکار میشن، میزنن زیر آواز. مردم بیکار میشن ... مام بیکار بودیم، برای وبلاگ قالب طراحی کردیم. از اینجا این قالبو بگیرید. پسنوشت: این قالب الان دیگه روی وبلاگ نیست و صرفا برای وبلاگهای...
-
توبه
دوشنبه 14 مرداد 1387 13:37
تا حالا شده توبه کنید؟ چقد توبهتون از روی اشتیاق قلبی بوده؟ توبه بر لب سبحه بر کف دل پر از شوق گناه معصیت را خنده میآید ز استغفار ما تا حالا شده این توبه رو بشکنید؟ وقتی شکستینش چه احساسی داشتین؟ بکردم تو به و توبه شکستم / در رحمت به روی خویش بستم به درگاه الهی من نشستم / خداوندا در رحمت تو بگشا اصلا توبه چیه واقعا؟...
-
افزایش رنکینگ وبلاگ؛ یا چرا مغزم میخاره؟
یکشنبه 13 مرداد 1387 09:19
بخش دوم: اون زیر چه خبره؟! از دور که نگاه کنی، شبیه یه دشت وسیع و فراخ قهوهای میمونه. از نزدیک که نگاه کنی، شاید توش یکی دو تا هم تپه پیدا بشه؛ بازم قهوه ای. حالا یه جاهایی رو که دقت بیشتر کنی به خاکستری میزنه و بهش میگن مغز. تا حالا از خودت پرسیدی اون موهای آشفتهٔ در هم و بر هم رو اگه از کلهت جدا کنی اون زیر چی...
-
هر جا باشی می میری!
شنبه 12 مرداد 1387 17:16
کلا عنوان متن ربطی به خودش نداره. برام جالبه، کلهم در یه جور نفهمی مفرط فرورفتیم که سخن بهمون نمیرسه؛ نه امروزیش، نه دیروزیش، شایدم نه فرداییش! خدا به داد برسه اون وقتی که روز عمل میشه. یعنی با این وضع از ما کاری بر میاد؟ واقعا کجای کاریم؟ چی انتظار داریم از زندگی که داریم این جوری دست و پا میزنیم؟ به قول دوبلر جان...
-
یک روز ماراتنوار
شنبه 12 مرداد 1387 01:54
فقط به ترکیب ماراتنوار توجه کنید! خدایی صفا می کنید این واژهسازی رو؟ از دیشب که نخوابیدم بگیر بیا جلو تا صبحونه ساعت 5 صبح. تو این فاصله که داشتیم مگس می شمردیم و پارهای چت مینمودیم البت، لذا جزو ماراتن در نظر نگیرینش. اما از ساعت 5.5 تا خود یک و نیم داشتم عین یکی از مخلوقات زبون بسته خدا روی پروژهٔ دانشگاهم کار...
-
ادامهٔ ناکامیهای ویستایی!
پنجشنبه 10 مرداد 1387 22:36
در ادامهٔ ناکامیهای منتشر نشده و مکرّرم در استفادهٔ بهینه از ویندوز ویستا، امروز پرده از این مشکلات بر میدارم! به خاطر این که رم من 2 گیگ نیست، هی دستگاهم ریست می شه! آخه من چه گناهی کردم؟ آخرشم می ری توی اینترنت سرچ می کنی می بینی براش یه اسم باکلاس و شیک هم گذاشتن به اسم Blue Screen of Death و همین. نه توضیحی،...
-
پروژهٔ عقد تمام شد!
چهارشنبه 9 مرداد 1387 01:55
خدا رو شکر! پروژهٔ عقد بالاخره تموم شد! امشب به خوبی و خوشی عقد خواهرم برگزار شد و ما هم کلی عذا خوردیم، جای شما خالی. تعداد زیادی مهمون اومده بودن و من به خوبی تفهیم شدم که نقش برادر عروس، یکی از کلیدیترین و با اهمیتترین نقشهای ممکن توی کل عروسیه. اگه من نبودم، ممکن بود مهمونا توی راهروهای خطرناک و پر پیچ و خم...
-
پروژهٔ عقد!
دوشنبه 7 مرداد 1387 12:01
امروز و فردا قراره با هم پروژهٔ عقد اجرا کنیم! فردا شب عقد خواهرمه و در نتیجه الان خونه یه آشفته بازار به تمام معناس. از یه طرف هنوز دو سه تا از کارتای آشناها رو ندادیم، از یه طرف پارچهٔ سفره کثیف شده. خلاصه مصیبتی شده. ما که آخر نفهمیدیم این سفرهٔ عقد با داماده یا عروس. چون عروسیه داییم که بود، بازم سفره رو ما درست...