یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

فردا

فردا ابتدای خزان است. آن فصل رنگارنگی که من همیشه دوستش می‌داشته‌ام ...

آن روزی که برگ‌ها شروع می‌کنند به ریختن و خش خش آن‌ها روزگاری آوای یگانه‌ی کوی و برزن بود در این فصل.

فردا روزی بزرگ است؛ ابتدای خزان.

uno

به این یک قسم، جز تو ام نیست هم‌دم، قدری است سایه‌ات گویا کم‌رنگ شده در این دیار ...

این را زمزمه کردم و سر را به آن جا که او می‌نشیند دوختم.

ابری کنار رفت و اخم‌هایش باز شد و لبخندش حیاتم را گرم کرد. دیگر بار.