یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

یک ...

توی خیابانم. قدم زنان و بی‌اندیشه. چشم تو چشم می‌شویم.

***

تو داری لبت را می‌گزی و موهای میشی‌ات از زیر روسری بیرون زده. اخم کرده‌ای. زن سال‌خورده‌ای کنارت می‌آید. مادرت است. قیافه‌اش ناراحت است و چادرش را به دندان گرفته. دارد فکر می‌کند که چه‌قدر باید از این‌که دخترش موهایش را بیرون گذاشته خجالت بکشد. نگاهی از زیر چشم به او می‌کنی. اخمت بیش‌تر در هم می‌رود. بار اوّل نیست که سر این موضوع با هم بحث‌تان شده. موبایلت زنگ می‌زند. نگاهی به اسم روی گوشی می‌کنی. خواهر کوچکت است که زنگ زده تا ببیند احوالت چه‌طور است. از این‌که قبل از بیرون رفتن دعوا کرده‌ای نگران است. اعتنایی نمی‌کنی و به قدم زدن ادامه می‌دهی. با خودت فکر می‌کنی، این دوره دیگر جای این امّل‌بازی‌ها نیست. امّا چیزی نمی‌گویی. دوباره لبت را گاز می‌گیری. قدم‌هایت را کمی تند می‌کنی و دستت را زیر بغل زن می‌اندازی و از کنارم رد می‌شوی.

زندگی

زندگی فرصت زیستن است،

لحظه‌ها را باید زیست،

اشک حسرت را،

وقت حسرت باید ریخت.


امیدوارم خوانندگان عزیز از عمق این مطلب غرق نشن. :دی

دانش‌جو = آدم؟؟!

میلاد و خالهٔ محترم مشغول بحث می‌باشند. دخترخاله هم حاضر می‌باشد. دخترخاله پنج سال دارد.

خاله در مورد پسرخاله حرف می‌زند و می‌گوید: «خدا رو شکر اینم دانش‌جو شد و رفت.»

میلاد تأیید می‌کند. دخترخاله با شگفتی می‌گوید: «مگه دانش‌جو میلاد جون نیست؟»

میلاد: «الان داداش دانش‌جوئه.»

دخترخاله: «میلاد جون قبلا دانش‌جو نبوده؟»

خاله: «نه دخترم. اونم چند وقته دانش‌جو شده.»

دخترخاله، با حیرت میلاد را می‌نگرد و اذعان می‌دارد: «یعنی میلادجون قبلا مثل آدما بوده؟»

chat

a: u ok with it?

m: sure, why not?

a: dunno, but afaik it could get

a: u in serious trouble

m: doesn't matter. you concerned?

a: not so much

m: so why bother asking?

a: wasn't asking, just consulting

m: consulting me?

m: why would you?

a: cause i could use the advice of sommat older

m: how old are you?

a: 27

m: and you think I'm older?

a: aren't u?

m: I'm 21

a: kiddin me? u sound like an effin 30 or so

ادامه مطلب ...

پرنده

چقدر مطیعانه به هر اشارتم نغمه سر می‌دهی! اگر کسی نداند، فکر می‌کند پرنده‌ای دست‌آموزی.

من اشاره می‌کنم، تو صدا می‌کنی، و مردم به سوی تو می‌شتابند؛ به سوی من. به راستی هم که به مانند پرنده‌ای دست‌آموز می‌مانی، در این بلند‌ترین برج کلیسای جامع شهر.