یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

روزه

در شرکت ما، آدم‌های مختلف زیاد اند. از آن‌هایی داریم که چلّه‌ی پیش از رمضان را با یک روز اضافه‌اش روزه می‌گیرند. از آن هایی هم داریم که شب‌ها پارتی راه می‌اندازند و مشروب‌شان را می‌خورند و روزهای رمضان آدرس جاهایی که می‌توانند جنس ارزان‌تر و به‌تر پیدا کنند را به هم می‌دهند.

ما این وسط مانده‌ایم که از هیچ دسته‌ای نیستیم. گروهکی شده‌ایم برای خودمان، این شخص ما. در اتاق تنها کسی هستم که روزه می‌گیرم - حدّاقل آن‌طور که خودم قبول دارم. آقای دیگری هم هست - که هنوز بعد سه، چهار هفته که به ما پیوسته اسمش را نمی‌دانم! -که روزه می‌گیرد، امّا آبش را هم می‌خورد. نه آن‌که دستور از پزشک داشته باشد یا چیزی، نه، چون در فُلان مقاله خوانده‌است که آب باید به طور متوسّط فُلان‌قدر در ساعت به بدنش برسد.

درست است که خودم وضع نماز و روزه و اعتقاداتم چندان معلوم نیست، امّا احساس می‌کنم زیر پایم محکم‌تر است. احساس خوبی است که این روزها دارم.

احساس به‌ترم آن است که می‌توانم با همه‌ی این آدم‌ها یک‌طور برخورد کنم و یک‌طور در موردشان فکر کنم و هیچ قضاوتی نکنم. چند وقتی هست که دارم این را تمرین می‌کنم. این که قضاوت نکنم و آدم‌ها را همان‌طوری که هستند بپذیرم.

برعکس آقای پشت سری من که نمی‌تواند پنج دقیقه سپری کند بدون آن‌که بلند بلند چیزی در مورد همه‌ی آدم‌های اُمُّلی که در این دوره و زمانه روزه می‌گیرند بگوید.

دوست داشتم احساس خوبم را با شما شریک شوم.

نظیر

سال‌هاست به دنبال نظیری برای‌ات می‌گردم، ای آن‌که ماه‌هاست می‌شناسمت.

روزهاست که دیدگانم را برای دیدن محبّت‌هایت می‌شویم و تو با مهرت آن‌ها را اشک‌باران می‌کنی.

ای امید روزها و ماه‌ها و سال‌هایم، ای بی‌نظیرترین خورشید آسمان پر ستاره‌ی من، امیدم آن است که من نیز ستاره‌ای باشم در شب‌های دل تو.