یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

ایمان

به‌ت گفتم: «کی می‌آی؟» تو گفتی: «وقتِ گلِ نی.» و من باورت کردم.

دیروز، نی‌های کنار جادّه جوانه زده بودند.

نظرات 10 + ارسال نظر
ارغوان! سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 08:21 ب.ظ

زیبا مثل قبلی ها

:) متشکرم

رایان سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 09:21 ب.ظ

نیاید بهتر است!

میگن از اونایی که میان یکی راضیم از اونایی که نمیان صدتا !!!


هاین؟ نشنیده بگیر!!
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
خیلی قشنگ بود.

عجب!!!

کوروموزوم نا معلوم سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 10:26 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

اگه گفته میاد میاد

اوهوم

پیله سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 11:33 ب.ظ

کاش باور نمی کردم تا حقیقت ها ساخته نمی شدند.

خیلی قشنگ بود

شاید باور و حقیقت یک چیز نباشند! و شاید هم حقایق، باورها را بسازند. امّا کو مردِ تحقیق؟
مرسی :)

رویا سه‌شنبه 29 اردیبهشت 1388 ساعت 11:49 ب.ظ

دیروز نی های کنار جاده جوانه زده بودند اما تو نیامدی و من هنوز تو را باور دارم

اوهوم، اینم یه پایانیه.

رافونه چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 01:57 ق.ظ

احتمالا طرف نیومد چون گفته بود وقت "گل" نی
نه وقت جوانه نی

هوم، البتّه شایدم اومد.

پیله چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 11:41 ق.ظ

باور و حقیقت که یه چیز نیستند ولی اگه حتی چیزی حقیقت داشته باشه تا باورش نکنید انگار اصلا وجودی نداره که حقیقت باشه. ( اون جمله رو با این دید نوشتم حالا درست یا غلط نمی دونم.)
مرد تحقیق هم که اصلا نمی شناسم ؛)

هوم، بلی با چیزی شبیه به این موافقم. به نظر من آن‌چه که کسی نمی‌داند هست، نیست. یا در واقع، دیگران از ما آگاه‌اند پس هستیم.
(بحثی مفصّل در این رابطه با دوستم داشتم که منجر شده به یه مطلب طول و درازدار که هنوز هم حوصله نکردم تا تهش رو بنویسم.)
منم نمی‌شناسم :دی

پیله چهارشنبه 30 اردیبهشت 1388 ساعت 09:15 ب.ظ

پس در این صورت از نوشته شدن، تایپ شدن، پست شدنش به شدت استقبال می کنم :دی

:دی
در اوّلین فرصت.

زرایر پنج‌شنبه 31 اردیبهشت 1388 ساعت 02:50 ب.ظ

همه به همین باورا زنده ایم... وای به روزی که از هم پاشیده بشن!

هوم، موافقم.

نجوا پنج‌شنبه 17 تیر 1389 ساعت 12:28 ق.ظ

و تو نیامدی، بی وفا...‏

نیامدم؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد