-
لگن یا جمجمه؟ مسئله این است!
سهشنبه 7 آبان 1387 16:19
- آقای دکتر عکسم چهطوره؟ امیدی هست بهم؟ - نه جانم، فکر نمیکنم. - آقای دکتر راستشو بگین! من تحملشو دارم! ولی خدایی مطمئنم این بار موهامو شونه کرده بودم! - پسرم فکر میکنم که باید دیگه ازت قطع امید کرد. این طور که عکس نشون میده شما مغزت توش احتمالا پر از گچه. تازه دچار نوعی بدریختی جمجمه هم شدی که البته از بیرون...
-
بی مطلبی؟
یکشنبه 5 آبان 1387 20:42
چند وقته نمیدونم چرا دیگه حس و حال نوشتن ندارم. نه فقط نوشتن ها، حتّی حسّ تایپ هم ندارم. کلی مطلب در ادامهٔ اون مطالب شازده کوچولو دارم که خیلی دوست دارم بذارمشون. اما حسش نیست. زندگی خیلی بده این شکلی. مثلا یه زمانی بود که شاید شونصد بار در روز سر میزدم به وبلاگ دوست جونم و هی مطلب میخوندم، اما الان شده پونصد و...
-
خیانت ... ؟
جمعه 3 آبان 1387 09:33
یه سری حرفایی که با دوستجون رد و بدل کردیم منو خیلی به فکر انداخت. به نظر شماهایی که منو اینجا دوست خودتون میدونید و وبلاگ رو میخونید، آیا من باید با همه یه برخورد داشته باشم؟ آیا مثلا اگر من یه روزی توی مسنجر بیام و فقط برای یه آدم خاص available باشم، شماها دلگیر میشید از دست من؟ آیا فکر میکنید خیانتی کردم به...
-
انتخاب
جمعه 3 آبان 1387 01:10
تمام افراد حاضر در بازداشتگاه را بیرون کشیدند و به صف کردند. رئیس کلانتری به شدت عصبانی بود. موضوع مهم این بود که جرمی انجام شده بود و هنوز نمیدانستند کدام یک از کسانی که دستگیر شده است ممکن است مجرم باشد. در آن سوی اتاق تصویری از فردی که با گیوتین سرش را قطع کرده بودند به طور واضحی نقش زده شده بود. زندانیان با...
-
یک نقد
پنجشنبه 2 آبان 1387 20:10
در قسمتهای اول فیلم، شخصیت اول داستان به عنوان یک فرد در کنار اجتماع مطرح میشود. فردی که شاید نه کاملا همرنگ آن باشد، اما خیلی هم سعی مشخصی در تعارض با آن ندارد. در این پردههای اولیهٔ داستان، شخصیت اصلی فیلم را میبینیم که اعتماد به نفس پایینی دارد و کارگردان شاید سعی دارد با نشان دادن این صحنهها - که از نظر...
-
مثل احمقها ...
دوشنبه 29 مهر 1387 23:07
در چشمهایت نگاه میکنم و بعض سنگینی که ته چشمهایت داد میزند، چشمهایم را میرباید. همانطور مثل احمقها نگاهات میکنم. میگویی: "مثل احمقها ..." و بغضی گلویم را مثل احمقها تنگ میکند و پردهٔ اشکم چشمانت را تار میکند. لبخندی میزنی، نه با شادی، و میگویی: «بهت حسودیام میشه ... خدا میدونه چند ساله...
-
شازده کوچولو (۵)
دوشنبه 29 مهر 1387 00:35
درخت بائوباب در همان ابتدای فصل پنجم، نویسنده به طور شفاف و واضح، راوی را به عنوان کسی که شاگرد شازده کوچولو در درس زندگیست مطرح میکند. سپس به چیزی میپردازد که در خود کتاب به آن مخمصهٔ بائوبابها گفته میشود. سؤالی که در اینجا برای من مطرح شد این بود که چرا باید ناگهان در میان داستانی که سراسر به روشنفکری و خطای...
-
شازده کوچولو (۴)
یکشنبه 28 مهر 1387 21:42
در فصل چهارم کتاب، نویسنده مجددا تصویری از بزرگسالان ارائه میکند که آنها را افرادی کوتهفکر، و تنگ نظر نشان میدهد. وی در بیان این موضوع، داستان کشف سیارک B-612 (که به اعتقاد راوی همان سیّارکیاست که شازده کوچولو از آن آمده است) را بیان میکند. با بیان این حکایت، راوی میخواهد بگوید که آدمبزرگها از دنیا تنها...
-
شازده کوچولو (۳)
یکشنبه 28 مهر 1387 20:52
در فصل سوم شازده کوچولو، یکی از مسائلی که نویسنده به آن اشاره میکند، این است که او انسانیاست که دوست دارد رنج و غمش جدی گرفته شود. در اینجا، او نشان میدهد که هنوز یک بزرگسال است و نمیتواند از دید یک کودک به این مسئله که از آسمان افتادن میتواند خندهدار باشد نگاه کند. سپس بیصبری خود را در آموختن راز...
-
شازده کوچولو (۲)
شنبه 27 مهر 1387 22:56
در فصل دوم از کتاب شازده کوچولو، راوی کلامش را این گونه شروع میکند که: So I lived my life alone, without anyone that I could really talk to ترجمه: اینطور بود که زندگیام را در تنهایی سپری کردم، بدون آن که واقعا کسی را داشته باشم که بتوانم با او دردودل کنم. به این شکل، او زندگی خود را که در میان آدم بزرگها سپری شده،...
-
شازده کوچولو (۱)
شنبه 27 مهر 1387 20:04
داستان شازده کوچولو، از همان اولین صفحه با بازگشت راوی به کودکی خود شروع میشود و در واقع راوی قدمی به گذشتهٔ خود میگذارد. به این شکل، در اولین جملات کتاب، راوی خود را در قالب یک کودک نشان میدهد، نه بزرگسالی که در داستان با آن روبهرو هستیم. در انتهای کتاب میبینیم که راوی سعی دارد تا این کودک درون را دوباره کشف...
-
خواستههای یک موجود زنده
شنبه 27 مهر 1387 13:24
گاهی دلم میخواد که ای کاش من هم تصویری از یک مار بوآ در حال بلعیدن و هضم یک فیل داشتم که میشد به وسیلهٔ اون آدما رو بسنجم. گاهی دلم میخواد که بتونم با یک نظر ببینم باطن یک نفر چی در خودش پنهان کرده. ببینم که اون پشت چی داره، چه اسراری داره که سرائر که فرو میافتن از اون هویدا میشه؟ بعد خودمو میذارم جای اون فرد و...
-
حبل الله!؟
جمعه 19 مهر 1387 23:59
بعضی مردم، احمقتر از آن آفریده شده یا رشد - چه، رشد معکوس - کردهاند که به ریسمان الهی چنگ بزنند. و باید به یاد داشته باشی که تو وظیفه نداری همهٔ آنها را به این ریسمان برسانی.
-
آقای پ. سر کار میرود (۳)
پنجشنبه 18 مهر 1387 23:37
امروز پنجشنبه است. آقای پ. جهت انجام پارهای امور شخصی باز هم به جنوب غرب تهران رفته است. [۱] آقای پ. مشغول قدم زدن میباشد: اگه یادش بره ... [۲] - "سلام علیکم و رحمة الله و برکاته. آقای برادر پ.؟" - "سلام. بله. شما؟" - "به به ... مزین گشتیم ... منور شد گوش ما به صداتون برادر. من از طرف...
-
اسارت
پنجشنبه 18 مهر 1387 23:14
بدترین چیزی که میتونه یه آدمو توی کمند خودش اسیر کنه چیه؟ بدترین چیزی که میتونه به یه آدم اجازه نده اون طوری که باید زندگی [1] کنه چیه؟ بدترین چیزی که به آدم اجازه نمیده تمام اون چیزی که زندگی برای عرضه داره رو ببینه چیه؟ به اعتقاد من، یکی از چیزایی که میتونه به بدترین نحو ممکن دست و پای آدمو ببنده، خود اون آدمه....
-
سیری چند؟
پنجشنبه 18 مهر 1387 01:27
خودش را کشت. خودش را کشت برای این که در این مسلخ اعتماد کسی را به خود جلب کند. آخر سر جوابش این بود: اعتماد میخواهی، سیری چند؟
-
جامعه الکترونی؟
چهارشنبه 17 مهر 1387 19:56
تا به حال به رفتار الکترون در یک مولکول توجه کردین؟ یک الکترون معمولا در داخل مولکول جایی مستقر میشه که بیشترین سهم از بار مثبت رو به دست بیاره و کمترین برخورد رو با الکترونهای دیگه داشته باشه. هیچ وقت دو الکترون رو در حالی نمیبینیم که با هم دیگه مبالهای داشته باشن. همیشه الکترونها میگردن و میگردن تا از هم...
-
میلاد فایل میگیرد ...
چهارشنبه 17 مهر 1387 00:08
میلاد که تصمیم دارد جهت رفع تنوع مقداری فایلبازی بکند با یکی از دوستان به تبادل فایل مشغول میشود. در همین اثنا آنتی ویروس صفحهای باز کرده پیغام میدهد: هشدار: فایل دریافتی حاوی ویروس میباشد. میلاد در حالی که استخوانهای گردنش را به اطراف تکان داده [1] دستمال یزدی مادر را به امانت میگیرد و میگوید: داااش! ما...
-
ما همه کارمون درسته!
سهشنبه 16 مهر 1387 01:28
اول از همه عنوان این پست یعنی چی؟ خودم هم نمیدونم. میتونه دو تا معنی داشته باشه: 1. ما همهمون خیلی کار درستیم. 2. ما همهٔ کارامون خیلی درسته. دیگه انتخابش با شما. نمیدونم چرا بعضیا نمیتونن قبول کنن که اشتباه کردن. آقاجون، قرار که نیست همیشه همه درست بگن! اگه همه درست میگفتن از اونجا که به عدد فلاسفه نگرش فلسفی...
-
گل ؟
سهشنبه 16 مهر 1387 01:24
به این فکر میکردم که وجه اشتراک گل و سیگار اینه که هر دو بعد از اینکه به زندگی درمیآن به سرعت تموم میشن. خدایا، وقتی ما رو خلق میکردی، داشتی گل میکاشتی یا سیگار روشن میکردی؟
-
حرف مردم میکند بسیارها ...
دوشنبه 15 مهر 1387 22:42
در این چند روزی که داشتم فکر میکردم که وبلاگ رو تعطیل کنم یا نه، از سر بیکاری نشستم و مطالب وبلاگ رو باز خوندم. به روند مطالب وبلاگ فکر کردم، و به چیزایی که فکر میکردم برای خودم ارزش دارن. در همین راستا اندکی غر نمودم که میتونید اگه بیکارید و دلتون میخواد یه سری غرغر الکی بشنوید (بخونید فیالواقع) کلیک نمایید....
-
و چنین بود
یکشنبه 14 مهر 1387 00:35
آرى، چنین بود داستان یک موجود زنده. سلام!
-
آقای پ. سر کار میرود (۱)
جمعه 12 مهر 1387 22:43
امروز چهارشنبه میباشد. آقای پ. جهت انجام برخی امورات شخصی به جایی در حوالی جنوب غربی تهران رفته و مشغول میباشد. از قضای روزگار ایشان شدیدا به دنبال پر کردن اوقات خالی خود در هفته میباشد که اگر در این میان پولی هم عایدش شود ناراحت نخواهد شد. ایشان در همین احوال هستند که تلفن ایشان متشنج شده از خود ندا در میکند:...
-
خواب ...
جمعه 12 مهر 1387 22:36
هیچ وقت فکر نمیکردم که زمانهایی را که ناگهان چرتم میگیرد در واقع همان مواقعی باشد که Player 1 بازی را Pause کرده است.
-
یادم هست ...
سهشنبه 9 مهر 1387 19:39
تو را لب حوض که نشسته بودی، از سر دیوار دیدم و نردبان از زیر پایم در رفت. یادم هست هنوز که چهطور هر روز به دنبالت تا مدرسه میآمدم و بعد به مدرسهٔ خودم دیر میرسیدم. یادم هست هنوز که آنروز که تو را در صف نانوایی دیدم و تیلههایم را پخش کرده بودم روی زمین، چادرت را چهطور دور پیکر کوچکت حایل کرده بودی و وقتی نانهای...
-
کی گفته؟
دوشنبه 8 مهر 1387 20:53
سلام آقا کی گفته من دیگه نمینویسم؟ فقط فعلا اندکی سرم شلوخه دیگه نمیرسم خیلی وقت بذارم برای مطلب نوشتن. یه ذره که سرم خلوت بشه مینویسم دوباره. وگرنه که بستن وبلاگ انقد قرتی بازی و پست خداحافظی و اینا نداره که، فوق فوقش - اگه بعد از بستن وبلاگ، یکی دیگه زدم - به چند تا از دوستام که برام مهمه که بخونن وبلاگمو و نظر...
-
و در آخر ...
یکشنبه 7 مهر 1387 19:04
و مسیح چنین گفت حواریون را: «هر کاری را پایانیست ای همراهان، و فردا، پایان من خواهد بود ...»
-
یک روز کسل کننده
یکشنبه 7 مهر 1387 19:01
عجب روزی بود امروز! دیشب که با خودم فکر میکردم همهش به یه نحوی توی توهم بودم که امروز عصر کلا بیکارم و صبح هم میرم سر کار. بعد صبح که شد موبایل مربوطه رو برداشتیم و یه نگاهی به این برنامهٔ روزانه انداختیم و دیدیم که بعله! از ساعت ۱۰:۳۰ کلاس داریم. از ۱۰:۳۰ رفتم سر کلاس و تا دوازده داشتم توی کلاس چرت میزدم. بعد از...
-
میلاد به کودکستان میرود
جمعه 5 مهر 1387 22:37
میلاد که در آغاز سومین سال زندگی خویش میباشد به دلیل اشتغال خانم والده به شغل شریف انبیاء در کودکستان ثبت نام میشود. میلاد که شدیدا از این تغییر و تحول در زندگی خود و در مورد مسیر آیندهٔ زندگیاش احساس نگرانی میکند سعی میکند که موضوع را با والدین مربوطه مطرح نماید، تا با کمک هم و هماندیشی سازنده به نوعی سازش...
-
خیار
جمعه 5 مهر 1387 21:47
خیار میروید و اسم وزیر کشاورزی به هیچاش نیست ...