-
Bargain
شنبه 7 دی 1387 01:03
I once stumbled upon something and found a beating, red thing there I wondered what it was for and if this thing I should deter *** I once was a young man who a witch bargained for something I don't remember what it was just that it resembled this same thing! باری، به جسمی برخوردم که سرخ و تپنده بود و در شگفت ماندم...
-
یکی بود یکی نبود ... (۱)
شنبه 7 دی 1387 00:36
زیر گنبد کبود، در یکی از شهرهای خیلی دور افتاده، گربهها ساکن بودن. حتما اگه بشنوید میخندید - خندیدن خیلی کار خوبیه- ، امّا توی این شهر، خروسا به گربهها حکومت میکردن. توله گربهها از وقتی به دنیا میاومدن یاد میگرفتن که نباید حتّی در مورد خروسها بد فکر کنن؛ هر شب گربههای مادر برای بچههاشون قصههای مختلفی تعریف...
-
میلاد به کافی شاپ میرود
پنجشنبه 5 دی 1387 02:32
میلاد یک موجود زندهٔ باکلاس است. [۱] موجودات زندهٔ باکلاس، غالبا در محلهای باکلاسی مثل کافیشاپ [۲] ، رستوران [۳] ، کافهگلاسه [۴] و شهربازی [۵] با هم قرار گذاشته اقدام به ابتیاع و استعمال چیز میکنند. به همین منظور میلاد با چند تن از دوستان خود قرار گذاشته، خیلی با کلاس نیم ساعت بعد از قرار به محلّ مورد نظر میرود....
-
با او
پنجشنبه 5 دی 1387 02:03
سبت گاه گاهی محتاجش میشوم. و خدایا! چه بزرگی که آن را برایمان قرار دادی! سبط گاهی یادم میرود احترام را که بعضا به همین سبب واجب میشود حفظ کنم. خدایا ببخش مرا! ثبط گاهی فقط کارم میشه همین! مخصوصا در مورد بقیّه! خدایا بازم ببخش منو! ثبت بعضی وقتا هم فقط کارم اینه. البت مخصوص از این میترسم که بعدا با کارای خودم...
-
رفت!
سهشنبه 3 دی 1387 02:14
میفهمیدم اگر توی گوشم میزدی. میفهمیدم اگر تف میکردی توی صورتم. میفهمیدم اگر تصمیم میگرفتی با زندگیام بازی کنی. میفهمیدم هر کاری که میکردی را، جر اینکه همین یک پردهٔ میانمان را با خود ببری. آن هم رفت! روزی بود که نگاه خیرهات را از روی شانههایت بر پیشانی خیس از عرقم میدیدم که چه طور با التهاب یخی نگاهت...
-
مسابقهٔ عکس
دوشنبه 25 آذر 1387 21:09
به یک عکّاس ایرانی کمک کنید تا در مسابقهٔ سالانهٔ براون رتبهٔ اوّل را کسب کند. مراحل کار کاملا ساده است! روی عکس سمت راست کلیک کنید، در صفحهای که باز میشود، روی همین عکس کلیک کرده، لینک Vote را کلیک کنید. به همین سادگی! حتما مطمئن شوید که رأیتان ثبت میشود و شمارهٔ رأیها یکی زیاد میشود. هر نفر تنها یک رأی میتواند...
-
شازده کوچولو (۲۱)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:57
This is, to me, the loveliest and saddest landscape in the world. It is the same as that on the preceding page, but I have drawn it again to impress it on your memory. It is here that the little prince appeared on Earth, and disappeared. Look at it carefully so that you will be sure to recognise it in case you travel...
-
شازده کوچولو (۲۰)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:57
دیگر زمان وداع فرا رسیده است: That night I did not see him set out on his way. He got away from me without making a sound. When I succeeded in catching up with him he was walking along with a quick and resolute step. He said to me merely: "Ah! You are there..." And he took me by the hand. But he was still...
-
شازده کوچولو (۱۹)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:57
فصل ۲۵، نقش نوعی مرور بر دروسی که شازده کوچولو به راوی داده را ایفا میکند. این فصل چنین آغاز میشود: "Men," said the little prince, "set out on their way in express trains, but they do not know what they are looking for. Then they rush about, and get excited, and turn round and round..." And he...
-
شازده کوچولو (۱۸)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:56
در فصل بیست و چهارم، داستان دوباره به ماجرای راوی برمیگردد. It was now the eighth day since I had had my accident in the desert, and I had listened to the story of the merchant as I was drinking the last drop of my water supply. "Ah," I said to the little prince, "these memories of yours are very...
-
شازده کوچولو (۱۷)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:56
در فصل بیست و دوم، نویسنده یکنواختی و بیهدفی زندگی انسانها را به استهزاء میگیرد و در مقابل، آنها را با کودکان مقایسه میکند. "They are in a great hurry," said the little prince. "What are they looking for?" "Not even the locomotive engineer knows that," said the switchman. And a...
-
شازده کوچولو (۱۶)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:55
در ادامهٔ فصل ۲۱، روباه به عنوان نمونهٔ عالی یک دوست مطرح میشود: کسی که حاضر است خوشبختی و خوشی خود را در ازای تعالی دوستش فدا کند. So the little prince tamed the fox. And when the hour of his departure drew near-- "Ah," said the fox, "I shall cry." "It is your own fault," said the...
-
شازده کوچولو (۱۵)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:55
در ادامهٔ فصل ۲۱، روباه از آثار مهر و محبّتی که در نتیجهٔ «اهلی کردن» حاصل میشود سخن میگوید. یکی از مهمترین نکاتی که به آن اشاره میکند، رنگ نویی است که عشق به زندگی میبخشد. "My life is very monotonous," the fox said. "I hunt chickens; men hunt me. All the chickens are just alike, and all the men...
-
شازده کوچولو (۱۴)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:53
فصل بیست و یکم، از مهمترین فصول داستان شازده کوچولو است. شخصیّت روباه در این داستان، تنها در همین فصل ظاهر میشود و در واقع یکی از شخصیّتهاییاست که تاثیری شگرف بر طرز تفکّر شازده کوچولو دارد. روباه، در این فصل هم آموزگار و هم شاگرد شازده کوچولو است و به او درسهایی از اهمیّت برخی چیزهای فراموش شده در طول تاریخ و...
-
شازده کوچولو (۱۳)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:53
این فصل بیستم است که شازده کوچولو را به حقیقت واقعی دوستی و عشق نزدیکتر میکند؛ یک تجربهٔ تلخ، مواجهه با حقیقتی انکار ناپذیر. بسیاری از عشقها به دلیل همین حقیقت انکار ناپذیر و ساده به شکست میانجامند. تمام معشوقها، بی عشق عاشق، بدون خلوص نیّتی که تنها در عشقی حقیقی میتوان آن را جست، مانند یکدیگرند. به قول یکی از...
-
شازده کوچولو (۱۲)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:53
فصل ۱۸، یادآوریست دوباره از خطرهای کوته فکری و نگریستن به دنیا از زاویهٔ دیدی بسته. این فصل بسیار کوتاه است، امّا معنایش از فصول دیگر کمتر نیست: The little prince crossed the desert and met with only one flower. It was a flower with three petals, a flower of no account at all. "Good morning," said the...
-
شازده کوچولو (۱۱)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:52
در فصل ۱۷، شازده کوچولو برای اوّلین بار به سیّارهٔ زمین قدم میگذارد. در این فصل، نویسنده کوچکی ساکنان زمین (انسانها) را در مقابل دنیای اطراف به زیبایی و به قول خودش به زبان آدمبزرگها بیان میکند؛ طوری که جای انکاری باقی نمیماند. Men occupy a very small place upon the Earth. If the two billion inhabitants who...
-
شازده کوچولو (۱۰)
دوشنبه 25 آذر 1387 20:52
در چند فصلی که بعد از فصل نهم داستان میآیند، نویسنده به طور واضحی ذهن بسته و دگم بزرگسالان متفاوت را در مقابل کودکی خلاق و ذهن پویای شازده کوچولو به تصویر میکشد و کوتهفکری «آدمبزرگها» را مذمّت میکند. در آغاز این سفر، که نویسنده آن را به قصد کسب دانش و خرد (به یاد داشته باشید که شازده کوچولو به دلیل کمتجربگی و...
-
شازده کوچولو (۹)
چهارشنبه 20 آذر 1387 14:50
در فصل نهم داستان، میبینیم که او سیارهاش را بیمقدمه ترک نمیکند. تصمیم او برای رفتن قطعیست و خود میداند که ممکن است تا مدتی طولانی - یا شاید هرگز - بازنگردد. به همین جهت است که سیارهاش را مانند همیشه - و حتی بهتر از همیشه - تمیز میکند. او همچنین کارهای روزمرهاش را با دقت و علاقهای دوچندان انجام میدهد: تمیز...
-
شازده کوچولو (۸)
چهارشنبه 20 آذر 1387 14:50
در ادامهٔ فصل هشتم، نویسنده ما را بیشتر با خصوصیات ظاهری گل شازده کوچولو آشنا میکند: So, too, she began very quickly to torment him with her vanity-- which was, if the truth be known, a little difficult to deal with. One day, for instance, when she was speaking of her four thorns, she said to the little prince:...
-
شازده کوچولو (۷)
چهارشنبه 20 آذر 1387 14:49
در فصل هشتم، برای اولین بار ما با گل قصه مواجه میشویم. یکی از مهمترین نکاتی که در این فصل مطرح میشود، این است که این گل، در ابتدا به سبب تفاوتی که با روند عادی گلهای سیاره شازده کوچولو داشته است مورد توجه قرار میگیرد، و این توجه نه از سر علاقه، بلکه از سر دقت است: On the little prince's planet the flowers had...
-
شازده کوچولو (۶)
چهارشنبه 20 آذر 1387 14:48
در فصل ششم از داستان، شازده کوچولو از غم تنهاییاش میگوید در سیارهای که در آن شاهزادهایست بیتکلف و بیرعیت. در این فصل مجددا میبینیم که شازده کوچولو فردیاست که به سؤالاتی که از نظرش اهمیت چندانی ندارند پاسخ نمیدهد. اما شاید یکی از مهمترین فصول این داستان فصل هفتم آن باشد. در این فصل، شازده کوچولو بیپرده از...
-
جواب
پنجشنبه 16 آبان 1387 03:03
امروز داشتم در تمامی احوال به جواب یک سوال فکر میکردم. یک سؤال که تا دیروز از خودم نپرسیده بودمش و امروز فهمیدم که واقعا خیلی خنگم که از خودم نپرسیده بودمش! در نتیجه الان که جواب این سؤال پیچیده رو یافتم تا حدی میتونم بگم که حس و حال تایپ کردنم برگشته و چند تا مطلب نوشتم :دی ولی خب، فعلا حس پابلیش کردنشون رو ندارم.
-
خیسی قشنگ
دوشنبه 13 آبان 1387 23:41
امروز یکی از روزایی بود که واقعا دوستش میداشتم. بارون اومد اونم چه بارونی! منم تا میتونستم زیر بارون رفتم! عالی بود! خیلی دوستش داشتم! ای خدای بارون، بارون رو زیاد کن! فقط دمت گرم، قبلش یه خبری بده لباس گرم هم برداریم. :دی
-
واقعا!
دوشنبه 13 آبان 1387 23:38
گیرم که من یه کاری داشته باشم که از یکی کمک بخوام. و گیرم که اون کار باعث بشه که اون یکی مثلا یه هفته از کار و زندگی بیفته. کیه که حاضر باشه هفتهش رو به دوستش بفروشه؟ بجدّ هفته مؤمن میفروشم غیر را نحن تو و خریدار المؤمنین نیستی من اما اشتری و الله هفتههایم ان هفته
-
گناه
یکشنبه 12 آبان 1387 00:00
بهش میگم چرا گناه میکنی، میگه که لذت توبهٔ بعدشو بچشم. *** جاهلون بودی نحن ما و آنقدر رسالته بیچارگان یجعل که حیث حاشیه بما در أعلم در هو ندیدی الله را انّ مرکز و
-
طسم
جمعه 10 آبان 1387 12:34
شعراء، افراد خطرناکی هستند که با اعمال شاعرانهٔ خود، زندگانی خود و دیگران را به طور شاعرانهای به تباهی میکشانند.
-
مبارک!
چهارشنبه 8 آبان 1387 22:36
تولد دوستمونه دیگه، چه کنیم. مبارک باشه. انشاءالله حضورتا خدمت برسیم کادو تقدیم کنیم شیرینی و شام بگیریم :دی (این تنها باریست که من چنین اقدام شنیعی را در وبلاگ صورت میدهم :دی)
-
سکوت
چهارشنبه 8 آبان 1387 22:02
دلم غروب یک سیاره را میخواهد که بتوانم با قدمگذاشتن به هر جایش از زاویهای که میخواهم خورشید را تماشا کنم. دلم سکوت بیمزاحمت دشتستانهای دور را میخواهد و یک صندلی که بتوانم خلوتی با افق داشته باشم. دلم میخواهد چند روزی بروم از اینجا ... نمیدانم به کجا، شاید به جایی که دیگر کسی نشناسد مرا. دلم میخواهد شبی را...
-
نوجتسود
چهارشنبه 8 آبان 1387 21:47
روزی روزگاری داشتم با دوستجون حرف میزدم و در همین حین یک سؤال اساسی برام پیش اومد. چرا من یه دوستجون دارم؟ چرا بعضیها کلی دوستجون دارن؟ و چرا بعضیها هیچ دوستجونی ندارن؟ بعدش برام این سؤال پیش اومد که اصلا ما به کی میگیم دوستجون؟ شما به کی میگین دوستجون؟ اصلا کسی هست که بهش بگین دوستجون؟ نظرات تأیید میشن...