یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

شازده کوچولو (۱)

داستان شازده کوچولو، از همان اولین صفحه با بازگشت راوی به کودکی خود شروع می‌شود و در واقع راوی قدمی به گذشتهٔ خود می‌گذارد. به این شکل، در اولین جملات کتاب، راوی خود را در قالب یک کودک نشان می‌دهد، نه بزرگ‌سالی که در داستان با آن روبه‌رو هستیم. در انتهای کتاب می‌بینیم که راوی سعی دارد تا این کودک درون را دوباره کشف کند و به دست آورد.

در همان اولین صفحهٔ داستان، راوی با استفاده از تصاویر در کتاب، نشان می‌دهد که حروف و کلمات برای بیان منظور و مقصود کفایت نمی‌کنند. این تصاویر که در طول کتاب به وفور یافت می‌شوند، با آن که بسیار ساده و ابتدایی هستند، به خوبی گویای منظور هستند.

در فصل یک داستان، نویسنده با ترسیم تصویری کلی از بزرگ‌سالان، آن‌ها را به عنوان کسانی نشان می‌دهد که با افزوده شدن بر سن‌شان، نه تنها بر روشن‌گری‌شان افزوده نشده است، بلکه بر خلاف ذهن خلاق کودکان، دنیا را محدود به علومی چون ریاضیات، جغرافیا و امثال آن می‌دانند.

راوی مؤکدا می‌گوید که:

That is why, at the age of six, I gave up what might have been a magnificent career as a painter. I had been disheartened by the failure of my Drawing Number One and my Drawing Number Two.

ترجمه :

این‌طور شد که من در سن شش سالگی، چیزی که شاید می‌توانست آیندهٔ کاری درخشان یک نقّاش باشد را رها کردم. عدم موفّقیّت نقّاشی‌های شمارهٔ یک و دوی من، مرا دل‌سرد کرده بود.[1]

و در ادامهٔ همین پاراگراف می‌گوید که در واقع این کودکان هستند که مجبورند با توضیح همهٔ مسائل به بزرگ‌ترها، دنیا را برای آن‌ها تصویر کنند. و در واقع به نوعی دید کودکان به دنیا را دید درست‌تری می‌داند.

از مهم‌ترین ویژگی‌هایی که نویسنده در این فصل از خود نشان می‌دهد، جهت‌گیری کاملا واضح او به نفع کودکان است.


توضیحات:

1- ترجمه‌ای که استفاده شده، توسّط خودم انجام شده تا به حقّ نشر هیچ‌یک از مترجمین عزیز صدمه‌ای نزده باشم و هم‌چنین خودم هم دوست داشتم - هر چقدر کم - به ترجمهٔ این کتاب بپردازم.


نظرات 6 + ارسال نظر
مهرنوش شنبه 27 مهر 1387 ساعت 08:17 ب.ظ

فقط یه سوال ، میخوای چه جوری به این کتاب بپردازی؟؟ فصل به فصل؟؟

فعلا مطالبم به صورت فصل به فصل موجوده. اما بعضی‌هاش خیلی کوتاهه، در نتیجه مثلا ممکنه چند تا از فصلا رو با هم بذارم توی یه پست (مثلا قسمتی که شازده کوچولو به سیاره‌های هم‌جوار می‌ره)

گمنام شنبه 27 مهر 1387 ساعت 08:46 ب.ظ http://www.pc-download.blogsky.com

با سلام
وبلاگ بسیار عالی دارید.اگر شما طالب تبادل لینک هستید مارا بانام بزرگترین مرکز دانلود برای وبلاگ نویسان لینک کنید.
واگه بچه شیعه هستی و عاشقه اقا امام زمان هستی این وبلاگ ما هم لینک کن :مکتب الشهدا شیراز.www.maktabeshohada.blogsky.com.ما رو لینک کن وما هم نام شما را در هر دو وبلاگ نمایش میدهیم. به ما هم خبر بده مطمءن باش سریعا شما را در 2 وبلاگ خود لینک می کنیم.
به امید دیدار همکاری های بعدی........

:-) ممنونم، اما فعلا تعداد لینکام کافیه.
بعدشم معمولا اول یه کاری انجام می‌شه بعد می‌گن به امید هم‌کاری‌های بعدی :دی

زرایر شنبه 27 مهر 1387 ساعت 09:31 ب.ظ

یه همه تایپیده بودم همش پرید

اوه!

زرایر شنبه 27 مهر 1387 ساعت 09:35 ب.ظ

گفته بودم :

دارین کتاب شازده کوچولو رو برا خودتون ترجمه می کنین ؟ چه کار جالبی ! کاملا درک می کنم که گاهی آدم نیاز داره کتابی رو دوس داره خودش تایپ ... یا مث شما خودش ترجمه کنه !

من وقتی داشتم کتاب « وقتی پتی به دانشکده می رفت » رو تایپ می کردم یه حس خیلی قشنگی داشتم . انگاری که داشتم دوباره باهاش زندگی می کردم .

درسته که کتاب پتی به اندازه شازده کوچولو عمیق نیس ولی تو غمگین ترین لحظاتم ؛ بهترین یار و کمک برام بوده . وقتی تایپش می کردم همه نشاطی که نیاز داشتم رو تو وجودم دوباره حس می کردم .

امیدوارم شما هم از ترجمه ای که می کنید ؛ به اندازه زمانی که من تو تایپ پتی نشاط داشتم ؛ احساس لذت بکنید .

موفق باشید ( همون گله )

خب راستش کارم ترجمه نیست. بیش‌تر دارم چیزایی که ازش برداشت کردم رو می‌نویسم.
اما کلا فکر بدی نیست ها ... یه وقتی دیدین بی‌کار شدم یه ترجمه‌چه‌ای ازش دادم. البته در مقابل ترجمهٔ روون و دل‌نشین آقای شاملو احتمالا به جایی نخواهد رسید.

ایده شنبه 27 مهر 1387 ساعت 11:42 ب.ظ

شاید اون بره هه گله رو بخوره... شاید اون خارا ز گله حفاظت نکنه... آدم چه میدونه... مدتهاست که هیچ وخ بره نخواستم...

اتفاقا در مورد سرنوشت اون گله کلی فکر می‌کنم. من وقتی کوچولو بودم یه بره داشتم. بعد این بره‌هه مرد. سرما خورد طفلکی.
انقدر ناراحت شدم، که سه روز تب کردم.
بعد از اون دیگه هیچ وقت توی زندگیم نخواستم که هیچ جونوری رو پیش خودم نگه‌دارم.
حالا این جریان مال چهارسالگی‌مه ها!

ایده دوشنبه 29 مهر 1387 ساعت 10:37 ق.ظ

من آدم سمعی هستم. صدا برام ماندگار تره. متن کتاب دقیق و کامل تو ذهنم نمونده. اما یهو صدای شاملو تو گوشم پیچید... اون تیکه اش که میگه بره خواستن بهترین دلیله واسه وجود هر کسی!
حالا... بره خواستن یا نخواستن! مساله اینست!

Just so, you might say to them: "The proof that the little prince existed is that he was charming, that he laughed, and that he was looking for a sheep. If anybody wants a sheep, that is a proof that he exists." And what good would it do to tell them that? They would shrug their shoulders, and treat you like a child. But if you said to them: "The planet he came from is Asteroid B-612," then they would be convinced, and leave you in peace from their questions.
این تیکه از کتابه:
دقیقا همین‌طور اگر به آن‌ها بگویی: "دلیل وجود شازده کوچولو اینه که اون جذاب بود، می‌خندید و به دنبال یه بره بود. اگه یکی بره بخواد، همین کافیه که نشون بده وجود داشته." و فکر می‌کنی گفتن این‌ها به آدم‌بزرگ‌ها چه تأثیری دارد؟ آن‌ها تنها شانه‌‌هایشان را بالاخواهند انداخت و با تو مثل یک بچه رفتار خواهند کرد. اما اگر به آن‌ها بگویی: "جایی که اون ازش اومده سیّارک شمارهٔ B-612 ه" آن‌ها را متقاعد کرده‌ای، و آن‌وقت است که با سؤالات‌شان تو را اذیت نمی‌کنند و دست از سرت بر می‌دارند.
----------------------------
نمی‌دونم. به نظر من بره فقط یه ابزار بود. همین. یه ابزار برای این‌که نشون بده شازده کوچولو به این‌جا اومده، ابزاری برای محافظت از سیّاره‌ش و ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد