-
ندید ...
پنجشنبه 4 مهر 1387 23:29
دوستش را گرم در آغوش گرفت و لبخندی به قدمت آشناییشان بر لبش نقش بست؛ اما ندید چهرهٔ یارش را که چه پنهانی به سادگیاش میخندید. ندیدم فهزموهم او باذن آغوش الله از و ثمّ گرمتر قتلوا و
-
میلاد گزارش میگیرد.
چهارشنبه 3 مهر 1387 19:58
میلاد امروز بیکار شده و به همین منظور در ساعات قبل از اذان مغرب به قصد تهیهٔ گزارش به یکی از مناطق تهران میرود. میلاد گشنه است. میلاد خسته است. میلاد تشنه است. میلاد به آقایی بر میخورد که خود را آقای ق. مینامد. این فرد که بسیار مهربان میباشد میلاد را به منزل خود دعوت میکند. میلاد در بدو ورود متوجه تلویزیون...
-
برای آقای محترم
چهارشنبه 3 مهر 1387 19:09
پیشنوشت: این نوشته منحصرا برای اون آقای محترمه. من متاسفانه اصلا آدم اهل مطالعهای نیستم. به هیچ وجه هم از این که توی جنگ جهانی هیتلر چی کار کرده یا رومل کی بوده یا آبوهر چی بوده اطلاعی ندارم. تا به حال هیچ کتابی در رابطه با تئوسوفیستهای پیمان عقاد نخوندم و تا به حال اسمی از اورژونیکیدزه نشنیدم. هیچ هم نمیدونم که...
-
میلاد به دانشگاه میرود ...
سهشنبه 2 مهر 1387 21:36
۱. میلاد از خانه خارج میشود میلاد که کاملا به قصد تحصیل علم و دانش از خواب برخاسته است، پس از شستن دست و رو و میل کردن اندکی صبحانه - در ایّام غیر از ماه رمضان - کفشها را به پا کرده از جای بر میخیزد و قدم در راه کسب علم و دانش میگذارد. او کاملا سرحال و با نشاط بوده و مشتاق شرکت در بحثهای جمعی و کلاسی است. میلاد...
-
چت؟!
دوشنبه 1 مهر 1387 19:02
به چند دلیل چت رو دوست میدارم: ۱. هر وقت خواستی میتونی احساسهای خوب و تلخی رو که از یک مکالمهٔ خاص تجربه کردی دوباره تجربه کنی. ۲. میتونی بعدا یک سری نکات رو که شاید خیلی سرسری بهش اشاره شده ولی باید توی خاطرت نگه داری به راحتی به یاد بیاری (مثل وقتی که مثلا کسی بهت یه تاریخ میگه اما در طول هفته فراموشش میکنی)...
-
گم کرده ره را ...
دوشنبه 1 مهر 1387 19:02
الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث الغوث...
-
نمیدونم ...
دوشنبه 1 مهر 1387 18:55
نمیدونم باید به شمایی که وظیفهتون حراست از جون مردمه و امنیتشون در اجتماع چی بگم؟ نمیدونم من چندمین نفری هستم که دارم این حرفا رو میزنم. نمیدونم باید چی بذارم اسم شمایی که تا یه دختر بیدفاع رو میبینید که با استانداردهای شما مانتوش پنج سانت کوتاهه با ریشای فرفریتون [۱] دستاشو چنگ میزنید و به زور میکشیدش توی...
-
... من زهر تنهایی چشان
یکشنبه 31 شهریور 1387 11:51
بسـوز ای آسمـــان در غم که دل امشـب غمی دارد که ایـن سیـنـه سـراسـر آتـش اسـت و عالمی دارد دریـغــا حســرتـا امـشــب پــدر از عــالمـم رفــتــه خـوشـا آن کـس که در عالم بسانش همدمی دارد خـــدای نـخلهــای کـوفـه را امشـب نمیبینم جـهان بـی او عجـب احساس گنگ و مبهمی دارد عـجـب دارم، خـدا روی زمـیـن ره مـیرود آخر؟ و...
-
قریبترین غریب
یکشنبه 31 شهریور 1387 11:43
این بار که به زمین افتادی، بار چندم بود که آرزو کردی که ای کاش پایی نداشتی تا با آن راه بروی و به زمین بیفتی؟ این بار که داشتند مزدت را میدانند بار چندم بود که حس کردی چه کوچکاند بعضی مردم؟ و این بار که وقتی نثار میکردی و فکر میکردی ایثار میکنی، بار چندم بود که از نگرفتن پاسخ در هم شکستی؟ غریبٌ و مرءٌ واژهٔ یتّخذ...
-
او میرود دامنکشان ...
شنبه 30 شهریور 1387 12:55
وقت سحر گذشته، هان، مسجد کوفه یار کو؟ بهر صِغار کوفیان همدم و غمگسار کو؟ نزد همه مس جهان همچو طلا و نقره شد نقره اگر جهان بود آن زر صد عیار کو؟ یاد احُد نمی کنم، آینهٔ نبی چه شد؟ غزوهٔ خیبر و علی، نعرهٔ ذوالفقار کو؟ : گرچه به اختیار خود جان به علی دهم ولی جملهٔ جان از او بُوَد، صاحب اختیار کو؟ جمله غنای شیعیان،...
-
و فزتَ ...
جمعه 29 شهریور 1387 23:59
دستهای پینهبستهاش را دیگر سر هیچ یتیمی در کوفه حس نمیکند! ای زینت هر نمازی که ممکن است در دنیا گزارده شود! ستم آیا بزرگتر از این است که چون خبر از شهادتات میدهند ندای یالالعجب مردم بلند باشد که مگر علی هم نماز میخواند؟! آسمان امشب، هزار و چهار صد سال است در هوس نرسیدن به سحر شبهایش را طولانی میکند و هزار...
-
میلاد خطرناک میشود!
پنجشنبه 28 شهریور 1387 06:16
اخطار به والدین: این پست برای تمام کسانی که هنوز به مدرسه میروند مضرّ است! :دی میلاد که شدیدا به علم و دانش علاقهمند است وارد کلاس درس آزمایشگاه شیمی میشود. آزمایش آن روز عناصر گروه اوّل است و خواصّ شیمیایی ویژهٔ آنها. میلاد که مشتاقانه به تمام مواد نگاه میکند آزمایش ترکیب مادهای به نام سدیم را با آب با دقت...
-
سقوط
پنجشنبه 28 شهریور 1387 00:05
I quaver over the edge and look down my mind screams of falling d o o o : o : w n : and my non-existent courage urges me to step back ...
-
میلاد آشپز میشود!
چهارشنبه 27 شهریور 1387 00:48
میلاد در خانه تنهاست و دلش دارد غش میرود برای یک فروند شام درست و حسابی. از همین رو میلاد قصد دارد برای خود یک غذای خوب درست کند. میلاد کلا حرف بعضیها را که (احتمالا از روی عداوت و حسادت) میگویند برای آشپزی باید تجربه داشته باشی ندیده میگیرد. البته میلاد قبلا هم سابقهٔ آشپزی داشته است [1] ! از همین رو کتاب وزین و...
-
مرد یعنی این!
چهارشنبه 27 شهریور 1387 00:23
یه تست خیلی جالب توسط سایت بیبیسی انجام میشه که از بین همهٔ تستهایی که تا حالا آزمایششون کردم به نظرم با پشتوانهتر بوده. این تست رو توی وبلاگ برای من دیدم. ما که شدیم هشتاد و پنج درصد مرد. با این استثناء که در مورد کلمهگزینی (یکی از تست های قسمت ششم) ذهنم زنونه تشخیص داده شد (:دی) و در قسمت سوم هم از نظر تهیه...
-
prʌɪvəsi
سهشنبه 26 شهریور 1387 11:30
چند چیز که به نظرم برای حفظ حریم شخصی افراد باید در نظر گرفته بشن و سعی میکنم هر وقت بتونم رعایت کنم و دوست میدارم بقیه هم در مورد من به کار بگیرن :دی : 1- وقتی مخاطب قرار نگرفته باشم، به حرفهایی که زده میشه گوش نمیدم. [1] 2- وقتی کسی من رو مخاطب قرار نداده، توی چشمهاش نگاه نمیکنم (مگه اینکه لازم باشه :دی) [2]...
-
و الیه المصیر؟!
یکشنبه 24 شهریور 1387 16:33
امروز اندکی سرم خلوت بود و با خودم داشتم به همهٔ چیزهایی فکر میکردم که رنگشون چشمهامون رو خیره میکنه. داشتم به همهٔ چیزهای خوبی فکر میکردم که دنیا برای من گذاشته کنار. داشتم به کارم فکر میکردم، به چیزایی که بلدم، به دوستهایی که دارم - به همه چیز، حتّی به همین لپتاپم! یهو نمیدونم چی شد که احساس کردم شاید دارم...
-
امید
یکشنبه 24 شهریور 1387 16:27
... و من جویای تو بودم، هر لحظه، و در هر جا. شاید سایهات را روی دیوار میدیدم؛ شاید صدای پایت را میشنیدم که پشت سرم حامیانه گام بر میداشتی و شاید دستهایت را حس میکردم که وقتی به جلو سقوط میکردم پشت لباسم را چنگ میزدی. و شاید این تو بودی که وقتی سرم را برمیگرداندم دیگر آنجا نبودی. و من هیچات نخواندم و هیچگاه...
-
میلاد سواددار میشود!
شنبه 23 شهریور 1387 13:40
روز اوّل میلاد بعد از کسب کولهباری تجربه و پایفرسایی در مسیر دشوار زندگی، پای از ورطهٔ پر پیچ و خم خردسالی برون گذاشته، و به عنفوان دوران طفولیّت قدم میگذارد. همانطور که برای هر موجود زندهای در گذار از هر مرحلهای پیش میآید، میلاد شدیدا محتاج [۱] حمایت است. او ترسیده و اندکی هم حتّی نگران است. میلاد مقابل...
-
یاد
شنبه 23 شهریور 1387 13:40
یادم میآید که چهگونه زمان را برایم معنی میکردی و من چهگونه از وابستگیهایم رها شده بودم تا با تو پیوند بخورم. و چهگونه آتشین بودند جوانههای نگاهت که بر شاخسار خشک تنم لانه میکردند. و من در صحرای وجودم تو را میخواندم. و یادم میآید که چهسان در من شکستی مرا ... تا یاد بگیرم که درختها تا ابد با قیّم بزرگ...
-
جا پر کنی!
جمعه 22 شهریور 1387 23:44
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 نغمه مرغ سحر تعزیتی روح افزاست هر که نشنیده بداند که طریقش به خطاست در ازل رهرو دیدار نگاران بستند شهد نوشین لقا عرصه ی راه فضلاست جمله در غمکده ی فُرق بتان افتانیم ده بشارت که غمت جایگهی پا بر جاست شبنم آهسته ز برگ رخ دل می افتد نرگس یار طلب...
-
میلاد از دست میرود!
پنجشنبه 21 شهریور 1387 18:57
میلاد از دست رفته است. دیگر باید از او قطع امید کرد. مادر میلاد که شدیدا نگران پسرش است، میداند که دیگر نمیتوان برایش کاری کرد. حتّی دیگر خارج از کشور هم کسی برایاش نمیتواند کاری کند. میلاد آلوده شده است. او نه تنها شدیدا آلوده به اینترنت شده، بلکه حتّی چت هم میکند! میلاد را دیگر نمیتوان درمان کرد. او دیگر فاسد...
-
I commune, therefore I exist
چهارشنبه 20 شهریور 1387 13:59
It has been a while now that you need not to think. It has been a while since the last time somebody believed in their existence because of their being able to think. Today it is the existence of human society as a context that matters the most, even more than the human beings themsleves (which has been the subject of...
-
چیز بودار
سهشنبه 19 شهریور 1387 20:23
میلاد شدیدا مشغول کار است. میلاد را نمیتوانید از رایانهاش جدا کنید. حتی اگر گلولهٔ توپ شلیک کنید. حتّی اگر او را کتک بزنید [1] .امّا ناگهان اتفاقی افتاد که باعث شد میلاد شدیدا از رایانهٔ خود جدا شود. اصولا هر موجود زنده از آنجا که از مادّه تشکیل شده دارای حجم و جرم میباشد. یکی از مواردی که به مادی باقی ماندن هر...
-
شاید دیگر نیایی
سهشنبه 19 شهریور 1387 20:09
با نفرت از تو مینویسم، با خشم. از تو مینویسم که سراسر مرا سیاهی کردی و به دست عدم سپردیام. از تو مینویسم که این گونه مرا در مقابل خود، خوار و ذلیلم کردی، تا بشکنم و شکسته خواستی مرا! از تو مینویسم که چون تاب برابری نداشتی، پا بر قامتهامان گذاشتی و چون پلههایی نوردیدی ما را و پشت سر گذاشتی و نصیب ما از تو فقط...
-
چارده قرن گذشت و همهگان بر جایند ...
سهشنبه 19 شهریور 1387 00:00
چارده قرن علم روی زمین باقی بود و هم آتش زدن ریشهٔ دین باقی بود شک و تردید و دروغ عالم و آدم میبُرد زین میان گوشهای از ملک یقین باقی بود چارده قرن دخیل و در و دیوار به جا ماندند و استخوانهای علی (ع)، آه حزین باقی بود دوست گر بود از او طعنه فقط حاصل بود همچنان سیطرهٔ خنجر کین باقی بود چارده قرن خدا پشت در مسجد بود...
-
باد بهشت میوزد ...
یکشنبه 17 شهریور 1387 23:29
ای ز تو خورده صد رقم دفتر داستان دل یاد نگاه ابریت حرمت آستان دل عطر حضور پاک تو همچو دم مسیح شد [۱] زان که ز بوی موی تو زنده شد ارغوان دل ماه منیر من دگر ماه چه خواهد آسمان تا که تو جلوه میکنی در شب آسمان دل ای ز تو زنده شد دلم کن مدد این غریق را غرقه شدم ز مهر تو در یم بی کران دل دم به دم آتشم بزن ای مه جانفزای...
-
ماجراهای زندگی یک موجود زنده!
شنبه 16 شهریور 1387 23:58
پیرو آپهای دوستان تصمیم گرفتم شما رو با خطراتی که زندگی یک میلاد میتونه در بر داشته باشه آشناتر کنم! خطر اول: میلاد، گونهای غیر جنگلزی از موجودات زنده است که اشتیاقش به وسایل و اشیائی که بیش از یک شاخه دارند معمولا وصف ناشدنیاست. معمولا یک میلاد را میتوانید در حوالی چهار سال و دو ماهگی ببینید که در حالی که پس...
-
دستهایت را به من مسپار ...
جمعه 15 شهریور 1387 21:24
از دانشگاه بیرون زدم و دستهایم را تا مچ در جیب پالتویم فرو کردم و سرم را در یقهاش پنهان کردم. سوز بدی میآمد. دانههای تازه از راه رسیدهٔ برف بر صورت خشکم مینشستند و بهجای آنکه آب شوند همانجا جا خوش میکردند. از خیابان نه چندان عریض پشت دانشگاه میگذرم و تا سر چهار راه پیاده میروم. دستهایم را لحظهای از جیبم...
-
از اینکه صبر کردید ممنون!
پنجشنبه 14 شهریور 1387 18:22
گوشی را بر میدارم و شمارهٔ روابط عمومی مشترکین شرکت خدمات اینترنت ... را میگیرم. من: سلام علیکم. آقای اینترنت: بــــــــــــــــــــوق. با سلام، این خط فعلا مشغول است، لطفا چند لحظه صبر کنید. من: چشم! حتما! شما کار مارو راه بنداز چند لحظه که سهله ... (حدود نیم ساعت بعد) آقای اینترنت: با تشکر از این که منتظر ماندید،...