عجب روزی بود امروز! دیشب که با خودم فکر میکردم همهش به یه نحوی توی توهم بودم که امروز عصر کلا بیکارم و صبح هم میرم سر کار. بعد صبح که شد موبایل مربوطه رو برداشتیم و یه نگاهی به این برنامهٔ روزانه انداختیم و دیدیم که بعله! از ساعت ۱۰:۳۰ کلاس داریم. از ۱۰:۳۰ رفتم سر کلاس و تا دوازده داشتم توی کلاس چرت میزدم. بعد از دوازده رفتم توی صف برای کامپیوتر که نوبت ترمیم (همون حذف و اضافه) از دستم نره. بعد دوباره از یک تا دو و چهل و پنج سر کلاس حل تمرین بودم و به عنوان یک دانشجوی فعال همهش پای تخته بودم. بعد دوئیدم رفتم سایت دانشکده جهت برگزاری کلاس بسیار جذابی که در اون نحوهٔ خاموش روشن کردن مانیتور و تفاوت اسپیکر و ماوس رو یاد میدادن.
سپس شتافتیم به سوی کلاس بعدی که تا ۵:۰۰ ادامه داشت. و بعد از اون از ساعت پنج تا خود ۶:۰۰ توی راه بودم.
پسنوشت: دیروز یک عدد نوشته اومدم بذارم برای آپ وبلاگ سه بار تلاش کردم و هر سه بار مطلب به ناکجا فرستاده شد. لذا جهت اعتراض به این حرکت سخیف بلاگاسکای که در راستای تحقیر قشر دانشجو انجام شده بود و یک توطئهٔ سازماندهی شدهس به نظر من، دیروز از گذاشتن مطلب جدید خودداری نمودیم
ببین میلاد سانسور نداشتیم ها....
ااااااا سر همون کلاس روشن و خاموش کردن مانیتور نذار بگم چه کارا می کردی ها؟؟
سانسور نداشت. ولی قرارم نبود که گزارش کاری تحویل بدم :دی
چی کار میکردم مگه؟ چت میکردم. دیگه اینجا همهٔ کسایی که میخونن وبلاگو میشناسن منو :دی
بازم ؟؟؟؟
میلاد سر کار =چت
میلاد در منزل = چت
میلاد در سایت دانشگاه = چت
میلاد سر کلاس روشن خاموش کردن کامپیوتر = چت
خب پسر خوب ترم اول این واحد رو بر میداشتی این جوری نشی ،
حالا یه جوری میگین انگار من کلا چند دقیقه در روز چت میکنم! :دی تازه اونم با چند نفر!
سلام
بامزه بود . منم آپم .
موفق باشید ... راستی ... دست برقضا شما ناپیدا نشدین تازگیا ؟؟؟
آمدیم در وبلاگ مورد نظر.
شدیم؟ نیدانیم :دی
اه اه..عین یکی از روزای ماس
نمی دونم چی بگم!
راستی برا داستان کوتاهه تا فردا شب بیش تر وقت نداریا
فعلا!
وقتشو بیشتر کنید ;)
اره عجب روزی بود دیروز... همه چیز یه جوری بود.
روز تو خیلیم بد نبوده ها...
راستی دیروز ۷/۷/۸۷ بود...
آره خیلی بد نبود فقط کسل کننده بود
نکنه مثل من دچار دیسکامگوگلیشن شدی؟
چیسکاموچیلیسین؟!؟؟! :دی