یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

شازده کوچولو (۲۰)

دیگر زمان وداع فرا رسیده است:

That night I did not see him set out on his way. He got away from me without making a sound. When I succeeded in catching up with him he was walking along with a quick and resolute step. He said to me merely:
"Ah! You are there..."
And he took me by the hand. But he was still worrying.
"It was wrong of you to come. You will suffer. I shall look as if I were dead; and that will not be true..."
I said nothing.
"You understand... it is too far. I cannot carry this body with me. It is too heavy."
I said nothing.
"But it will be like an old abandoned shell. There is nothing sad about old shells..."
I said nothing.
He was a little discouraged. But he made one more effort:
"You know, it will be very nice. I, too, shall look at the stars. All the stars will be wells with a rusty pulley. All the stars will pour out fresh water for me to drink..."
I said nothing.
"That will be so amusing! You will have five hundred million little bells, and I shall have five hundred million springs of fresh water..."
And he too said nothing more, becuase he was crying...

ترجمه:

آن شب او را هنگام بیرون زدن ندیدم. بی‌آن‌که کوچک‌ترین صدایی ایجاد کند از چنگم گریخته بود. وقتی سرانجام به او رسیدم، داشت با قدم‌هایی مصمم و سریع راه می‌رفت. تنها گفت: «آه! بالاخره اومدی ...»
و دستم را گرفت. امّا هنوز هم نگران بود.
- «اشتباه کردی که اومدی. اذیّت می‌شی. به نظرت خواهد رسید که من مرده‌م، امّا در حقیقت این طور نیست ...»
چیزی نگفتم.
- «می‌دونی ... راهم خیلی طولانیه. نمی‌تونم جسمم رو با خودم ببرم. زیادی سنگینه.»
چیزی نگفتم.
- «امّا این بدن درست مثل یک پوستهٔ کهنه و رها شده خواهد بود. هیچ چیز غم‌انگیزی در مورد پوسته‌های قدیمی وجود نداره ...»
چیزی نگفتم.
اندکی جسارتش را از دست داده بود، امّا یک‌بار دیگر سعی کرد: «می‌دونی، خیلی جالب می‌شه، منم به ستاره‌ها نگاه خواهم کرد. همهٔ ستاره‌ها تبدیل می‌شن به چاه‌هایی که قرقره‌های زنگ‌زده دارن. همهٔ ستاره‌ها برام آب تازه می‌آرن که بنوشم ...»
چیزی نگفتم.
- «خیلی بامزّه می‌شه! تو پنج هزار زنگولهٔ کوچیک داری، و منم پنج هزار تا چشمه پر از آب تازه ...»
و او نیز دیگر چیزی نگفت، چرا که داشت می‌گریست.

رفتن شازده کوچولو خیلی ساده است. بسیار ساده و بی‌آلایش - و سریع.

"Here it is. Let me go on by myself."
And he sat down, because he was afraid. Then he said, again:
"You know-- my flower... I am responsible for her. And she is so weak! She is so naïve! She has four thorns, of no use at all, to protect herself against all the world..."
I too sat down, because I was not able to stand up any longer.
"There now-- that is all..."
He still hesitated a little; then he got up. He took one step. I could not move.
There was nothing but a flash of yellow close to his ankle. He remained motionless for an instant. He did not cry out. He fell as gently as a tree falls. There was not even any sound, because of the sand.

ترجمه:

- «ایناهاش. بذار از این‌جا به بعد رو خودم برم.»
و از روی زمین نشست، خیلی ترسیده بود. سپس دوباره گفت: «می‌دونی -- گلم ... من در مقابلش مسؤولم. اون خیلی ضعیفه! خیلی ساده‌س! فقط چهار تا خار داره، که به هیچ دردی نمی‌خورن، و می‌خواد با اونا از خودش در مقابل همهٔ دنیا محافظت کنه ...»
منم روی زمین نشستم. دیگر نمی‌توانستم بایستم.
- «اشکالی نداره -- همهٔ اینا ...»
هنوز کمی مردّد بود؛ سپس ایستاد. قدمی به جلو برداشت. نمی‌توانستم از جایم تکان بخورم.
برق زرد رنگی در نزدیکی مچ پایش درخشید. برای لحظه‌ای بی‌حرکت باقی ماند. فریاد نزد. به نرمی درختی که بر زمین سقوط کند، به زمین افتاد. به خاطر شن‌ها، افتادنش حتّی صدایی هم ایجاد نکرد.


نظرات 3 + ارسال نظر
مهرنوش دوشنبه 25 آذر 1387 ساعت 09:23 ب.ظ

من از این فصل متنفرم.

خیلی اشکباره.

زرایر سه‌شنبه 26 آذر 1387 ساعت 03:04 ب.ظ

منم از این قسمتش متنفر بودم.
حالا یادم افتاد که چرا هیچ وقت دلم نمی خواست این کتابو دوباره بخونم

:-)
هر قصه‌ای یه جایی تموم می‌شه، و هیچ‌وقت پایان قصه‌ها شیرین و بی‌غم نیست. چون همهٔ قصه‌هایی که پایانش دل‌پذیره، وداع رو سخت می‌کنن.

فاطمه چهارشنبه 27 آذر 1387 ساعت 02:20 ب.ظ

و از روی زمین نشست، =و روی زمین نشست.

متنفر؟؟؟ نه متنفر نیستم.بیشتر حس کسی رو دارم که یه دریچه دید تازه پیدا کرده (شایدم اغراق امیز باشه این حرفم ولی حس جالبی دارم، اینو میدونم.)

تشکر.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد