یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

شازده کوچولو (۸)

در ادامهٔ فصل هشتم، نویسنده ما را بیش‌تر با خصوصیات ظاهری گل شازده کوچولو آشنا می‌کند:

So, too, she began very quickly to torment him with her vanity-- which was, if the truth be known, a little difficult to deal with. One day, for instance, when she was speaking of her four thorns, she said to the little prince:
"Let the tigers come with their claws!"
"There are no tigers on my planet," the little prince objected. "And, anyway, tigers do not eat weeds."
"I am not a weed," the flower replied, sweetly.
"Please excuse me..."
"I am not at all afraid of tigers," she went on, "but I have a horror of drafts. I suppose you wouldn't have a screen for me?"
"A horror of drafts-- that is bad luck, for a plant," remarked the little prince, and added to himself, "This flower is a very complex creature..."
"At night I want you to put me under a glass globe. It is very cold where you live. In the place I came from--"
But she interrupted herself at that point. She had come in the form of a seed. She could not have known anything of any other worlds. Embarassed over having let herself be caught on the verge of such a naïve untruth, she coughed two or three times, in order to put the little prince in the wrong.
"The screen?"
"I was just going to look for it when you spoke to me..." Then she forced her cough a little more so that he shoud suffer from remorse just the same.

ترجمه:

این‌طور شد که او شروع کرد به عذاب دادن شازده کوچولو با خودرأیی‌اش -- که اگر بخواهم حقیقت را بگویم، مواجهه با آن بسیار مشکل بود. برای مثال، یک روز که داشت از چهار خارش صحبت می‌کرد، به شازده کوچولو گفت:
- «بذار ببرها با پنجه‌های تیزشون بیان!»
شازده کوچولو در مخالفت گفت: «توی سیّارهٔ من ببر وجود نداره، تازه اگر هم باشه، ببرها گیاه‌خوار نیستن!»
گل با لحنی شیرین پاسخ داد: «من گیاه نیستم.»
- «لطفا منو ببخش ...»
اما او ادامه داد: «من اصلا از ببر نمی‌ترسم. اما به باد حسّاسیّت دارم. فکر می‌کنی بتونی برام یه محافظ پیدا کنی؟»
شازده کوچولو گفت: «حسّاسیّت به باد -- این برای یه گیاه نشونهٔ بدشانسیه.»
و با خود اندیشید: «این گل عجب موجود پیچیده‌ایه ...»
- «می‌خوام که شبا منو بذاری زیر یه کاسهٔ شیشه‌ای. جایی که توش زندگی می‌کنی خیلی سرده. اون‌جا که من ازش می‌آم --»
اما ادامهٔ حرفش را خورد. او به شکل یک دانه به آن‌جا آمده بود. امکان نداشت که از دنیاهای دیگر اطلاعی داشته باشد. وی که از احتمال قریب رسوا شدن در هنگام گفتن چنین دروغ ناپخته‌ای شرم‌سار بود، دو سه بار سرفه کرد تا تقصیر را به گردن شازده کوچولو بیاندازد.
- «پس محافظ چی شد؟»
- «می‌خواستم برم برات بیارمش که شروع کردی به حرف زدن ...»
آن وقت گل چند سرفهٔ دیگر هم کرد تا شازده کوچولو را بیش‌تر دچار عذاب وجدان کند.

در این‌جا شاهد بارزترین خصیصهٔ منفی گل هستیم: خودرأیی. همین خودرأیی گل است که منجر به مشکلات وی و شازده کوچولو، و نهایتا ترک کردن سیّاره توسّط شازده کوچولو می‌شود.

شازده کوچولو، در این مرحله، با این که عاشق گل است، اما دچار عشقی سطحی‌است. او هنوز کوچک‌تر و کم‌تجربه‌تر از آن است که بتواند معنا و شیوهٔ عشق حقیقی را درک و اجرا کند. این‌گونه است که با این رفتارها دل‌زده می‌شود:

So the little prince, in spite of all the good will that was inseparable from his love, had soon come to doubt her. He had taken seriously words which were without importance, and it made him very unhappy.

ترجمه:

این‌گونه بود که شازده کوچولو، به رغم حسن نیّتی که از عشق‌ش جدا‌نشدنی بود، به زودی به او شک کرد. او کلماتی را جدی گرفته بود، که در حقیقت فاقد اهمّیّت بودند، و این موضوع او را بسیار ناراحت می‌کرد.

بعدها در فصل ۲۱ می‌بینیم که یکی از درس‌هایی که شازده کوچولو می‌آموزد، تقدّم اعمال بر کلمات است. همین کلمات هستند که در درجهٔ اوّل نارضایتی شازده کوچولو را موجب می‌شوند. خود او در این مورد، به راوی که در واقع در نقش معتمد او از اسرارش آگاه است چنین بیان می‌کند:

"I ought not to have listened to her," he confided to me one day. "One never ought to listen to the flowers. One should simply look at them and breathe their fragrance. Mine perfumed all my planet. But I did not know how to take pleasure in all her grace. This tale of claws, which disturbed me so much, should only have filled my heart with tenderness and pity."
And he continued his confidences:
"The fact is that I did not know how to understand anything! I ought to have judged by deeds and not by words. She cast her fragrance and her radiance over me. I ought never to have run away from her... I ought to have guessed all the affection that lay behind her poor little strategems. Flowers are so inconsistent! But I was too young to know how to love her..."

ترجمه:

یک روز از رازی برایم پرده برداشت: «من نباید به حرفش گوش می‌دادم. اصلا نباید کسی به حرف گلا توجه کنه. باید فقط اونا رو نگاه کرد و عطرشون رو استشمام کرد. مال من تمام سیّاره‌م رو خوش‌بو می‌کرد. امّا من نمی‌دونستم که چه‌طور باید از این زیبایی لذّت ببرم. این ماجرای پنجه‌ها، که منو انقد ناراحت کرد، باید در عوض قلبم رو پر از محبّت و دل‌سوزی می‌کرد.»
و این‌طور به این دردودل‌ش ادامه داد که:
- «واقعیّت اینه که من اصلا هیچی نمی‌فهمیدم! من باید اعمال رو قضاوت می‌کردم، نه کلمات رو. اون عطر و زیبایی‌ش رو به من عرضه می‌کرد. هیچ‌وقت نباید ازش فرار می‌کردم ... باید از همون اوّل احساسی که پشت این حقّه‌های ضعیف و کوچیک‌ش نهفته بود رو درک می‌کردم. گل‌ها خیلی متغیّرن! امّا من کوچیک‌تر از اونی بودم که بدونم چه‌طور باید دوستش داشته باشم ...»

و این‌جاست که وی به واسطهٔ راوی به ما می‌گوید که چقدر حقیقتا پشیمان و دل‌شکسته است از این‌که این‌سان عشق خود را رها کرده و پای به دیار غریب گذاشته است؛ کما اینکه در این ره‌گذر، درس‌های بسیاری آموخته است.

نظرات 4 + ارسال نظر
همت پنج‌شنبه 16 آبان 1387 ساعت 09:56 ق.ظ http://heyatonline.blogf.com

میتونی کمکم کنی؟
من همیشه با علت سفرش مشکل داشتم یعنی بنظرم اصل سفر با کوچیک بودن شازده مغایرت داره
نمیدونم...
خیلی چیزای دیگه هم هست ولی شاید اگر به این برسم بقیه حل بشه
نمیدونم...

حالا به اونجاشم می‌رسیم.
ولی کلا شازده کوچولو چون کوچیکه و کم طاقت و دانشش هم کمه و عشق رو خیلی نمی‌فهمه، می‌ره.

فاطمه پنج‌شنبه 16 آبان 1387 ساعت 12:37 ب.ظ

این تیکه از کتاب رو دوس نمی داشتم.

بعد خیلی ممنون که تو وبلاگم نظر میدی

چرا دوست نمی‌داشتی؟

زرایر پنج‌شنبه 16 آبان 1387 ساعت 03:49 ب.ظ

خوندم !

تشکر :دی

گاما جمعه 17 آبان 1387 ساعت 05:35 ق.ظ http://gamalight.blogfa.com/

سلام
شازده کوچولو هست و باید بزرگ بشه!
به هر حال این عشق سطحی وقتی به این بی تحملی دوری تبدیل میشه خودش یک عشق حقیقی رو میسازه
انتظار برای معشوق و عاشق اون ها رو عاشقتر می کنه!
شاد و سلامت باشید

دقیقا هجران عشق رو عمیق می‌کنه.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد