یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

شازده کوچولو (۶)

در فصل ششم از داستان، شازده کوچولو از غم تنهایی‌اش می‌گوید در سیاره‌ای که در آن شاهزاده‌ایست بی‌تکلف و بی‌رعیت. در این فصل مجددا می‌بینیم که شازده کوچولو فردی‌است که به سؤالاتی که از نظرش اهمیت چندانی ندارند پاسخ نمی‌دهد.

اما شاید یکی از مهم‌ترین فصول این داستان فصل هفتم آن باشد. در این فصل، شازده کوچولو بی‌پرده از عشق‌ش به گل سرخ سخن می‌گوید. او قضیه را با نگرانی خود از بی اثر بودن خارها بیان می‌کند:

"A sheep-- if it eats little bushes, does it eat flowers, too?"
"A sheep," I answered, "eats anything it finds in its reach."
"Even flowers that have thorns?"
"Yes, even flowers that have thorns."
"Then the thorns-- what use are they?"

ترجمه:

- "اگه گوسفندا بوته‌های کوچیک رو می‌خورن ... گلا رو هم می‌خورن؟"
جواب دادم که: "گوسفندا هر چیزی رو که دم دستشون باشه می‌خورن."
- "حتی گلایی که خار دارن؟"
- "آره، حتی گلایی که خار دارن."
- "پس خارا ... به چه دردی می‌خورن؟"

سپس شازده کوچولو با بروز رفتاری که ما اکثرا از کودکان می‌بینیم بار دیگر خاطر نشان می‌کند که او هنوز یک کودک است: پاک و بی‌آلایش. او از پرسیدن سؤالش دست بر نمی‌دارد تا آن‌که پاسخی را که می‌جوید بگیرد.

در این‌جاست که یکی از رفتارهای بزرگ‌سالان را در راوی مشاهده می‌کنیم. او که شدیدا درگیر موتور هواپیمایش است با شازده کوچولو پاسخ می‌دهد:

مگه نمی‌بینی که درگیر یه کار جدی هستم؟!

و این عبارت «کار جدی» یکی از عباراتی است که نویسنده به عنوان نمایندهٔ تمامی کارهایی که بزرگ‌سالان خود را پشت آن مخفی می‌کنند تا کوته‌فکری و تنگ‌نظری خود را مخفی سازند به کار می‌برد.

تضادی که بین هویت کودکانهٔ شازده کوچولو و شخصیت بزرگ‌سالانهٔ راوی در این صحنه رخ می‌دهد، آن را به یکی از عاطفی‌ترین صحنه‌های داستان بدل می‌کند. در این‌جاست که راوی شاید اندکی بیش‌تر به کودک درون خود پی‌می‌برد.

The night had fallen. I had let my tools drop from my hands. Of what moment now was my hammer, my bolt, or thirst, or death? On one star, one planet, my planet, the Earth, there was a little prince to be comforted. I took him in my arms, and rocked him. I said to him:
"The flower that you love is not in danger. I will draw you a muzzle for your sheep. I will draw you a railing to put around your flower. I will--"
I did not know what to say to him. I felt awkward and blundering. I did not know how I could reach him, where I could overtake him and go on hand in hand with him once more.
It is such a secret place, the land of tears.

ترجمه:

شب فرا رسیده بود. ابزارهایم را بر روی زمین رها کرده بودم. دیگر چکش، پیچ، تشنگی و حتی مرگ من چه اهمیتی داشتند؟ در یکی از ستاره‌ها، یکی از سیاره‌ها، سیارهٔ من، زمین، شازده‌کوچولویی بود که باید آرام می‌شد. او را در دستانم گرفتم و به عقب و جلو تکانش دادم. در گوشش زمزمه کردم: "خطری گلی که دوست‌ش داری رو تهدید نمی‌کنه. برای گوسفندت یه پوزه‌بند می‌کشم، برای گل‌ت حصار نقاشی می‌کنم، برات ..."
نمی‌دانستم چه باید بگویم. حس می‌کردم که تنها دارم پرت و پلا می‌گویم. نمی‌دانستم چه‌طور باید به او برسم، چه طور باید هم‌قدم او شوم و بار دیگر دست در دست او راه بروم.
عجب دنیای غریبی‌است، این سرزمین اشک‌ها ...

و شاید اشارهٔ راوی در این جملهٔ آخر به این منظور باشد که هر یک از ما دنیایی از غم‌های خود داریم و به شیوهٔ خود سوگ‌واری می‌کنیم.

نظرات 6 + ارسال نظر
مهرنوش پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 06:50 ق.ظ

ها؟

فاطمه پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 01:03 ب.ظ

یعنی الان اساسی حالم گرفته شد.................
ماماننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
.....
دیدی چی شد............
یه مطلب بسیار قشنگ نوشتم.....
ارسال رو زدم............
گفتم امکان درج نظر وجود ندارد.............

:دی
به من چه، برو به بلاگ‌اسکای بگو

گاما پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 02:42 ب.ظ http://gamalight.blogfa.com/

سلام
هی من می گم برید بلاگفا شما قبول نمی کند!
به هر حال جالب بود
عرضتان شنیدنی
حرف من چگونه است
گفتنی؟
نگفتنی!(به جای شاد و سلامت باشید خوبه؟

شاد و سلامت باشید که به جای خودشه :دی
نه بابا همین بلاگ‌اسکای خیلی توپه.

زرایر پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 04:14 ب.ظ

ها؟

زرایر پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 04:16 ب.ظ

ای بابا ! بالاخره نظر من اومد یا نیومد ؟

بی خیال ! اگه نرسیده یعنی صلاح نبوده نوشته بشه . ( این سومین باریه که دارم سعی می کنم برای این مطلب کامنت بذارم )

ببینم کدوماش می رسن بالاخره ( شکلک سوت زدن )

یه خالی که رسیده. حالا اصل نظر چی بوده رو نمی‌دونم

زرایر پنج‌شنبه 9 آبان 1387 ساعت 08:30 ب.ظ

اصل نظر گمونم این بود ( تا جایی که یادم مونده ) :

تنها چیزی که می نوم بگم اینه که وقتی مطلب رو تموم کردم ؛ همه تنم لرزید . ولی مطمئن باشین از سرما نبود .

همین بود گمونم ( شکلک فکر کردن ) ( شکلک سوت زدن !!! )

موفق باشید

شما هم موفق باشین

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد