با نفرت از تو مینویسم، با خشم. از تو مینویسم که سراسر مرا سیاهی کردی و به دست عدم سپردیام. از تو مینویسم که این گونه مرا در مقابل خود، خوار و ذلیلم کردی، تا بشکنم و شکسته خواستی مرا!
از تو مینویسم که چون تاب برابری نداشتی، پا بر قامتهامان گذاشتی و چون پلههایی نوردیدی ما را و پشت سر گذاشتی و نصیب ما از تو فقط همان لحظهٔ بالارفتن بود و همان صحنهٔ پشت پیراهن مشعشع تو که تا ابد در خاطرههای سنگیمان نقش میبندد.
از تو میگویم، تویی که شبهایم را سیاهتر از هر سیاهی کردی و روزهای روشنم را با نور خود از من گرفتی.
شعلههای آتش در من زبانه میکشند از این بیرحمی! و چشمان تو را بر خود حس میکنم که با سرماشان تا عمق وجودم را میسوزانند.
و من با قلمی سیاه مینویسم ... به یاد آن همه سیاهی که از تو ماند و به یاد آن همه روشنی که از تو رفت. و تو هیچ نداری برایم که بگویی در پاسخ، جز همان نیمنگاه از روی شانه که وقتی کمرهایمان را میشکستی به ما انداختی. و من هنوز منتظرم تا شاید ندایی دوباره جهنم را برایم معنی کند.
نمیدونم یا بهتر بگم نفهمیدم چی میخواستی بگی
me neither
moi non plus !
ها؟ :دی
منم با فاطمه موافقم..سخت بود! سخت!
فعلا!(گل!)
منم موافقم اتفاقا :دی
پی نوشتی توضیحی چیزی نداشت که از قلم افتاده باشه؟
نه :دی
دیگه این همه مطلب پینوشت گذاشتم براش، تصمیم گرفتم این یکی بی پینوشت باشه
mamannnnnnnnnnn
chera nazarate man nemiad?
jaryan chie?
هااا!!! هورا! نظرتون اومد! :دی
جریان چی چیه؟ :دی
مثل این که بلاگاسکای کلا یه نمه مشکل دار شده، منم نمیتونم درست و حسابی کامنتا رو جواب بدم. تازه تو وبلاگ شمام نمیتونم نظر بدم از صبح :(
این رو فهمیدم که سراسر خشم بید این نوشته ! ولی مخاطبش کی بود ؟
اسراری در پس پرده موجود است ؟؟؟؟؟؟
ها؟ مخاطبش نه شخص بود نه خدا! :دی
اسراری هم که همیشه در پس پرده موجود است! نه؟