یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

۴ - انتخاب

شاید مهم‌ترین خبر این دو سه ماه آینده، همین انتخابی باشه که پیش رو داریم. شاید نه همه‌مون، ولی عدّهٔ کثیری‌مون می‌خوایم در این انتخابات شرکت کنیم و یا حدّاقل نظری هم برای خودمون داریم.

وقتی ازمون می‌پرسن به کی رأی بدیم، آیا رأی بدیم یا نه، و از این دست سؤالات، کلّی دلیل برهان داریم برای این که بگیم ما درست فکر می‌کنیم.

امّا آیا تحمّل مواجه شدن با این واقعیّت رو داریم که کسی چیزی جز انتخاب ما رو تأیید و تصدیق کنه؟

آیا می‌تونیم این رو بپذیریم و باهاش کنار بیایم که در انتخابات پیش رو، کسی رئیس جمهور بشه که ما تأییدش نمی‌کنیم؟

آیا اگر واقعاً با رأی اکثریّت مردم، کسی رئیس جمهور بشه که ما نمی‌پسندیم، مردم رو یک مشت احمق خواهیم دونست که فریب یک مشت تبلیغات رو خوردن؟

یا تحمّلش خواهیم کرد و به مردم به عنوان افرادی که با نظر و اندیشهٔ مستقلّی شخصی دیگه رو انتخاب کردن، احترام خواهیم گذاشت؟

شاید این انتخابات، از این نظر آزمایش شخصی خوبی باشه.

به امید اون که کسی که اصلحه، با صداقت و توسّط مردم انتخاب بشه.

(نوشته شده در تاریخ ۲۱ اردی‌بهشت ۱۳۸۸)


پس‌نوشت:

در همین خصوص به این پست رایان توجّه کنید. البتّه این مطلب پیش از خوندن اون نوشته شده، ولی ارتباط خوبی بینشون برقراره.

۵ - پدیده‌ای به نام جومونگ!

شب که می‌شه، می‌بینی یهو خونه سوت و کور شد. این طرف و اون طرف رو نگاه می‌کنی و می‌بینی که بله! همهٔ اعضای خونواده جمع شدن پای تلویزیون که چی ببینن! جومونگ!

با خودم خیلی فکر کردم که بفهمم چرا این سریال انقدر محبوب شده. حتّی حاضر شدم یه چند قسمتی‌ش رو هم نگاه کنم. چند مورد به نظرم رسید:

۱. سریال جومونگ هیچ دغدغهٔ طولانی مدّتی برای مخاطبینش ایجاد نمی‌کنه. یعنی به محض این‌که قسمت تموم شد، و شما رفتید سراغ کار خودتون، کاملاً می‌تونید همه چیز رو فراموش کنید و تا قسمت بعدی بهش حتّی فکر هم نکنید. این رو مقایسه کنید با سریال‌های ایرانی مثل خانه‌ای در تاریکی که هر قسمت که تموم می‌شد آدم دلش می‌خواست  کلّه‌ش رو بکوبه به دیوار و بفهمه قسمت بعدی قراره چی بشه. یا با یه سریال خارجی مثل «گم‌شدگان» که تعلیق آخر قسمت‌ها بیننده‌ها رو یک هفتهٔ کامل مشغول می‌کنه.

۲. دنبال کردن وقایع این سریال هیچ احتیاجی به تفکّر نداره. شخصیّت‌های فیلم انقدر احمق هستن که پیچیده‌ترین استراتژی‌هاشون توسّط بچه‌های دبیرستانی قابل حدس زدنه. وقتی که سریال رو نگاه می‌کنید، به شما اجازه داده نمی‌شه که کوچک‌ترین استفاده‌ای از ذهنتون بکنید و همه‌چیز براتون شرح و بسط داده می‌شه. به عبارت دیگه، این سریال یه نمونهٔ کامل از یه ابزار رسانه‌ای کردنه.

۳. مردم ایران، به طور کلّی از نظر فرهنگی اقناع نشده‌ن. تا همین چند سال پیش، فرهنگ خودشون توسّط نظام حاکم به عنوان یه چیز منفی قلم‌داد شده و اسطوره‌های تاریخی‌شون مثل کوروش به صرف شاه بودن کنار زده شدن. جدیداً هم هی بهشون می‌گن به اصل و فرهنگ خودتون برگردید. از طرف دیگه، اجازهٔ دست‌رسی به فرهنگ‌های مختلف و متنوّع دنیا بهشون داده نمی‌شه. به همین دلیل وقتی یه سریالی مثل جومونگ شروع می‌کنه به بیان یه فرهنگ غنی ولی تازه در قالب یه سری کلمات ساده و سهل‌الفهم، مردم ما جذبش می‌شن. اصلاً چرا راه دور بریم، وقتی یه سریالی مثل «شب‌های برره» با یه فرهنگ ساختگی و تخیّلی، فرهنگ معیار ما رو تحت‌الشّعاع قرار می‌ده، فکر می‌کنم دیگه احتیاج زیادی به تحلیل فرهنگی نباشه!

امّا این‌که من به این سریال گیر دادم، علّت خاصّی داره. الآن اگه شما با خیلی از افراد عادّی جامعهٔ ما صحبت بکنید، براتون به طور کامل نقل خواهند کرد که چه‌طور و به چه شکلی سلسله‌های مختلف چین و کره به هم مرتبط هستند و براتون تعریف می‌کنن که پسر کدوم یکی از شخصیّت‌های ملّی‌شون پسر کدوم یکی از شخصیّت‌های دیگه‌شون رو چه شکلی به قتل رسونده.

حالا شما از همون آدما، بپرسید که جریان و ماجرایی که بین کریم‌خان زند و آغامحمّدخان قاجار گذشته رو برای شما تعریف کنه. یا اصلاً بگه که اوّل اشکانیان بوده یا افشاریّه؟یا نه، نیم ساعت براتون در مورد تاریخ معاصر ایران حرف بزنه. فکر کنم معلومه منظورم، نه؟

برای من این سؤال پیش اومده که چرا مسؤولین ما در صدا و سیما به خودشون اجازه می‌دن به این شکل تاریخ و فرهنگ یه ملّت دیگه که شاید از ما چند هزار سال کم‌تر عمر کرده باشه رو به ملّت ما تزریق کنن؟ آیا انقدر مشکله درست کردن یه سریال پر محتوا (یا حتّی کم‌محتوا) در مورد خودمون که جذب مخاطب بکنه؟

البتّه من از نهادی که به یه سریال مهملی مثل «چهل سرباز» بودجه و اجازهٔ ساخت و تولید و پخش داده، و به این شکل شاه‌نامهٔ فردوسی و فرهنگ ما رو به مسخره گرفته، انتظار دیگه‌ای هم ندارم. ولی دلم می‌خواست این موضوع رو با خودم و شما یک بار مطرح کرده باشم.

(نوشته شده در ۲۱ فروردین ۱۳۸۸)

۶ - وجود

شاید ساده‌ترین جمله‌ای که از نظر فلسفی و عقلی بشه در اون شک قائل شد، همین عبارت «من هستم» باشه. این که من وجود دارم، این که من واقعاً «هستم»، از کجا قابل تعیینه؟

چه چیزی باعث می‌شه که فکر بکنم هستم و وجود دارم؟

چه چیزی به من می‌گه که به جز من، بقیّهٔ چیزا هم هستن؟

آیا صرفاً این‌که کس دیگری تأیید بکنه وجود من رو، وجود من اثبات می‌شه؟

می‌گن هر کسی سه نوع وجود داره: وجود جسمی، وجود فردی و وجود کلامی.

وجود جسمی هر کس قسمی از وجودشه که زمانی از رحم مادرش خارج می‌شه و زمانی هم فاسد می‌شه و اثری از آثارش توی دنیا باقی نمی‌مونه.

وجود روحی همون خودآگاهی فرد و احساس او نسبت به بودن و احساسات و احوالات خودشه.

وجود کلامی هر کس، چیزی از اونه که دیگران به زبون می‌آرن. مثلاً این‌که فلانی آدم بی‌خودی بود وجهی از وجود شما رو تعریف می‌کنه که بودن یا نبودنش دست شما نیست.

هر کسی که «هست»، «وجود داره». شاید این جمله مسخره به نظر برسه، ولی حقیقت داره. همین که شما پذیرفتید که هستید، سه نوع وجود خواهید داشت و بس.

امّا بعضی‌ها میان و «بود» خودشون رو زیر سؤال می‌برن، مثل دکارت، مثل غزالی، و مثل خیلی‌های دیگه. همهٔ این افراد وقتی خودشون رو کشف می‌کنن که قبول می‌کنن در زمرهٔ وجود فردی حتماً هستن. درک ما از وجود خودمون، یک نوع علم حضوریه، که از وجود ما لاینفکّه، در نتیجه نمی‌شه انکارش کرد.

حالا سؤالی که پیش می‌آد اینه که وقتی یکی «نابود» می‌شه، اون وقت چه اتّفاقی می‌افته؟ آیا همین که جسمش از جهان رفت، نابود شده؟ آیا همین که از خاطره‌ها محو شد نابود شده؟

نکتهٔ  دیگه اینه که آیا این‌که من جسمی داشته باشم و خودم هم به وجود خودم واقف باشم، ولی دیگران به هیچ وجه نشونه‌ای از شناختن من بروز ندن، وجود من منتجّ به اثری خواهد شد؟

آیا تأثیری که قبول کردن وجود من در نظر دیگران بر بودن من داره، همون تأثیر رو هم انکار وجودم توسّط دیگران در نابودی‌م داره؟ یعنی آیا اگه همون‌طوری که یکی بگه تو هستی بودن من رو داره تأیید می‌کنه، اگه کسی نباشه که بگه تو وجود داری، وجود تو زیر سؤال می‌ره؟

می‌دونیم که برای اشیاء وجود فردی معنایی نداره. پس آیا اگه همهٔ عالم ناگهان فراموش کنه که مثلاً فلان تابلو وجود داره و بودنش رو هم ندیده بگیره، آیا اون تابلو دیگه نیست؟

در مورد خاطرهٔ ملّت‌ها و تاریخشون چی می‌شه گفت؟

آیا اگه مثلاً مردمی که امروز در ایران زندگی می‌کنن و تمام مردم جهان، فراموش کنند که روزی در این مکان هخامنشیان زندگی می‌کرده‌ن، دیگه این قوم وجودش بی‌معنا خواهد بود؟

چه‌قدر سؤال! و چه‌قدر جواب‌ها می‌تونن با ارزش و مختلف باشن!

(نوشته شده در ۳۰ اردی‌بهشت ۱۳۸۸)

۷ - لبخند

تا حالا شده که در سکوت محض کنار یکی از دوستاتون راه برید و فقط «حضور» داشته باشید؟ منظورم این نیست که فکرتون برای خودش یه جای دیگه باشه ها، نه، در کنارش باشید، با قدم‌هاش همراهی کنید و فقط فقط باشید.

از این سکوتا تا حالا تجربه کردین؟

شده که فقط با لبخند دوستتون کلّی معنا رو بفهمید؟ یا کلّی حرفا رو فقط در قالب یه لبخند بهش بگید؟ گاهی اوقات همین یه لبخند از یه دوست کافیه که برای کلّی وقت انرژی بگیری و شارژ بشی. به قول یه دوستی لبخند شاید تنها ژست بدن آدم باشه که همهٔ دنیا می‌فهمنش. انرژی زیادی هم نمی‌خواد انجامش.

البتّه به قول همون دوستم، لبخند زدن گاهی هم مسؤولیّت به همراهش داره. گاهی با یه لبخند می‌تونی اعتمادی ایجاد کنی که بعداً شاید برات بار زیادی به همراه داشته باشه.

البتّه متأسّفانه الآن مطالب دوستم موجود نیست که بهش لینک بدم، ولی خب، همینا رو از حرفاش یادم مونده.

به نظر من، هیچ کاری با ارزش‌تر و لذّت‌بخش‌تر از این نیست که با یه لبخند دل دوستت رو شاد کنی یا بهش انرژی بدی یا خودت ازش انرژی بگیری. یا حتّی کاری بکنی که باعث بشه بخنده.

در کل، لبخند را دوست می‌داریم :)


البتّه دوستانی هم دارم که نمی‌دونم چرا وقتی از این شکلکا براشون در چت می‌زنم، حس می‌کنن ناراحتی‌ای چیزی هست! نیدونم!


(نوشته شده در ۳۰ فروردین ۱۳۸۸)

۸ - قضاوت

نمی‌دونم بر خوردید به چنین موردی یا نه؟ احتمالاً بر خورد کردید.

دیدید این آدمایی رو که شاید کلّ دورهٔ آشنایی‌شون با شما یک ثانیه هم نشده و در موردتون قضاوت می‌کنن؟ مثلاً یکی که توی خیابون از کنارتون رد می‌شه. برای مثال، اگه شما توی گوشتون هدفون باشه، و از کنار یه آدم میان‌سال عبور کنید، بی‌بروبرگرد توی ذهنش فکر می‌کنه که این یارو یه آدم هرزهٔ خلافه؛ و از اون بدتر، نگاه‌هایی به شما می‌کنه که بدون شک بفهمید توی ذهنش چی می‌گذره و نظرش رو ابراز می‌کنه.

ابراز عقیده یه مسأله‌س، امّا «قضاوت» یه چیز دیگه‌س. برام غیر قابل تحمّله که یه آدم به خودش این حقّ رو بده در مورد کس دیگه‌ای قضاوت کنه، در حالی که شرایط قضاوت رو نداشته باشه. مثلاً این که یه دوستی که خودش شاید خیلی از قیود مذهبی رو رعایت نکنه، به یکی دیگه بگه تو خیلی آدم بی‌دینی هستی یا بگه خیلی برای خودت راحتی قائلی، برام قابل تحمّل نیست؛ چون خود اون فرد شرایط قضاوت رو نداره.

و جالب هم این‌جاست که برای اکثر افراد جامعهٔ ما، این قضاوت‌های بی‌پایه و اساس و مسخره خیلی هم مهمّه. همه به این فکر می‌کنن که «مردم چی می‌گن» اگه فلان بشه. «مردم چی می‌گن» اگه تو فلان‌شکل لباس رو بپوشی. و خیلی وقتا، همین «مردم» هستن که به جای ما زندگی می‌کنن.

نه این که این مردم یه چیزی سوای از ما باشن ها، نه! ما هم جزئی ازشونیم. ما برای اونا تصمیم می‌گیریم و اونا بر پایهٔ قضاوت ما زندگی می‌کنن، اونا هم برای ما تصمیم می‌گیرن و ما بر اساس قضاوت و نظر اونا زندگی‌مون رو می‌چینیم.

نتیجه‌ش هم می‌شه این که همیشه ما سرمون رو باید بچرخونیم به اطراف به دنبال چشم‌های قضاوت‌گر مردم باشیم، و در عذاب مدام؛ بقیّه هم ما رو عامل بی‌شک عذاب بپندارن.

چرا من باید توی یه جمعی از نزدیک‌ترین دوستانم، به عنوان کسی قلم‌داد بشم که قراره اونا رو مورد قضاوت قرار بده؟ چرا وقتی که دوستم می‌خواد با من بره بیرون، نمی‌تونه راحت باشه و همه‌ش حواسش به اینه که جلوی من «سوتی» نده؟

چرا ما همه‌مون دیگران رو به این سادگی مورد قضاوت قرار می‌دیم؟

جواب بسیار ساده‌س ...

(نوشته شده در ۳۱ فروردین ۱۳۸۸)