یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

نقدی بر یک داستان

پیش‌تر، تا میانه‌های داستان را در  همین وبلاگ نقد کرده‌ام.

این داستان بر خلاف اکثر داستان‌ها که بر مبانی روایت شخصی یک protagonist جلو می‌روند، حول محور روایتی می‌چرخد که شخصیّت اصلی داستان از ماجرا خارج است. هر چند در نقد قبلی از این شخص به عنوان پروتاگونیست داستان نام برده بودم، امّا حالا اصلاح می‌کنم که داستان، بیش از آن‌که متوجّه اعمال و رفتارهای خود این شخص باشد، مشغول بررسی تأثیرات کنش‌ها و واکنش‌های علّی و معلولی بین دیگر شخصیّت‌ها در زندگی این فرد است.

او که هر چیز را با معیار عقل می‌سنجد، به ناگاه اسیر عشقی می‌شود که شاید حتّی خودش هم آن را نمی‌خواهد. هراس از این دنیای ناشناخته، او را در بر می‌گیرد. سعی می‌کند دیگران را مقصّر بداند، امّا بیش از آن با منطق آشنا بوده که بخواهد چنین کند. وقتی این عشق با ناکامی مواجه می‌شود، به خوبی می‌داند که تقصیر خود اوست، و نه هیچ کس دیگری.

امّا یکی از طبیعی‌ترین صحنه‌های فیلم وقتی است مسبّب آشنایی او با دختر قصّه، سعی می‌کند تقصیرات را بر عهده بگیرد، وی حاضر نیست تقصیر را به گردن او بیاندازد. حتّی سعی می‌کند تا با این فرد رابطه‌ای نزدیک‌تر از یک دوستی ساده برقرار کند.

فرجام این رابطه، برای خود او نیز مشخّص نیست.


در قسمت بعدی به خیلی چیزا اشاره شده، ولی خب، کو وقت دیدنش!


approved

از ابتدایش همه‌مان می‌خواهیم بدجوری نظر خانواده‌مان را موافق خودمان کنیم. همه‌اش دوست داریم در هر حرکت‌مان، تأیید و تصدیق پدرمان، مادرمان و دیگر اعضای خانواده‌مان را ببینیم.

همه‌اش دوست داریم - امیدواریم - هر وقت در چشمان پدرمان نگاه می‌کنیم، افتخار و غرور او را از کسی که شده‌ایم درک کنیم.

ولی آیا به همین سادگی‌است؟ آیا به همین راحتی همه‌چیز مطابق نقشه پیش می‌رود؟

Hey dad look at me
Think back and talk to me
Did I grow up according to plan?
And do you think I'm wasting my time
doing things I wanna do?
But it hurts when you disapprove all along
And now I try hard to make it
I just wanna make you proud
I'm never gonna be good enough for you
can't pretend that I'm alright
And you can't change me

Cause we lost it all
Nothing lasts forever
I'm sorry I can't be perfect
Now it's just too late
And we can't go back
I'm sorry I can't be perfect

I try not to think
About the pain I feel inside
Did you know you used to be my hero?
All the days you spent with me
Now seem so far away
And it feels like you don't care anymore

And now I try hard to make it
I just wanna make you proud
I'm never gonna be good enough for you
I can't stand another fight
And nothing is alright
Cause we lost it all
Nothing lasts forever
I'm sorry I can't be perfect
Now it's just too late
And we can't go back
I'm sorry I can't be perfect

Nothing's gonna change the things that you said
Nothing's gonna make this right again
Please don't turn your back
I can't believe it's hard
Just to talk to you
But you don't understand

Cause we lost it all
Nothing lasts forever I'm sorry
I can't be perfect
Now it's just too late
And we can't go back I'm sorry
I can't be perfect

Cause we lost it all
Nothing last forever
I'm sorry I can't be perfect
Now it's just too late
And we can't go back
I'm sorry I can't be perfect.

* شعر مربوط به آهنگ Perfect از گروه Simple Plan است.
** نوشته شدن این مطلب تقصیر کروموزوم نامعلوم است.

expired

- سلام دوست من. خوبی؟

- سلام. دوست من؟ به جا نمی‌آورم.

- بابا من و تو با هم این‌جوری بودیم زمانی!

- آها! بله. ولی الآن تقریبا یک سالی از تاریخ انقضایت می‌گذرد. متأسّفم، با دوستم قرار دارم، نمی‌توانم بیش‌تر از این معطّل بمانم. خدانگه‌دار.


پس‌نوشت: التماس دعا.


بسی رنج بردم در این سال سی ...

- سلام.

- سلام.

- چه خبرا؟

- ای بدک نیستیم. این چند وقته با بروبچ کم‌تر پریدم. تو چی؟

- هیچی بابا. این ممّد effete با clanاش باز پاشدن رفتن تو این gamenet سر کوچه‌ای sleepover راه انداخت.

- خز و خیلن دیگه. همین پریروزیه سه بار head-snipeاشون رو head-shot کردم. خود ممّد رو هم که stalk کردیم کتلت شد.

:


... در ساعات آغازین بامداد امروز، بال‌گرد گروه امداد کوهستانی، که عازم زمین چوب‌سُری دیزین بود، پس از مواجهه با پُشت‌گَردِ ناشی از تجمّع ابرهای کم‌ارتفاع منطقه‌ای دچار خرابی‌های مهندسی شد و مجبور به فرود اضطراری گردید ...


... در علم‌النّفس، گاه نفس را جدای از روان می‌شمارند، یعنی آن‌که قائل‌اند به روحانیّة‌الحدوث و روحانیّة‌البقاء. بر بنیاد همین تفکّر، صدرالمتألّهین چنین نظر داد که الرّوح جوهر، و الجوهر موجود. زان پس، به سبب نظریّهٔ بنیادگرایانهٔ نموّ و دگردیسی، انسان را چنین خواندند: انسان جوهری است نامی، و سپس ناطق ...


و من هم مثل بقیّه ...

۲- ادب

نمی‌دونم چرا این‌جوری شده دوستی‌های ما؟ داشتم بعد از مدّت‌ها امروز با دوستام حرف می‌زدم. هی یکی‌شون یه جمله‌ای می‌گفت و بقیه می‌خندیدن. خود جمله هیچ معنایی نداشت، ولی بیان‌گر معنا یا در واقع یه ایهام جنسی و رکیک بود. برام اصلاً قابل درک نبود که چرا باید دوستای من، دوستای بچه‌مثبت من، کسایی که شاید اوّل دبیرستان با فکر کردن به هم‌چین چیزایی تا بناگوششون سرخ می‌شد، به هم‌چین چیزایی بخندن؟

بعد یه خورده بیش‌تر فکر کردم، دیدم اصلاً بحث ربطی به دوستای من نداره؛ توی کلّ جامعه‌مون همینه. حتّی مرز پسر و دختری هم نداره.

توی دانشگاه که می‌ری - اونم دانشگاه ما که بچه‌هاش از این نظرا نسبتاً شوتن - دختره به پسره می‌گه: سلام ...ای، چه‌طوری؟ پسره هم بهش می‌گه خودت که خوبی، ...ات چه‌طوره؟

و بعد هم هر و هر می‌خندن. این آیا روش درستیه برای گرم کردن یه جمع دوستانه؟

ادب و تربیّت اینا وقتی اینه، ادب و تربیّت بچه‌هاشون چی می‌خواد بشه؟ واقعاً نسل بعدی بچه‌های جامعهٔ ما می‌خوان پرچم‌دار چه‌جور رفتار و منشی بشن؟ من یکی که از الآن برای آیندهٔ بچه‌هایی که ندارم احساس خطر می‌کنم؛ برای دوستاش، برای وضع اقتصادی‌ش، برای ... . ولی از همه‌چیز بیش‌تر نگران دوستاشم.

خدایا، یه کمکی بکن و این ادب و تربیّت رو به جامعهٔ ما برگردون.

(نوشته شده در ۳ اردی‌بهشت ۱۳۸۸)


پس‌نوشت: در همین راستا نگاه کنید به پست «ادب امروزه ...» از وبلاگ «نوشته‌های یک نویسندهٔ دیوانه» که شاید بهتر از این هم موضوع رو مطرح کرده باشه. و شاید هم بهتر باشه چون از زبون یه دختر نوشته شده تا ببینید که مرز جنسیّتی نداره این قضیه.