کودکم را دیدم که از پشت شیشه به من خیره شده بود. آهم روی صورتش نقش بست و مانند تار عنکبوت صورتش را تیره کرد.
چشمانش پر شد از اشک و قطرات آبگینش بر گونههایم چکید.
در چشمانم خیره شد و لبخندی زدم و افتادم درون چشمهاش. دستم را گرفت و نگذاشت زمین بخورم. سرش را چرخاندم و چشمم افتاد به توپ سرخ و سفید راهراه دولایهای که سالها بود گوشهی حیاط مادر خاک میخورد. دویدیم سمتش و شوت محکمی زدیم. حسّ خوبی بود، دویدن انگشتان نسیم در میان موهای درهمپیچیدهام ...
کودکم مرا با خود برد، تا خوشی در دلم جوانه زند. کودکم امّا نمیدانست انتخابات چیست، کار چیست، مسؤولیّت کجاست؟
کودکم دلی ساده و سری خوش داشت. کودکم در من بود. و من دیگر در او نیستم.
به راه بادیه رفتن، به از نشستن باطل
که گر مراد نجویم به قدر وسع بکوشم
سعدی
پسنوشت: بماند که این را سال هشتاد و هشت نوشته بودم، امّا همین الآن هم -- به دلایلی دیگر -- همین حرف را میزنم.
دختر زیبایی بود. موهایش را از یک طرف شانه زده بود و ریخته بود بیرون روسری کوچکش. عینک آفتابی بزرگش پهنای صورتش را پوشانده بود.
بیشتر از هر چیز ترمز ماشین توجّهام را جلب کرد. از روی نیمکت دید خوبی داشتم. چند کلمهای بینشان ردّ و بدل شد. دخترک راه افتاد به سمت جلو، نزدیک نیمکت من. ماشین آرام آرام دنبالش آمد. بنز نقرهای رنگ شیکی بود. دوباره چند کلمهای بینشان رد شد و دختر ساکت ماند.
دختر خانم مجاب شده بود.
رفت به سمت درب ماشین. پسر ناگهان گفت: «گوشیتو ببینم.»
دختر از توی کیف دستی کوچکش موبایلش را درآورد. ندیدم چه شد، ولی پسرک چیزی گفت و خندهای کرد و گاز ماشین را گرفت و رفت.
دخترک همانجا ایستاد. بعد از چند لحظه برگشت و رویش را به من کرد. دستش یک گوشی نوکیا بود، نه بیشباهت به آنچه من دستم میگرفتم.
نگاهم را بر گوشی موبایلش دید، گونههایش گل انداخت و سریع گوشی را فرو کرد توی کیف دستیاش و راه افتاد و رفت.
من ماندم و ... یک دنیا فکر.
امروز نگرانم، بیش از پیش. بیش از آنچه فکر میکردم. امّیدم آن است که نشود آنچه فکر میکنم بشود.
جدال عجیبی است این جدال بین عقل و احساس: آگاهی قلبی و آگاهی عقلی وقتی به جدال هم میروند نمیدانی کدام را باید رها کنی و پشت کدام بایستی تا در تیم برنده باشی. نمیدانی. نمیدانم.
به قولی، حساب کار ما شده حساب شکار و خرس و گلولهای که هر دفعه به خطا میره.
نمیدونیم خودمون هم که با این اوضاع، اگه نشونهگیری بلدیم، بالأخره اومدیم شکار یا اومدیم که ... ؟