عجب روزی بود امروز! دیشب که با خودم فکر میکردم همهش به یه نحوی توی توهم بودم که امروز عصر کلا بیکارم و صبح هم میرم سر کار. بعد صبح که شد موبایل مربوطه رو برداشتیم و یه نگاهی به این برنامهٔ روزانه انداختیم و دیدیم که بعله! از ساعت ۱۰:۳۰ کلاس داریم. از ۱۰:۳۰ رفتم سر کلاس و تا دوازده داشتم توی کلاس چرت میزدم. بعد از دوازده رفتم توی صف برای کامپیوتر که نوبت ترمیم (همون حذف و اضافه) از دستم نره. بعد دوباره از یک تا دو و چهل و پنج سر کلاس حل تمرین بودم و به عنوان یک دانشجوی فعال همهش پای تخته بودم. بعد دوئیدم رفتم سایت دانشکده جهت برگزاری کلاس بسیار جذابی که در اون نحوهٔ خاموش روشن کردن مانیتور و تفاوت اسپیکر و ماوس رو یاد میدادن.
سپس شتافتیم به سوی کلاس بعدی که تا ۵:۰۰ ادامه داشت. و بعد از اون از ساعت پنج تا خود ۶:۰۰ توی راه بودم.
پسنوشت: دیروز یک عدد نوشته اومدم بذارم برای آپ وبلاگ سه بار تلاش کردم و هر سه بار مطلب به ناکجا فرستاده شد. لذا جهت اعتراض به این حرکت سخیف بلاگاسکای که در راستای تحقیر قشر دانشجو انجام شده بود و یک توطئهٔ سازماندهی شدهس به نظر من، دیروز از گذاشتن مطلب جدید خودداری نمودیم
میلاد که در آغاز سومین سال زندگی خویش میباشد به دلیل اشتغال خانم والده به شغل شریف انبیاء در کودکستان ثبت نام میشود. میلاد که شدیدا از این تغییر و تحول در زندگی خود و در مورد مسیر آیندهٔ زندگیاش احساس نگرانی میکند سعی میکند که موضوع را با والدین مربوطه مطرح نماید، تا با کمک هم و هماندیشی سازنده به نوعی سازش پایدار دست یابند:
- "جونی[1]، تو که چشمات ستاره داره، تو که ماشینت بوقش قشنگه ...[2]"
- "باز چی میخوای باباجون منو خر میکنی؟"
- "خر یعنی چی؟"
- "خر یه جور وسیلهس باباجون."
- "وسیله چیه؟"
- "وسیله ..... پسرم سوالتو بپرس."
متاسفانه از قرائن این طور نمایان شده که این مکالمه به نتیجه نرسیده است.
به همین دلیل است که میلاد مجبور میشود اقدامات درجهٔ دو را مدّ نظر قرار داده، خود وارد عمل شود.
×××
خانم والده در معیت میلاد جهت ابتیاع یک عدد شیر وارد مغازهٔ سر کوچه میشود. در یکی از لحظاتی که خانم والده جهت استخراج مبلغ مورد نیاز از کیف مربوطه محتاج به استفادهٔ دو دست میباشد و در نتیجه دست میلاد را رها میکند، میلاد مورد نظر به طور کاملا مخفیانه جیم میشود. حدود ده دقیقهٔ بعد خانم والده که از این غیبت ناگهانی دلش بسان سیر و سرکه[3] در جوش و خروش است و به قول شاعر «چو جیحون دلش در تب و تاب بود» میلاد را در حالی مییابد که سعی دارد با گذاشتن توپ یکی از بچههای کوچه در زیر پایش قدش را به زنگ در همسایهٔ طبقهٔ بالایی - که از قضا عمّهٔ میلاد میباشد - برساند.
میلاد که از این دستگیری سخت آزردهدل گشته اشکریزان - چونان که سیل میبرد خطّ شط را!! - در آغوش مادر مورد نظر در حالی که دعوا میشود به سمت مهد کودک برده میشود.
مامان میلاد اشکهای میلاد را پاک نموده، او را به آغوش «ستاره جون»[4] میسپارد. ستاره جون که خانمیاست بس مهربان میلاد را زمین گذارده، دست او را در دست میگیرد و با خود به اتاق بچهها میبرد. امّا نکتهای که ستاره جون از آن بیخبر است این است که هرگز یک میلاد را در حالی که قصد گریز دارد بر زمین نباید گذاشت.
به همین شکل است که میلاد دومین فرار خود را در روز انجام میدهد تا رکورد قهرمان کتاب پاپیون را در همان اوان سه سالگی شکسته باشد.
مامان میلاد که او را در حالی که اشکریزان و دواندوان به سوی مدرسهٔ ایشان میآید میبیند، تصمیم میگیرد که اسم او را از مهد کودک مربوطه خارج نماید و به این شکل نقشهٔ میلاد کارگر واقع میشود. [5]
توضیحات:
1- میلاد در این سنین به پدر مربوطه «جونی» و «بابایی» میگفته.
2- این جمله به عینه از روی نوار صدای کودکی میلاد پیاده شده و به طور مستند موجود میباشد.
3- اگر اندکی سیر را در سرکه بیاندازید علّت کاربرد این مثل را به خوبی متوجه میشوید. :دی
4- به جهت حفظ حریم شخصی تمامی اسامی - به جز اسم این حقیر که کلا حریم شخصی ندارد - عوض شدهاند.
5- بچه ننه هم خودتی :دی
میلاد امروز بیکار شده و به همین منظور در ساعات قبل از اذان مغرب به قصد تهیهٔ گزارش به یکی از مناطق تهران میرود. میلاد گشنه است. میلاد خسته است. میلاد تشنه است.
میلاد به آقایی بر میخورد که خود را آقای ق. مینامد. این فرد که بسیار مهربان میباشد میلاد را به منزل خود دعوت میکند.
میلاد در بدو ورود متوجه تلویزیون شکستهٔ منزل میشود و آقای ق. توضیح میدهد که از این تلویزیون برای شنیدن صدای اذان صبح استفاده میشود. تکه فرشی که آقای ق. بر کف زمین انداخته موجب میشود که میلاد بفهمد این خانواده از خانوادههای ثروتمند محله هستند و نسبت به بقیه در وضع بهتری به سر میبرند.
میلاد گشنه است و با افتخار گشنگی را تحمل میکند که به عالم و آدم بگوید روزه گرفته است. امّا نمیداند که بچههای زیر سن بلوغ آقای ق. همگی روزه یا غیر روزه گشنه هستند. میلاد نمیداند که در خانهٔ آقای ق. کاملا عادی است که بچهها از خوردن آب آلوده دچار بیماریهای طولانی مدت شوند. میلاد نمیداند که پسر کوچک آقای ق. از او هم خستهتر است، چرا که تا همین پیش پای او مشغول تعویض روغن ماشین مردم بوده و دختر کوچکش هم در خانهٔ یکی از همسایههای میلاد اینا مشغول تمیز کردن ظرفها بوده است.
خلاصه اینها رو نوشتم که بدونید اگر امشب حوصلهٔ چت کردن و اس ام اس زدن و حرف زدن با دوستان و رفتن به افطاری خونهٔ همکلاسیهای سابق رو ندارم دلیلاش اجتماع گریزی نیست.
خدا انشاءالله به همهٔ ما توان بده که روزه بگیریم و بعدش بیایم به همه اعلام کنیم.
پیشنوشت: این نوشته منحصرا برای اون آقای محترمه.
من متاسفانه اصلا آدم اهل مطالعهای نیستم. به هیچ وجه هم از این که توی جنگ جهانی هیتلر چی کار کرده یا رومل کی بوده یا آبوهر چی بوده اطلاعی ندارم. تا به حال هیچ کتابی در رابطه با تئوسوفیستهای پیمان عقاد نخوندم و تا به حال اسمی از اورژونیکیدزه نشنیدم.
هیچ هم نمیدونم که مقصود شما از اون حرفی که به من زدی چی بود. فقط دوست دارم بدونی که ممکنه بعضی آدما باشن که شاید بیشتر از من مطالعه داشته باشن و مثلا بدونن که اگه رومل نبود هیتلر به جایی نمیرسید یا مثلا اینکه اگه نازیها آبوهر رو نداشتن شاید جنگ توی سال اول تموم میشد و هرگز فرانسه سقوط نمیکرد و تئوسوفیستها در واقع اولین الهامبخشهای هیتلر بودن برای تشکیل حزب نازی و یا مثلا اینکه نیروهای تمام ادارات جاسوسی دنیا تا 1985 سعی میکردن بفهمن ناو اورژونیکیدزه چه شکلی طراحی شده.
به هر حال، از این که از فضایل خودتون در اختیار بندهٔ حقیر گذاشتین و به من و بقیه نشون دادین که شاید اون موهایی که پشت گوشمون در اومده در واقع نوعی مخمل مشکی رنگ باشه بسیار سپاسگزارم. حتما در برنامههای آتی هم از حضور شما مستفیض میشیم.
پسنوشت:
در اینجا میخوام گلایه کنم از اون دوست عزیزی که آدرس اینجا رو به همکلاسیهای سابق ما داد و توان زدن خیلی از حرفا رو از ما گرفت. اگه شرایط به همین نحو ادامه پیدا بکنه «یک موجود زنده» مثل قبلیهاش بسته خواهد شد.
۱. میلاد از خانه خارج میشود
میلاد که کاملا به قصد تحصیل علم و دانش از خواب برخاسته است، پس از شستن دست و رو و میل کردن اندکی صبحانه - در ایّام غیر از ماه رمضان - کفشها را به پا کرده از جای بر میخیزد و قدم در راه کسب علم و دانش میگذارد.
او کاملا سرحال و با نشاط بوده و مشتاق شرکت در بحثهای جمعی و کلاسی است.
میلاد که کاملا خود را برای یک روز پر کار آماده کرده است جهت سوار شدن به اتوبوسهای محترم شرکت محترم واحد با پای پیاده و قدمهایی محکم به راه میافتد.
توضیح:
نقشهای که در راست مشاهده میکنید نقشهای فرضی از شهر عزیز و کثیف تهران بزرگ میباشد. نقطهای که با H مشخّص شده در واقع منزل میلاد اینا و نقطهای که با U نشانهگذاری شده همان دانشگاه مربوطه میباشد. تودهٔ سیاه رنگ در واقع نمادی از قسمتی از تهران است که در آن نفس کشیدن برای خر هم مضرّ است و هر انسان عاقلی از عبور از آنجا نهی میشود. قسمتهای ستارهناک هم نشانهٔ محلهٔ چاقوکشان محترم و عزیز شهر است که بنا به دلایلی بهتر است از آنجا عبور نکنید.