چنان مشتاق دیدنش و صحبت کردن باهاشی، که وقتی میبینیش، گند میزنی به صحبتتون؛ حرفایی میزنی که بعدا خودت خجالت میکشی، چیزایی میگی که ناراحتش میکنه، و شاید تا مدّتی دیگه نبینیش. هر لحظهای که با کس دیگهای حرف میزنه به جای تو، حسّ حسادتت رو بر میانگیزه. درسته که بعدا شرمنده میشی، ولی در اون لحظه، حسادتته که داره اعمالت رو کنترل میکنه. چقدر تو ضعیفی! چقدر تو بیارادهای!
در حالی که نمیدونی کجا ایستادی، سعی میکنی خودت رو داخل کنی. در حالی که نمیدونی کی هستی، سعی میکنی عنوانی کسب کنی.
تو کسی هستی که قدر چیزی که داری رو نمیدونه، و فقط سعی میکنه چیزی به دست بیاره که بیبشتر از داشتههاشه. در حالی که شاید چیزی که داره، چیزی باشه که باارزشتر از اون وجود نداشته باشه.
و تویی که هنوز نمیدونی کی هستی، و منی که نمیدونم کی هستم، معلوم نیست که قراره چه شکلی با همدیگه به توافق برسیم.
فکر میکنی وقتی با فلانی صحبت میکنی، داری منّتی میذاری به سرش. فکر میکنی فلانی فقط تو رو داره، امّا نمیفهمی که اینا همهش یه موهبته، برات یه privilege به حساب میآد. اگر کمی عاقل بودی میفهمیدی.
امّا خب، کی گفته که تو عاقلی؟
پسنوشت:
این مطلب که شمارهاش ۱۴۷ هست رو پارسال (قبل از پستی با عنوان luciferous به شمارهٔ ۱۴۸) نوشته بودم، و بنا به دلایلی ارسال نکرده بودم. حالا بنا به دلایلی مناسب ارسال شدن میدونمش.
نفهمیدم. گیجول شدم چرا تازگیا؟
یعنی حسود شدین؟
نچ. یه خورده بحثش پیچیدهس!
میدونی زرایر جان ، من هم مشکل تو رو دارم ...
:دی؟!
سلام
خوب ... چشمات رو می بندی ... می بینیش ... نمی دونی چی می خوای بگی چشماش به چشمات می خورده ... خجالت می کشی ... خجالت می کشه ... سرتو میندازی پایین ... سرش رو میندازه پایین زیر لب یه چیزی می گم ... زیر لب یه چیزی می گه ... من می دونم چی می گه ... اون می دونه چی میگم ... پس از کنارم می گذره ... منم از کنارش می گذرم ...
و ما هیچ وقت ما نمی شویم!
شاد و سلامت باشید
عجب! البته یه نمه موردش فرق داشت با اینی که من نوشتم.
حسادت در وجود همه هست مهم اینه که به موقع و درست ازش استفاده بشه...
اتفاقا معتقدم میشه خیلی هم مثبت ازش استفاده کرد بستگی به خود فرد داره
سیاست داشته باش...
آره موافقم که از حسادت میشه درست استفاده کرد!