یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

ورود ممنوع

از روبه‌روی ما ماشینی آمد و راه‌مان را بست. ما داشتیم خیابان یک‌طرفه‌ای را به جهت درستش می‌رفتیم.

دو پسر جوان در ماشین روبه‌رویی بودند و داشتند موسیقی گوش می‌کردند. راننده‌ی ما ماشین را زد کنار و ۲۰۶ سفیدرنگ حرکت کرد. امّا مایشن پشتی از جایش تکان نخورد.

برایش بوق زدند، چراغ زدند، به‌اش ناسزا گفتند. تکان نخورد.

راننده‌ی ما هم که کنار ۲۰۶ توی جای پارکی گیر افتاده بود نمی‌توانست تکان بخورد. آخر سر پیاده شد و رفت به سمت درگیری.

برایم رد آن لحظه جالب بود که ببینم به جوانک‌ها چه می‌گوید. امّا به جایش، رفت سراغ خودروی چهارصد و پنجی که راه را درست آمده بود.

به او گفت:‌ «حاج آقا، این‌ها جوانند، شما کوتاه بیا.»

پیرمرد گفت:‌ «ما تا کی می‌خواهیم راه بدهیم؟»

راننده گفت: «شما برو کنار بذار این‌ها بروند. یادت باشد، شاید اگر شما الآن در حقّ این‌ها این گذشت را بکنی، آن‌ها هم چهار روز دیگر اگر کسی از روبه‌رویشان در آمد به او راه می‌دهند.»

من به باقی ماجرا گوش نکردم، و نهایتاً پیرمرد کوتاه نیامد و جوان‌ها ناسزاگویان دنده‌عقب رفتند تا به سر خیابان رسیدند و همه رفتیم.

حالا چیزی که این‌جا برایم جالب بود این بود که آیا این گذشت می‌بود که به این‌ها راه بدهیم؟ آیا واقعاً این حرکت ما باعث می‌شد که این‌ها هم در آینده جلوی این بی‌قانونی را نگیرند؟ آیا اصلاً این قانون منصفانه‌ای است؟ آیا حق با ما بود، یا با جوان‌ها؟ آیا این که «مردم همین‌طوری هم به اندازه‌ی کافی مشکل دارند و زندگی‌ها سخت است» باعث می‌شود تا با ندیده‌گرفتن قانون و - بدتر از آن - ترویج بی‌قانونی مشکلات و شرایط زندگی را سخت‌تر کنیم؟

این سؤال‌ها در ذهنم می‌چرخیدند و راننده هم‌چنان که به منزل ما نزدیک می‌شد، داشت برایم توضیح می‌داد که چه‌طور کار پیرمرد اشتباه بوده و جوان‌ها «تقصیری نداشته‌اند».

نظرات 7 + ارسال نظر
aida پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 05:47 ب.ظ http://dali.blogsky.com/

واقعا کی می خوایم یاد بگیریم که گاهی گذشت کنیم ؟ حالا اینکه اون جوون ها قانون رو رعایت نکردن به کنار .

:) گذشت خوبه. من خودم معمولاً اصلاً به این مسائل فکر نمی‌کنم، چون اگه بخوام بکنم انقدر دور و برم ریخته که دیگه اعصابی برای پی‌گیری زندگی عادی برام نمی‌مونه.
ولی خب، به‌نظرم در مورد قوانین باید یه چیزی وجود داشته باشه ... یه ضمانت اجرایی مستحکم. این پیرمرد داستان ما حقّی نداشت برای به اجرا در آوردن قانون. باید می‌رفت و شکایت می‌کرد و ... .
ولی وقتی واضعین قانون به آثار و اجراش فکر نکنن همین می‌شه.

دانیال پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 07:28 ب.ظ

وقتی یک چیز به این واضحی حق آدم هست قاعدتا از اون گذشت کردن در برابر کسانی که این موضوع رو درک نمی کنن عادت ها و انتظارات بدی رو ترویج خواهد کرد.

هوم. موافقم. ولی آیا باید این رو برای خودمون یه اصل تلقّی کنیم؟ یعنی مثلاً امروز بنشینیم و تصمیم بگیریم که از این به بعد اگه کسی از روبه‌رو ورود ممنوع رو اومد نمی‌ریم کنار. و دیگه هرگز در آینده در موردش کاری نکنیم؟

دانیال پنج‌شنبه 23 آذر 1391 ساعت 08:15 ب.ظ

کاملا بستگی داره به طرز رفتار طرف مقابل و برداشت ما از اون.
زمانی که طرف مقابل قانونی رو نقض کرده و باز هم اون رو حق خودش می دونه واضحهه که گذشت کردن در برابر همچین فردی چیزی جز اینکه به فکر اشتباه خودش ادامه بده دربر نداره و در آینده باز هم این رفتار رو تکرار می کنه.
با دونستن این واقعیت آدم یا گذشت می کنه یا نمی کنه. بستگی داره که چقدر اهمیت بده به این مسائلی از قبیل حق خودش و انتظارات دیگران.

هوم. باهات مخالف نیستم. امّا تجربه‌ی من به من می‌گه درسته که با راه دادن ممکنه به رفتارش ادامه بده، ولی با راه ندادن هم دست از رفتارش بر نمی‌داره.

We are a self-righteous bunch,
Movin about claiming our rights
Stepping around like lords of time
On the broken pieces of freedom

aida جمعه 24 آذر 1391 ساعت 01:54 ب.ظ http://dali.blogsky.com/

نمی دونم تو ایران و با این کیس خاص چطوری باید برخورد کرد که به اصطلاح پرو نشه و دفعه بعد قانون رو رعایت کنه اما جایی که من زندگی می کنم مردم نسبت به هم گذشت دارن و نگران این چیزا نیستن . توی ایران مردم خیلی عصبی و طلبکارن از هم ، تو همه چیز ... برام گاهی خیلی جالبه که این خارجیا چرا اینطورین ؟ چرا دروغ نمی گن ؟ چرا قوانین رو رعایت می کنن ؟ چرا از دیگران بد نمی گن؟ چرا پس ما تو ایران اینطوری نیستیم ؟‌دلم می گیره واقعا فکرشو می کنم
اینو بخون http://maheno.persianblog.ir/post/664/
نویسندش فنلانده و از فنلاندیا می گه !

خوندم. عجیب بود. البتّه، منظورم در مقایسه با ایرانه. دیگه توی ایران شاید هزارسال یک بار هم نبینی از این چیزها.
من فکر می‌کنم مشکل ما اینه که فکر می‌کنیم مسلمونیم. پس کاری که می‌کنیم درسته. دلم لک زده برای دیدن یه مسلمون. برای دیدن یکی که زندگی خودش رو بکنه و مردم رو آزار نده. ولی بدبختانه از در خونه که میای بیرون تا وقتی برگردی توی خونه همه می‌خوان پدرت رو در بیارن.
آدم‌ها دیگه انگار برای هیچ چیزی ارزش قائل نیستن.
من در این موارد راه می‌دم به طرف. می‌ذارم بره. نه به خاطر این که می‌ترسم یا هر چی. به خاطر این‌که می ترسم اگه باهاش برخورد کنم و دهن به دهن بذارم من هم کم‌کم مثل اونا بشم. خیلی پریشان‌کننده‌س این فکر.

مبهم جمعه 24 آذر 1391 ساعت 04:54 ب.ظ

من به شدت تحسین میکنم حرکت پیرمرد رو.
در کشوری زندگی میکنیم ، که "قانون" و " اخلاق" به شدت تحت تاثیر جمله های اروتیک و احساسی قرار میگیره .به شدت تحت تاثیر احساساته و سفسطه هایی که باعث میشن ، "حق" مون رو اشتباه تعبیر و تفسیر کنیم. و به خودمون اشتباه " حق" بدیم.
چون میدونم منظورمو میگیرین بیشتر توضیح نمیدم مصداقشو و منظورمو ،فقط بگم :

وظیفه گرایی کانتی ام آرزوست.

:) می‌فهمم. بلی. ای کاش من هم آدم قوی‌تری بودم و به جای این‌که به راحتی خودم فکر کنم به سلامت اجتماع فکر می‌کردم.

مبهم جمعه 24 آذر 1391 ساعت 08:31 ب.ظ

یه چیزو اضافه کنم
سوتفاهم نشه کلا


آزو داشتن برای وظیفه گرایی کانتی به این معنی نیست که متاسفانه که بنده اینقدر قوی هستم که اینطوری باشم.
چه بسیار قانون که خود اینجانب زیر پا نذاشته و اون لحظه به غیر خودش به هیچ اجتماع و در مقیاس بزرگتر به نظم کیهانی فکر نکرده باشه.

نکته این‌جاست که من از پیش از این که این شرایط پیش بیاد تصمیم گرفته‌ام که برخوردم عدم درگیر شدنه.

همت شنبه 25 آذر 1391 ساعت 09:17 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com/

تحلیلش سخته هرچند روزمره س و روزی چندبار در موقعیت چهارطرف ماجرا قرار میگیریم و رفتاری مشابه داریم ولی هنوز تحلیلش سخته

حقیقتاً تحلیلش سخته. من هم گیج شدم. سؤال‌هایی که طرح کردم واقعاً برای من سؤاله نه این که بخوام صرفاً طرحشون کرده باشم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد