یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

آتش ...

صبح شده. تقریبا. در آن انتها، یک‌جایی نزدیک میعادگاه افق و آفتاب، نوری عجیب می‌درخشد.

ای ستاره‌ی صبح‌گاهی که چشم‌هایت را پیش از خورشید از هم می‌گشایی و راه‌نمای سحرخیزانی؛ ای زهره‌ی آسمان تاریک شب، آتشم می‌زنی هر شب با دوری‌ات و می‌فروزی دلم را هر روز با حضورت.

صبح شده. آسمان مرا می‌خواند.

نظرات 3 + ارسال نظر
molden پنج‌شنبه 8 دی 1390 ساعت 12:57 ق.ظ

هر نتی که از عشق سخن بگوید زیباست... ;)
باشد که زهره آسمانِ دلتان همیشه آن را گرم و روشن نگاه دارد.

متشکّر متشکّر!

آرمین جمالی پور شنبه 10 دی 1390 ساعت 02:50 ق.ظ http://www.radfan.ir/

آیا مرا اجابت خواهد کرد!؟
گفت بی لحظه ای درنگ و مداوم بی آنکه او را خوابی در گیرد!

مدام آواز می دهد که بخوان مرا، بخوان مرا، بخوان که تا اجابتت کنم!
شنیدار شو تا بشنوی ام، بشنو تا بدانی ام، بدان تا بخوانی ام، بخوان تا بخوانمت!

مثل همیشه کوتاه و عالی! در پناه حضرت دوست

تشکّر. :)

قلم یکشنبه 16 بهمن 1390 ساعت 12:20 ق.ظ http://indifinite.blogfa.com

نمیدونم مشکل اینترنت منه یا مشکل وبلاگ..مدتیه وبلاگ فقط نوشته هاش نشون داده میشه توی صفحه ی سفید و قالب اصلا لود نمیشه...هر چی رفرش میکنم همینطوریه.

در ضمن خبری از آن یکی نویسنده "زویی" نیست.کامنتش رو هم جواب نداده.به هر حال نگران میشویم.

شما هم که اپ نمیکنید کلا.

مشکل شما نبود. یه مشکلی در قالب بود.

زویی هم آپ می‌کنه. فعلا پروژه‌ش تازه تموم شده.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد