یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

میلاد

مه تاب رفت. امّا اتاق در نور او غرقه بود. قطعه ای گچ برداشتم و حلقه ای بر زمین کشیدم، درست کنار تختم. و در آن به انتظار ایستادم.

تو آمدی، زمزمه کنان، و بنگر! زمزمه می کردی و گوشم نمی شنید: «ولا یصدنکم الشیطان انه لکم عدو مبین». نمی شنیدم چه می خواندی، امّا الها! چه صدای طنین انداز و گرمی داشتی!

چون کودکی هفت ساله به سویت خرامیدم. پرده را کشیده بودم، نور مه تاب دیگر نبود، امّا مه تاب من، در تو متجلّی بود. انگشت هایت را گرفتم و میان انگشتان خود، آن را تنیدم. برای لحظه ای، تو گم بودی و من، حیران در میان ناکجا ایستاده بودم.

لب هایم را از هم گشودم، امّا فریادی برنیامد؛ و بر دشتی فراخ ایستاده بودم، پهنه اش سبز و آسمانش یک سر آبی. تو، بر فراز تپه ای ایستاده بودی و از آن بالا، بر من اشارت می کردی.

اشتیاق حضورت، در من رخنه کرد و من دوان دوان به سوی بالای تپه راه افتادم. تو، در چشمانم خیره شدی، و انگار، با هر قدم، افقی دورتر تو را در خود فرو می بلعید. چشم هایت را که در من خیره بودند، خوب به خاطر دارم: ارغوانی و آبی، زرد چون خورشید، درخشان چو مروارید، و وسیع، چون اقیانوس.

آن شب، تو مرا با زیبایی ات مسحور کردی، و من، از وصال تو درماندم. آن شب، من در میان گذار طور از پای در آمدم، و چون چشم گشودم، خویش تن را بر بستر خویش یافتم. و تو، نبودی.

نظرات 5 + ارسال نظر
صدف یکشنبه 6 تیر 1389 ساعت 09:12 ق.ظ http://www.asantabligh.ir

سلام خوبی ! وبلاگ جالبی داری عزیزم!اگه وقت کردی یه سری هم به ما بزن ! راستی اگه موافق به تبادل لینک بودی به این آدرس مراجعه کن و با همه سایتهای من تبادل لینک کن تا منم متقابلا با وبلاگ شما درهمه سایتهای خودم تبادل لینک کنم ! مرسی گلم http://istgah.asantabligh.com/links.php

همت پنج‌شنبه 10 تیر 1389 ساعت 11:34 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

معلوم است هنوز مسحور، محصور و محسوری

شاید!

Kaka' جمعه 11 تیر 1389 ساعت 03:03 ق.ظ

مسخره ام نکن..در وضع فعلی فقط اینا میاد تو ذهنم یاد تو تا چیز افتادم..
اولیش ولایت معنوی بودکه یه همه تو کتاب دینی مزخرفمون به طور مزخرفی ازش گفته بود
دومی ام اون شعر حفظیه حافظ بود باید حفظ می کردیم..یادم نمی آد چی بود فقط یه جاش بود اندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند
یاد این دو تا افتادم..هر دو ارزش کنکوری دارن شایدم داشتن..شایدم خواهند داشت!

اندر آن ظلمت شب ...
شاید.

کوچولوترین ستاره پنج‌شنبه 17 تیر 1389 ساعت 12:48 ق.ظ

salam khobi

سلام! مرسی. تو خوبی؟

مرد یخ زده چهارشنبه 30 تیر 1389 ساعت 03:03 ق.ظ

آپ نمی کنی..واست حرف زدم تو مسنجر اما احتمالا ندیدی فردا برات میل می زنم
خوش باشی
فعلا!

مرسی! رسید. جواب خواهم داد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد