یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

واهم

در یک دست جوهری دارم برآمده از عمق دهشت شب، و در یک دست سفیدای نور چهر پری‌وارت را در مشت می‌فشارم. و من، این میان سرخ و برافروخته‌ام.

من در میانه، امّا در بالایم، سیاهی را فزونی‌است؛ و تو چون سپیدی و نوری، بر پایین می‌تابی و این میان، همه‌چیز سرخ است: چه، مه‌تاب گاه بدر رو به روز دارد و پشت به شب، پس سرخ‌رنگ می‌نماید؛ و چنین است آتش: که در بالا دودی سیاه‌رنگش سایه‌افگن است و در پایین سپیدی شمع دارد، پس در میان بطنی سرخ دارد.

و من، نه آن‌قدر مُعجَب‌ام که بگویم عقلم، و نه آن‌قدر دون‌مایه که ندانم بی‌خردم. پس چون هفت‌کارگاه، پنج فزونی یافتند و این دوازده بر گرداگرد قاف علم گشتند، یک‌دست دیوارهٔ جهان را از میانه جدا ساختند: آن‌جا که هر نفس را شایستگی دخول نیست.

پس چون چشم‌ها گشودند، بندها بر خویشتن یافتم که رهایی از ایشان را مرا تاب نبود. و این بندها، جمله از اشارت و ارادت او بود و نه دیگر کس.

در این سرخ‌ترین نوشتارها، هم‌چنان بر خطّ سرخی ره می‌سپارم که بر قامت تو کشیده‌ام، و تو، واهمه‌ام بودی و اوهام‌ام از تو بود. تو را نگریستم، و تو در من نگاه کردی، و گویی بر جای خود، ریشه دواندی و قامت‌ات چون درختان تبریزی بلندبالا بود و بر سایه‌سار سرت برگ‌هایی سبز. پس چون مرا سپاران دیدی آهی بر کشیدی و خزانت آمد و برگ‌هایت جمله رنگ گشت و بر زمین زیر پایت و مقابل من فروریخت. و ایشان را رنگ‌ها بسیار بود: سرخ و ارغوانی و زرد و نارنجی و کبود. و از همهٔ این‌ها، یک برگ بر قامت‌ات ماند، که هم‌او برگ سبزی بود بر جادهٔ من.

پس راه را سبز گزیدم و خویش‌تن را سرخ و مقصود را یک‌رنگ. گام در راه می‌گذارم، چنان‌که همه در راه‌اند، و با این تفاوق می‌روم که خویش از ره‌روی خویش آگاهم. خضرم اوست و آبم اوست و گوهر شب‌افروزم اوست.

پس بر طوبی که هم تو باشی، بی‌شک می‌نگرم. سرّ و سیری که در ماست را آن‌که می‌خواندمان در نخواهد یافت، مگر چون کتابی برگ‌برگمان را با دست خویش لمس کند.

پس تا به‌این‌جا، که این از پیش پایان است، دو رفت به دو معنی و سه به سه نوبت. این خُرد نیز سومین از صاحبان چهار بود. پس دو مرید بودند و سه مراد و چهار استاد، که ایشان را مرتبت چنان بود که رفت، و آخر از همه، ایشان را ره‌نمای خضر گشت: که آن، هم‌او پایان‌ده راه باشد.

نظرات 7 + ارسال نظر
بازرگان چهارشنبه 20 آبان 1388 ساعت 07:46 ب.ظ http://onlypicture.blogsky.com

سلام.وبلاگ جالبی دارین.خوشحال میشم به ماهم سر بزنین.اگه دوست دارین تبادل لینک کنیم.منو با نام جدیدترین عکس ها و مدهای روز لینک کنید و به منم خبر بدین که به چه نامی لینکتون کنم .لطف کنین پس از ورود به وبلاگم از تبلیغاتشم دیدین کنید.ممنون


راستی شما میتونید با استفاده تبلیغات تو وبلاگتون کسبه درامد هم کنید من خودم با کلی تحقیق تو این ۲ تا سایت ثبت نام کردم که خیلی بهتر از سایت های دیگه هستن

سایت کلیک ایران : http://www.clickiran.ir/?sup=12719

سایت فروتل : http://www.frotel.com/ads-reg.php?moarref=2434

پیشنهاد میکنم شماهم امتحان کنید.

کوچولوترین ستاره چهارشنبه 20 آبان 1388 ساعت 08:30 ب.ظ

{گل}سلام چطورید
امروز چطور بود ؟!

تشکر. خوب بود.

زرایر چهارشنبه 20 آبان 1388 ساعت 10:56 ب.ظ

روزی به زودی همۀ این آپ ها رو می خونم.

به شرافت معلمیم قسم می خورم!!! (معلما شرف دارن؟ اگه داشتن توی انخابشوندقت می کردن!!!)

:دی

عجب! :دی

molden پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 10:03 ق.ظ

با این نثر که مینویسین انگار دارم گلستان میخونم!

واقعاً؟!

همت پنج‌شنبه 21 آبان 1388 ساعت 11:40 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com/

در نظرات قبلی نوشته بودم در کنار دوتا قبلش نما ندارد و پیش خودم به این فکر میکردم که شاید هم مساله خود نمایی نکردن نگارش و همینطور گم مقصود شدن مقصود برگردد به تکرار سبک و مقایسه کردم با کتاب هایی مثل تذکرة الاولیا که خواننده در بخش اول بسیار مشتاق است چه مخاطب عرفان و چه مخاطب ادبیات(که اکثرا این دوصنف با هم اند) و بعد مطالعه چند بخش در اثر تکرار هر دوصنف اشتیاقشان کم می شود و در برخی موارد جایشان با هم عوض می شود
ولی با این متن اخیرت نظرم تغییر کرد


...سرخ و ارغوانی و زرد و نارنجی و کبود... پس راه را سبز گزیدم و خویش‌تن را سرخ
آب قیرگون و گوهر شب افروزم ابیض
و مقصود را یک‌رنگ

:)
آب قیرگون اگر او دست گیردش، چون درّ یمانی می‌شود که در سایه‌سار سیمرغ جلا گرفته باشد.

همت شنبه 23 آبان 1388 ساعت 11:22 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com/

آب را از این روی قیرگون یافتم که چون حجر الابیض سیرت و خویشتن خویش در آن نمایان دیدم

سیاه در پایین و سپید بر بالای: چنین باشد آن نخستین آفریده‌ی آفریدگار

زرایر شنبه 23 آبان 1388 ساعت 03:13 ب.ظ

هن؟؟؟

علما، گلستان رو اشتراکی می نویسین؟ شما (میلاد خان) و اوشون (همت والا) رو میگم! :دی

:دی!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد