هفت کارگه چو در کار شدند، یکی جوشن حاصل شد؛ و آن جوشن را کسی یارای کشیدن نبود، مگر حر.
و چون بدو خواستند جوشن دهند، او را ناشایسته یافتند و در این وظیفه صبر پیشه کردند: که پولاد آبدیده را نه هر دست باید گرفتن. و چون گذشت و منزلتش به آنجا رسید که در باطن حرّیّتاش بلوغ یافت آن را به او دادند. امّا چه افسوس که او را چندان تاب کشیدن این بار نبود و گوهر چون در کوه متجلّی گردد، کوه کمر خم کند.
و در این دو، هر یک را دو مترتب بود، که اینها کهتر بودند و مهترین از پی خواهد آمد. این در میانه بود؛ و چون نیم آمدی، نیم دیگر بخوان - اگر تو را قصد طریقت باشد.
من نفهمیدم واقعا این پستویکم توضیح!
هوم، چشم، وقتی این نوشتهها تموم شد توضیحش رو هم میدم.
مرسی{گل}
:)
«هر یک را دو مترتب بود، »
what do u mean by that?
دو را دو بود و سه را سه، پس چهار جهار تا از پی میآید و چون جمله جمع شوند، یکی کم است.
این هم از اون دست نوشته هات ه که در حد و اندازه نظر دادن هم نیستم
عحب! نه بابا! انقد هم خفن نیست دیگه!
پس من هم بی صبرانه منتظر قولی میشم که به "کوچولوترین ستاره" دادی و با "همت" البته در مورد خودم بسیار هم نظرم!
هوم. پس باید تا نهمیش صبر کنی