یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

گس

آن آب را می‌چشم: شیرین و پرگهر؛ قندی در میان شکرستان. مسکری بی‌غش، و چراغی برراه.

و تو در بر من، چون همان هفت وادی، وحدت محضی. و من، منعم‌ام به وجودت.

آن آب را می‌چشم: ترش و تلخ؛ چون زهری از دل گورستان مرگ، و چون زخمی بر دل شوریدگی انسان. و تو، در بر من، چون آن یک‌تا، کثرت بی‌پایانی. و من، منعم‌ام به وجودت.

تو، آتشی آبگینی که بر جوشن تیزپروازان آسمان‌های بالا، کارگر می‌افتی. تو، یک‌دست سرخی؛ هم‌رنگ آتش و خون، و به گلگونی شفق نورسیده. تو، گلگونی، چون علقه‌ای از جنس هرآنچه هست.

و من، منعم‌ام به وجودت.

دوده بر پوست نمی‌نشیند، و معنا در پس عقول گم می‌شود؛ چه، هنوز در تیه‌ایم.

تو، ره‌نمای جاده‌ی سبز بی‌نهایتی، که مرا به شورستان می‌ساند - یا به موعود.

آن آب را می‌چشم: شور و شیرین و تلخ و ترش. چه، اجتماع آن‌چه گرد هم نمی‌آید، تنها در این مظروف میسّر است.

و در این، و آن‌چه بعد از این است نوبه‌ایست دو؛ سرّی کثیر و سرّی قلیل: و این‌دو در کثرت، معناشان واحد است.

نظرات 2 + ارسال نظر
کوچولوترین ستاره پنج‌شنبه 14 آبان 1388 ساعت 10:11 ق.ظ

شما به اونایی که اول میشن جایزه نمیدین؟

هووووم! بستگی داره که بین چند نفر اوّل بشن!

ارغوان شنبه 16 آبان 1388 ساعت 09:52 ق.ظ

مرا به شورستان می‌ساند - یا به موعود.=...مرا به شورستان می رساند....؟؟؟

می‌رساند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد