یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

عشق و جغرافیا

هیچ‌وقت در زندگی‌م جغرافیادوست نبودم. الآن هم ادّعاش رو ندارم؛ ولی همیشه ترکیبش با چیزای دیگه برام جالب بوده، مثل تاریخ، مذهب، و البتّه عشق.

تا حالا به این فکر کردین که اگه یه دختر و پسری، از هم خوششون بیاد - خدای نکرده! - و بخوان جلو برن، فاکتورهای جغرافیایی - و فرهنگ جغرافیایی - چقدر می‌تونه در آینده‌شون مؤثّر باشه؟


فرانسه

دختر، پسر رو می‌بینه. پسر دختر رو نمی‌بینه (چون با یه دختر دیگه‌س). دختر توی لیوان بستنی دختر دیگه آب‌ژاول می‌ریزه و پسر و دختر جدید با هم در می‌رن. بعد از یک سال با چهارتا بچه با هم قهر می‌کنن و هر کدوم می‌رن سراغ یه دوست‌دختر/دوست‌پسر جدید.


عربستان

دختر پسر رو نمی‌بینه، امّا پسر اون رو می‌خواد. پس پدر دختر دو قواره زمین رو به همراه یک‌عدد از دخترهاش می‌ده به پسر. پسر چندان راضی نیست، به همین علّت پدر دختر، دختر کوچیکش رو هم می‌ده بهش.


جنوب ایران

پسر دختر رو نمی‌بینه، امّا ازش خوشش می‌آد. پدر دختر، پدر پسر رو در می‌آره، جوری که پسر از هیچ دختر دیگه‌ای خوشش نیاد.


آذربایجان

دختر و پسر هم‌دیگه رو می‌بینن. از هم خوششون می‌آد، امّا خانواده‌ها راضی نیستن. به همین خاطر با هم‌دیگه فرار می‌کنن و به روسیه پناهنده می‌شن. بعد از چند وقت، خانوادهٔ دختر و پسر برای حفظ حیثیّت، توی تخت‌خوابشون مار سمّی رها می‌کنن و شبانه اونا رو می‌کشن. اینترپل هیچ سرنخی پیدا نمی‌کنه و پرونده مختومه می‌شه.


ایتالیا

دختر و پسر هم‌دیگه رو می‌خوان. پدرخوانده‌هاشون با هم مذاکره می‌کنن و به شرط آتش‌بس دو تا خانواده وصلت می‌کنن. بعد به دلیل این‌که بچه‌شون شبیه یکی از پدرخوانده‌ها شده و نه هر دو، دو تا خانواده هم‌دیگه رو قتل عام می‌کنن و دختر و پسر هم با بچه‌شون کشته می‌شن.


گامبیا

دختر و پسر از هم خوششون می‌آد. با هم ازدواج می‌کنن، و شب دوم از گرسنگی می‌میرن. یک خبرنگار که عکس این زوج رو گرفته بوده خودکشی می‌کنه، و رئیس جمهور امریکا جایزهٔ نوبل صلحشو تقدیم می‌کنه به این خبرنگار. بعد از یک‌سال، اسم خبرنگار توی تاریخ ثبت می‌شه، و اسم اون زوج به کلی فراموش می‌شه.


امریکا

دختر و پسر هم‌دیگه رو می‌بینن. برای هم چشمک می‌زنن و با هم قهوه می‌خورن. شب با هم می‌رن هتل. بعد از یک شب گفتمان و بیش‌تر شناختن هم‌دیگه، دیگه از هم خوششون نمی‌آد و با هم قهر می‌کنن. فردا هر کدوم با یکی دیگه دوست می‌شه.


تهران

 دختر به پسر نگاه می‌کنه و توی ذهنش می‌آد که: «کاش می‌شد با هم باشیم!» پسر به دختر نگاه می‌کنه و می‌گه: «حیف که نمی‌شه با هم باشیم!» و هر کدوم سعی می‌کنن سرشون رو با چیزهای دیگه‌ای گرم بکنن.


روستاهای ایران

دختر و پسر از هم بدشون می‌آد. خانواده‌ها امّا راضی‌ان. پسر سر ۱۵ سالگی دختر ۹ ساله رو می‌گیره. نتیجهٔ این ازدواج ۶ تا بچه تا سن ۲۱ سالگی پسره. بعد به خاطر مشکلات روانی پسر و دختر از هم جدا می‌شن و ۶ تا بچهٔ ناقص می‌مونه رو دست مادر و پدرشون.


انگلیس

دختر و پسر با هم آشنا می‌شن، بعد از چند جلسه رفت و آمد، توی کلیسا قرار می‌گذارن، و با یه عقد ساده ازدواج می‌کنن. بعد از ۹۶ سال، دختر می‌میره و پسر، در تنهایی به گل‌های روی طاقچه آب می‌ده.


پایان‌نوشت: این بود تحلیلی کوتاه از تأثیر شرایط جغرافیایی بر روابط دختر-پسر. بعد بگین دختر همه جا دختره، پسر همه جا پسر!

نظرات 6 + ارسال نظر
دانیال جمعه 8 آبان 1388 ساعت 01:40 ق.ظ http://dmind.persianblog.ir/

گامبیا و تهرانش خیلی قشنگ بود.

نظر لطفتان است.

جالب بود
ولی تا انجا که مشخصه اول پسر میمیره
بعد دختر
حالا من نمیدونم چرا تو انگلیس اینجوریه

عجب! منم نمی‌دونم

al شنبه 9 آبان 1388 ساعت 12:47 ب.ظ

جالب بود همچی!
تهران ش که دیگه تک بود واقعآ

حقیقت نبود؟

me دوشنبه 11 آبان 1388 ساعت 06:50 ق.ظ

mmm,i like it. its not bad but... its not as usual

:) بلی.

molden سه‌شنبه 12 آبان 1388 ساعت 07:15 ب.ظ

میشود گفت محشر بود! کاش انگلیسی بودیم! حیف که اینجا فقط حیف نصیبمان میشود :دی

زرایر چهارشنبه 20 آبان 1388 ساعت 02:51 ب.ظ

مشهد:

پسره: هو یَرَه... مِخِی بِرِم حرم؟

دختره: مِشِه نِنَمم بُبُر ِم؟

اگه ترجمه لازمه... ترجمش کنم؟

:دی
نه معناش واضح بود به حدّ کفایت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد