یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

bloodfest

از پشت شیشهٔ میز نگاه می‌کنم به چهرهٔ معصومش، با نگاهی خیره، و لب‌هایی که اندکی باز اند. صورتش از پشت قطراتی که به شیشه چسبیده‌اند در هالهٔ مبهمی از رنگ سرخ فرو رفته‌است.

بی‌اختیار خنده‌ام می‌گیرد. صدای خنده‌ای که می‌شنوم، برایم عجیب است. گویی مال کسی دیگر است و من چون شخص ثالثی دارم همه چیز را ضبط می‌کنم.

زل می‌زنم توی چشم‌هایش: بی‌هیچ حسی نگاهم را پاسخ می‌گویند؛ سرد و بی‌حرکت. روی زمین کنارش زانو می‌زنم و دستم را به آرامی روی تنش می‌کشم. درست مثل نگاهش است: سرد و یخی. انگشتانم را در خونی که دورش جمع شده فرو می‌کنم. هنوز کاملاً سرد نشده.چاقویی که در دست دارم را به آرامی روی زمین می‌گذارم.

سرم را روی سینهٔ خیس و خونین‌اش می‌گذارم و چشم‌هایم را می‌بندم. تا به حال این‌قدر به او نزدیک نشده بودم ...

نظرات 11 + ارسال نظر
molden پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 06:40 ب.ظ

چه رمانتیک خشنی! :دی

:دی

دانیال پنج‌شنبه 30 مهر 1388 ساعت 07:23 ب.ظ http://dmind.persianblog.ir/

چه زیبا.

تشکر!

کوچولوترین ستاره جمعه 1 آبان 1388 ساعت 12:38 ق.ظ

آخه حالا که کشتیش پشیمون شدی
دیگه دیره.

نه اصلاً پیشمون نیستم

zaq جمعه 1 آبان 1388 ساعت 02:44 ق.ظ http://zaq.blogsky.com

بابا سوسکو که با چاقو نمیکشن!!

سوسک؟

زرایر جمعه 1 آبان 1388 ساعت 11:27 ب.ظ

چه نوشتار خشتی!
کم کم دارین ترستاک میشین!

فااااااااااااااااطمـــــــــــــــــــــــــــــــه! این میلادو دیگه مشهد نیار. قاتل شده!!!

:دی

ارغوان شنبه 2 آبان 1388 ساعت 01:09 ب.ظ

what do u mean by bloodfest?

حمام خون؟‌ شاید.

فاطمه شنبه 2 آبان 1388 ساعت 01:12 ب.ظ

تازه روش های غیر از چاقوم بلده.خبر نداری. چندین بار هم من بیچاره رو تهدید به کشتن کرده
--
حالا خودم که می تونم بیام؟؟؟

عجب!

ارغوان شنبه 2 آبان 1388 ساعت 01:13 ب.ظ

blood festival??

نچ. هر چند نه خیلی دور.

پروتی یکشنبه 3 آبان 1388 ساعت 10:46 ب.ظ

زرایر اینجوری نگاش نکن این میلاد یه پا جنایتکاره
نمیبینی چه ترسناکه؟
چشماش رو خون گرفته دیگه

واقعا! من از همون اولین دیدار هم جنایت‌کار به نظر می‌آم. نه؟

همت شنبه 9 آبان 1388 ساعت 02:26 ب.ظ http://heyatonline.blogfa.com

عجب حس جالبی

:دی واقعاً؟

زرایر چهارشنبه 20 آبان 1388 ساعت 02:41 ب.ظ

آره پروتی، می دونم! نگاهی که توی آخرین دیدارمون به پیتزاهای بدبخت داشت میزان جنایتکاریشو نشون میداد!!!

فاطمه تو که می دونی جات همیشه روی سر... روی سر... روی سر پروتیه.

:دی! عجب!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد