میلاد حدوداً ۶ و چند[۱] ساله میباشد. عموی گرامی بسیار ورزشدوست میباشد. میلاد ورزشدوست نیست، امّا ورزشدوستها را دوست دارد. به همین دلیل، میلاد و عمو، به جایی میروند به اسم ورزشگاه آزادی.
در نگاه اوّل، میلاد با دیدن ورزشگاه به یاد تصاویر پوشش گیاهی استپ[۲] در کتاب جغرافیا میافتد. امّا گویا استپهای اینجا چندان مورد مراقبت واقع نشدهاند؛ چرا که هر یک به اندازهٔ دلخواه خود رشد کرده است[۳].
وقتی میلاد و عموی محترم بعد از خریدن چیز فیل و چند تا چیپس کثیف دستساز [۴] بالاخره خود را به صندلیها [۵] رساندند[۶]، بازی داشت شروع میشد. آقای داور سوت زد. میلاد در همین حین به شعارهای گوشه و کنار ورزشگاه فکر میکرد که نوشته بودند: «ورزش دشمن اعتیاد» و همینطور به آقای بغلی که پلکهایش تا سر زانوهایش میرسیدند و نیمهٔ پایینی صورتش زردرنگ بود.
آقایان محترم حاضر همگی ذوسوابیل[۷] میباشند. آقایان همچنین در سر دادن شعار «شیر سماور» بسیار هماهنگ میباشند. میلاد از عموی محترم معنای این شعار انقلابی و تأثیرگذار[۸] را میپرسد. عموی محترم میگوید این شعار اشاره به آناتومی انسان دارد. میلاد رشتهٔ تجربی را دوست ندارد. امّا تا پایان بازی با آناتومی انسان آشنایی خوبی پیدا میکند. در پایان بازی، که خوشبختانه مساوی میشود، میلاد و عموی محترم شاهد اجرای زندهٔ حرکات موزون، تبدیل صندلیهای ورزشگاه به انواع اوریگامی[۹]، و توضیح و بسط آناتومی انسان میباشند.
آقای داور بعد از بازی با اجرای شیوههای تردستانه در نقطهای غیب شدهاست. بازیکنها همچنان خسته و ولو روی زمین میباشند.
میلاد و عموی محترم از این همه آزادی در ورزشگاه آزادی لذّت میبرند. امّا میلاد به هیچ وجه از آمدن به اینجا راضی نیست: یکی از چیزهایی که او بسیار بدش میآید شنیدن فحشهای رکیک و دیدن کارهای بیتربیّتانهٔ پسرها و مردانیاست که فکر میکنند مردانگیشان را باید با چیزهای خاصّی اثبات نمایند.
و این بود، خاطرهٔ حضور میلاد برای آخرین بار در ورزشگاه آزادی برای تماشای مسابقات فوتبال داخلی.
۲- ر.ک. مدخل استپ در ویکیپدیا
۳- البتّّه میلاد میداند که استپ برای چرم دام مضرّ است، امّا شاید میشد با یک قیچیای چیزی کمی به زمین بیشتر برسند. البتّه میلاد در آن موقع چندان از سیاست سررشتهای نداشت و از این حرفهای سیاسی نمیزد.
۴- باور کنید! پاکتاش هم کاغذی بود!
۵- در اینجا جا داره خسته نباشید بگم به بروبچههای خوب ورزشگاه برو، که موفّق شده بودن پتانسیل خمش پلاستیک خشک صندلیها را تا حدّ نهایتش تست کنن و با دستهای خالی و بدون بهرهگیری از امکانات صنعتی مدرن - بر خلاف کشورهای استکباری پیشرفته - صندلیها رو تبدیل به ماکت تپهماهورهای دشتستان کنن.
۶- در اینجا هم باز جا داره خسته نباشید بگم به بروبچههای استادیومبروی همین کوچه و خیابونای تهران و شهرستانها که با استقامت تمام قبل از شروع مسابقه به خاطر اینکه پرسپولیس ممکن بود از استقلال ببازه دعوا میکردن.
۷- ذو (صاحب/دارای) + سوابیل (ج مکسّر سبیل) = صاحب سبیلهای خفن
۸- بعد از ده دقیقه سر دادن این شعار توسّط تماشاچیان آبیپوش، در محوطهٔ جریمهٔ قرمزها پنالتی گرفته شد. حالا تأثیر داشت یا نه با خودتان!
۹- نوعی هنر دستی. این هم برای آنها که میگویند ورزشدوستان بیهنرند!
حقایق تلخی رو گفتی..
:)
اینجور که معلومه خانوما که اجازه ورزشگاه رفتن ندارن چیز خاصی رو از دست نمیدن! پوووف چقدر دوران راهنمایی سر این موضوع حرص خوردیم!
بله واقعاً چیزی از دست نمیدن.
حرص الکی خوردین.
واقعا حقایقو گفتی
:)
من به عنوان یه خانم تشریفم رو بردم...دقیقا تو همین بازی داربی ورزشگاه
جای شما خالی نبود به ما که بسی خوش گذشت...البته موضوع مال 5 یا شیش سال پیشه که با پسر دایی ها و پسرخاله هام وسط زمیستون رفتیم...یه دونه از این کلاه نقابی ها هم سرم گذاشته بودم که صورتم رو کلا میپوشوند
از نظر بی تربیت خانه بودنش کاملا با اقا میلاد موافقم.من که بعد از او ن دیگه روم نشد برم ورزشگاه
به به! چشم ما روشن!