یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

بالأخره ...

بالاخره امروز، بعد از مدّت ها، به چیزی که خودم بهش ظنین بودم اعتراف کرد. کاش نمی کرد.

کاش همچنان فقط برام یه ظن بود. کاش بهم نمی گفت که چه کاری کرده ...

و هیچ وقت در تمام زندگیم به این اندازه دلم نمی خواسته تا چیزی رو ندونم.

دیگه نمی تونم بهش نگاه کنم بدون این که این موضوع توی ذهنم موج بزنه که یعنی بازم در همچین شرایطی همچین کاری می کنه؟

و بزرگترین مشکلش اینه که نمی شه دوستش نداشت! نمی شه با تمام وجود دوستش نداشت و ناراحت شد از دستش!


چند بار شده تا حالا از این تأسّف ها بخورین که کاش فلان چیز رو نمی دونستم؟


نظرات 16 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 12:04 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

shode amma vaghean tedadesho nashomrdam.

:)

همت پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 09:53 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

متاسفانه متاسفانه... بارها

چه بد

molden پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 10:57 ق.ظ

شده اما معمولا ترجیح میدم بدونم حتی اگه دردناک باشه. دونستن رو با دردش به ندونستن با بی خیالی و خوشی-ش ترجیح میدم.

هووم! جالبه! منم خیلی وقتا همچین فکری می کنم ولی بعدش ...

دانیال پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 02:25 ب.ظ

تو این یک سال گذشته 2 بار.
ولی در کل خیلی.
آدم نمیدونه خوبه یا بده.در هر دو صورت حس خوبی نداری.

عجب! چه خوبه که یادته! یا شایدم چه بده!

ame voyageur پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 06:52 ب.ظ

گاهی آدم ترجیح میدهد در حماقت ِ خودش بمیرد!گاهی ترجیح میدهم جای آن بچه ی سندرم داونی باشد که دنیایش فرسخ فرسخ فاصله دارد با دنیای آدمها...گاهی حتی به یک گنجشک که دارد تازه جیک جیک یاد میگیرد و از دنیای آدمها سر در نمی آرد و از مرگ ِ خودش و بقیه اطلاعی ندارد حسودی ام میشود...گاهی حتی حسودی ام میشود به امواج ِ دریا..گاهی حتی حسودی ام میشود به یک صندلی...به یک قلم...به قلمی در دستان ِ یک آدم ِ مهربان... که فقط برای "او " مینگارد...

گاهی آدم می آید و غرق ِ تخیلاتی که از آدمها در ذهنش رسم کرده یک دیوار میسازد دور ِ یک باغ ِ پر از درخت ِ سیب و به ناگاه "حقیقت " با آن گام های خشن و بی رحمش می آید و اولین آجر ِ دیوار را خورد میکند و دیوار ِ باغ در هم می شکند و باغ ِ بی دیوار از باغ ِ بی درخت هم مظلوم تر است...چه میشود چراگاه ِ گوسفندان و زود آفت میزند...

گاهی این گاهی ها زیاد می شن

ame voyageur پنج‌شنبه 16 مهر 1388 ساعت 06:58 ب.ظ

به ملدن ِ عزیز :
وا ! عذرخواهی واسه چی گلم..


به همت :
ببخشید ..یه لحظه الکی اعصابم به هم ریخت !!!!

ببینید ما یه سری تست ِ روانشناسی داریم که اسمش یادم نیست ولی یه برگه میدن بهت که اول ِ جمله رو خودشون گفتند بعد ازتون میخوان با اولین چیزهایی که به ذهنتون میرسه پرش کنید...بعد یه معیاربندی داره و امتیاز منظور میشه..
یکی از این جملات به کار رفته مثلا " دلم میخواد..." است..
این دلم میخواهد ها وقتی از دل‌ِ آدمها بر میخیزد خواسته هاشونو بیان میکنه طبعا...خواسته های آدمها ، یک قسمت ِ بزرگش رو احساسات ِ آدمها پرمیکنه ..این دلم میخواهد هم اگه صادقانه نوشته بشه معیاری میتونه باشه برای همه ی خواسته ها و احساسات سرکوب شده و نشده مون...
خوب دیگه نمیدونم چطوری بگم..جوابتونو گرفتید ؟

من که گرفتم. دوستان رو نمی دونم

zaq جمعه 17 مهر 1388 ساعت 02:04 ق.ظ http://zaq.blogsky.com

یه قول بیرونی: بدانم و بمیرم بهتر است از ندانم و بمیرم!!

هوم! چه روشن‌فکرانه!

پروتی جمعه 17 مهر 1388 ساعت 10:42 ق.ظ

برای منم پیش اومده
اما ترجیح میدم بدونم
اینکه آدم ندونه و در دنیای ندونسته ها باشه سخت تره...

عجب! خب اینم البته برا خودش شجاعتی می‌خواد!

کرم کتاب جمعه 17 مهر 1388 ساعت 10:46 ق.ظ

یعنی چی نمیتونم تحویل بدم؟
من هنوز نفهمیدم این جماعت دوستان چیکاره ان.بلاخره میخان ادامه بدن یا کلا بی خیال شویم....مثلا امروز جمعه بید.چرا هیچ کس نمیاد مسنجر ای خداااااااااااا
حداقل تکلیف جمع مشخص میشه

بنده که همچنان سر حرفام هستم. همین الآن هم سیستم تا حدودی قابل عرضه‌س. ولی ... هنوز نهایی نشده.

کرم کتاب جمعه 17 مهر 1388 ساعت 12:51 ب.ظ

مشاقا حاضره اونوقت کامپیوتر نداری؟
ببینم نکنه هنوز کامپیوترت درست نشده
ما که کلا امیدی به این کار نداریم بس که جمع فعالن

کامپیوتر محترم به علت شکستگی ال سی دی در تعمیرگاه می باشد به همراه نرم افزار های مربوطه

al شنبه 18 مهر 1388 ساعت 12:56 ق.ظ

پیش نیومده! همیشه از دونستن هر چیز جدیدی هر چقدر هم تلخ خوشحال شدم!

بسیار عجب!

ارغوان شنبه 18 مهر 1388 ساعت 10:08 ق.ظ

ame voyageur جان ، این مطلبی که نوشتی این جا در بخش نظرات مربوط به همین پست خیلی قشنگ بود. خواستم همین جا تشکر کنم. کلی خوشم اومد. معلومه این کاره ای و اساسی می نویسی.

کوچولوترین ستاره یکشنبه 19 مهر 1388 ساعت 10:47 ب.ظ http://kochiktarinsetare.persianblog.ir/

یه بار ولی چه میشود کرد
ولی پشیمانی فایده نداره

:)

ame voyageur سه‌شنبه 21 مهر 1388 ساعت 03:40 ب.ظ

به ارغوان
ممنون.

زرایر چهارشنبه 22 مهر 1388 ساعت 11:19 ق.ظ

خیلی زیاد پیش اومده. کاریشم نمیشه کرد.

آدمی که عقل داره، بطور غریزی به دنبال دانستن میره و گاهی این دانسته ها آزارش میدن.

زندگی همینه دیگه.

بعله. متأسّفانه همینه، حالا هر چند بار هم که می‌خواد تأسّفش رو بخوره

گاما شنبه 25 مهر 1388 ساعت 09:04 ق.ظ

سلام
خوب دونستن چیز هایی که بدمون میاد که واقعیت داشته باشه سخته ... یعنی آدم وقتی می فهمه گمان بدی که می برده درسته خیلی ناراحت می شه به هر حال بعضی از گمان ها گناهن!
ولی خوب چه می شه کرد آدما می تونند اشتباه کنند و راه برای جبرانشون باقیه!
همیشه میشه بخشید ولی همیشه نمی شه بخشیده شد!
شاد و سلامت باشید

:)
بله. کاملاً درسته.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد