یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

دلم می‌خواهد ...

دلم می‌خواهد روزی دست دخترک موبنفش و سرزندهٔ‌رؤیاهایم را بگیرم و با هم ناپدید شویم ...

دلم می‌خواهد روزی در میان خیابان بنشینم و در حالی که ماشین‌ها بوق می‌زنند و راننده‌های عصبانی فحشم می‌دهند، به ریش‌شان بخندم ...

دلم می‌خواهد از بالای یک ساختمان خیلی بلند - مثلا چند صد طبقه - به داخل دریاچه‌ای بپرم ...

دلم می‌خواهد تمام لیوان‌های توی ظرف‌شویی را یکی یکی و با لذّت به زمین بیاندازم ...

دلم می‌خواهد تمام هنجارها را به سخره بگیرم و همهٔ شرایع را از نو بنویسم و خود را خود تعیین کنم ...

دلم می‌خواهد ...

نظرات 16 + ارسال نظر
al سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 04:00 ق.ظ

خیلی ام دلت بخواد!!!
خب شروع کن دیگه!

چشم.

ارغوان سه‌شنبه 7 مهر 1388 ساعت 11:26 ق.ظ

یه پست دلم می خواهد ، دیگه هم داشتی ، یادته؟
کدومشون رو انجام دادی؟؟
-------
اون دو تا دل خواسته آخرتو ،حاضرم باهات توش شریک شم، دوتایی انجامش بدیم

چند تایی ش انجام شد.

گاما چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 03:23 ب.ظ

سلام
خوب آدم دلش خیلی می خواد هنجار شکنی کنه البته پریدن از ساختمون داخل دریاچه خیلی با حال هست باید امتحانش کرد شدید!
ولی خوب کلا میشه بهش فکر کرد ولی عملا کار هر کسی نیست!
شاد و سلامت باشید

پریدن رو هستم. اگه حاضری با هم بریم. البتّه یه دوست دیگه م هم پایه این قضیه شده.

کوروموزوم نا معلوم چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 06:51 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

دختر مو بنفشتو که قبلا هم گفتم خیلی دوسش دارم و باید یه روزی پیداش کنی و باهاش غیب شی.
دومی به نظرم جالب نیومد دلم نمیخواد فحشای مردونه بشنوم.
سومیو وحشتناک دوست دارم چون عاشق ارتفاعم.
هنجار شکنی تا چند وقتی آدمو سر حال میاره انگار که از وسط روزمرگی هات پرتت میکنه حتی برای لحظاتی توی دنیای بهتر

خب اگه دوستش داری که غیب شدنش برات نفعی نداره. داره؟
هوم ... به رکیک بودن فحشاش خیلی دقت نکرده بودم. بیشتر به این فکر کرده بودم که عصبانیشون کنم :دی

ame voyageur چهارشنبه 8 مهر 1388 ساعت 08:22 ب.ظ

چون از جلسه مباحث ِ جامعه شناسی برگشتم با دلم میخواهد آخری مخالفم.
یعنی به جای خدا شما شرایع را بنویسید؟!

* دلم میخواهد های جالبی نبود بر خلاف ِ قبلی ها.
( البته یکی دوتاش جالب بود)

عجب! خیر. مقصود «شرایع» بود نبود الزاما شریعت الهی. بلکه هر طریقتی که مردان بدان زندگی سر می کنند.

کوچولوترین ستاره پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 06:42 ب.ظ http://kochiktarinsetare.persianblog.ir/

اگه لیوان شکستین جای منو هم خالی کنید

:دی حتما!

رویا پنج‌شنبه 9 مهر 1388 ساعت 11:02 ب.ظ

پس برم موهامو بنفش کنم..ها؟

:دی
برو

molden جمعه 10 مهر 1388 ساعت 12:49 ب.ظ

با دخترک موبنفش اگه غیب شین که ما رو هم از دو تا نعمت جدا میکنین! لازم نیست بگم چی و کین دیگه؟
بعد لیوانا رو که بشکنی خرده شیشه ها میره تو پا و دستتون بعد باز ما از یه نعمت بی بهره میشیم! این اما برای یه مدتی-ه!
تو خیابون هم نشینین یهو نبینن چی؟ اون وسط میشه وایستاد. هم دیده میشین هم به اهدافتون میرسین!
بعد دیگه اون آخریم خیلی خوبه! خیلییی
کی بود گفته بود دلم میخوادهای جالبی نبود؟ من موافقش نیستم! بعد مگه همش چند تا بود که یکی دوتاش جالب مینمود!؟ :دی

عجب!!!!
البتّه نظر لطف شماست. بلی خودم هم آخری رو موافقم باهاش :دی

ame voyageur جمعه 10 مهر 1388 ساعت 01:59 ب.ظ

ملدن ِ عزیز ،

دلم میخواهد ها خیلی بیشتر از هر چیزی نشان از شرایط ِ روحیِ آدمها دارد..
ممکن است به ظاهر دلم میخواهد ها جالب باشند ولی مثلا من خودم وقتی میگم دلم میخواد لیوان ها رو بشکنم دو حالت داره تجربه ی یه هنجار شکنی و طغیان از روی ماجرا جویی ، حالت بعدی اینه که آدم از روی خشم و هنجار شکنی ِ ناشی از خشم دلش بخواد لیوان ها رو بشکنه ...
به نظر " من " ، صرفا از "ظن " ِ خودم و با توجه به باقی هنجار شکنی ها ، حالت ِ دومی بود ...
حالا بازم از نظر ِ " من " ، این جور حس ها جالب نیست...( شاید به خاطر ِ متعلق به شهر ِ خاصی بودن!!!!!!!!!! )


* در هر صورت ممکنه این دلم میخواد ها ریشه یابی های دیگری هم داشته باشه که من از درکش عاجزم..
این همه حرف زدم که بگم برداشت ِ افراد از اتفاق و حرفهای مختلف متفاوت است !جوری که شاید برای دیگران غریب بنماید!!!!( تکبیر!)

تکبیر انصافا! :دی
خودم هم تا حد زیادی با شما موافقم و برداشتتون رو تصدیق می کنم. ولی هم چنان هم دلم می خواهدشان!

زرایر جمعه 10 مهر 1388 ساعت 06:29 ب.ظ

شما همون دست دخر مو بنفشۀ خوش قیافۀ وهمتون (شایدم رویاتون) رو بگیرین و برین سراغ زندگیتون، باقی دلخواسته هاتون پیشکش.

همۀ آپ هاتون رو خوندم. حس کامنتیدنم نیست.

:دی
عجب!

زرایر جمعه 10 مهر 1388 ساعت 06:30 ب.ظ

*دختر مو بنفشه (سوت می زنیم. )

همت شنبه 11 مهر 1388 ساعت 04:33 ب.ظ http://heyatonline.blogfa.com

دل من هم خیلی چیزها میخواهد که خیلی هایش نمی شود و خیلی هایش را نتوانستم
مثلا همین از ساختمان چندصد طبقه پریدن که خیلی دوست داشتم و دارم ولی...
ولی وقتی چند طبقه اش جور شد دلم میخواست بپرم ولی دلش را نداشتم
دلم خیلی چیزهای دیگر هم میخواهد که حتی اگر مخالف هنجارها نباشد، موقعیتش باشد و مانعی هم در کار نباشد میدانم که دلش را ندارم

:)
بعضی وقت ها همین که آدم با خودش روراست باشد و بداند که دل انجام فلان کار را ندارد - فارغ از نتیجه اش - به یک دنیا می ارزد

همت شنبه 11 مهر 1388 ساعت 04:39 ب.ظ http://heyatonline.blogfa.com

اما یه سوال نه چندان مرتبط: چرا اکثرا بلافاصله بعد از خوندن اینجور نوشته ها به سراغ مباحث رفتارشناسی و روانشناسی و...شناسی میرن؟

چون این مطالب طبیعتا نشون می دن که فرد مورد نظر که اونا رو نوشته در شرایط روحی خاصی بوده

ame voyageur شنبه 11 مهر 1388 ساعت 07:24 ب.ظ

اصلا خیلی هم جالب بود..بنده شکر بخورم دیگه سراغ ِ مباحث ِرفتار شناسی برم..( حالا من یه چیز پروندم !! یکی در میون باید توضیح بدم!!!! )


جواب به همت :

برای این که وقتی این متنو خوندم از مباحثات ِ جامعه شناسی بر میگشتم و ذهنم پر بود از تئوری!!!!

میخواید آدم با خوندن ِ اینا یاد ِ دستور ِ آشپزی بیفته ؟
پ.ن : بعدشم میدونید آخه یه تست ِ روانشناسی داریم که شبیه همینه تا حدی..البته ساختارش متفاوته ...

=))
چرا انقده خشن؟

همت یکشنبه 12 مهر 1388 ساعت 09:20 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

متاسفانه اشتباه برداشت شد
نظر من متوجه شخص خاصی نبود و کلی سوال کردم و انتظار یک جواب جامع داشتم
البته احتمال برداشت اشتباه زیاد بود ولی دیدم به گرفتن جواب می ارزد
هنوز دنبال جواب کامل سوالم هستم

من هم دوست می‌دارم جواب رو بدونم. اگه ممکنه پاسخ را از ایشون بگیرید :دی

molden سه‌شنبه 14 مهر 1388 ساعت 10:41 ب.ظ

ame voyageur عزیز اتفاقا نکته جالبی رو متذکر شدی که من بهش دقت نکرده بودم! بنده از همین جا مراتب عذرخواهی و تشکر رو خدمتتون عرض میکنم!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد