یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

واقع‌بینی

۱:
یه کودکی با تو اومده مغازهٔ اسباب بازی فروشی، به چشمش میفته به یه بچه گربهٔ پشمالوی عروسکی با چشمای قلنبهٔ آبی و در یه لحظه می فهمه که باید باید حتما این عروسکه رو با خودش ببره خونه. بعد دستتو می کشه از پایین بهت نگاه می کنه. بهت می گه: «چرا پیشی با ما نمیاد؟»
بعد تو بهش می گی: «چون پول همراهم نیست.»
بعد بچه هه می‌گه: «پس آخه چرا نمی‌آد؟»
بعد تو دوباره بهش می‌گی: «چون پول همراهم نیست.»
بعد بچه‌هه خب طبیعتاً می‌ره جلو و دماغشو می‌چسبونه به شیشهٔ مغازه و سعی می‌کنه از پشت شیشه گربه‌هه رو نازش بکنه آخرشم دستتو می‌گیره باهات از جلوی مغازه می‌ره.
۲:
آفرین به بچه.
۱:
ولی چه فایده؟ بچه گربهٔ پشمالوی سفید عروسکی با چشمای آبیش مثل همیشه از پشت شیشه داره خیابونو نگاه می‌کنه. و کودک قصه هم با بغضی در گلو در حالی که به بچه گربهٔ طفلکی فکر می‌کنه دستتو محکم گرفته، و داره در کنارت پاهاشو روی زمین می‌کشه و باهات می‌آد.
۲:
شاید یه روزی وقتی بچه خوابه و از خواب بیدار می‌شه، دوتا چشم تیله‌ای رو بالای سرش می‌بینه و یه عالمه پشم سفید. اون وقت ممکنه از شدّت شادی جیغ بلندی بکشه با اون پیژامهٔ راه‌راه سیاه و سفیدش که مامانش دیشب بعد از حمّام شبانه تنش کرده که راحت بخوابه؛ و چه خوابی بهتر و بالاتر از این که زمانی که چشماشو باز می‌کنه گربهٔ سفیدش رو بالای سرش ببینه؟
۱:
روایت جالبی بود: کودک قصه کلّی خوشحال می‌شه.
۲:
بچه الان به گربه اش رسید؟
۱:
نه؛ بچه موجود واقع‌گراییه. می‌دونه که اگه الآن از جلوی مغازه رد شد، احتمال این‌که به اون گربه برسه خیلی کمه. پس مردونه با رؤیای بچه گربهٔ پشمالوش خداحافظی کرد، بغضشو خورد، دماغشو بالاکشید، و چشماشو باز نگه داشت که اشکش نریزه پایین.
نظرات 10 + ارسال نظر
کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 03:50 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

felan hoseleye nazar dadan vase in postaroi nadaram chon khabalooam
faghat khastam begam man 2 haftamo shoroo kardam

برو بخواب خب!
عجب! قرار بود بعد از این‌که من انجامش دادم شروع کنیا! ولی اشکال نداره. باشه :دی

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 05:03 ق.ظ http://xxxy.blogsky.com

آخه تا دیدم تونستم دو شب دو تا مطلب بنویسم جو گیر شدم!
نمیشه خوابید باید تا اذان صبر کنم نمازو بخونم بعد.وگرنه با تراکتورم بیدار نمیشم.

باشه! ولی حالا حواست باشه که وسطش نمی‌شه پشیمون بشی ها!

کوروموزوم نا معلوم پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 05:07 ق.ظ

الان به این فکر افتادم که من اگه جای بچهه بودم کدوم حالت واسم پیش میومد؟
من همینجوری به مامانم میگفتم اگه تحویل گرفت که هیچی اگرنه واقع بینانه رفتار میکردم.

هوم.

[ بدون نام ] پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 09:22 ق.ظ

یر به یر شدیم؟؟؟؟؟؟؟
بعدم شما منظور از اون سوال اخر رو احیانا اشتباهی برداشت نکردید؟

عجب!

همت پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 09:33 ق.ظ http://heyatonline.blogfa.com

ساده بودیم! یا واقع گرا؟

شاید هر دو!

molden پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 03:46 ب.ظ

هوووم چه بچه خوبی. من همین الانشم از جلوی مغازه اسباب بازی رد میشم نمیتونم خودم رو کنترل کنم! همه سعی میکنن مسیری رو انتخاب کنن که توش عروسک فروشی نباشه! :دی

عجب!!!
خب تو هم آدم واقع گرایی هستی، ولی آدم واقع‌گرای پول‌دار :دی

دانیال پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 04:18 ب.ظ http://dmind.persianblog.ir/

چه عجب:دی
بالاخره پستات از گرایش لوسی به میلادی بازگشتن:دی
البته نظر من بیدها.
عالی بود.دقیقآ همینه.

عجب!!!!

گاما پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 09:17 ب.ظ

سلام
خوب بچه گربه هه چی اون هم مگه دل نداره!
البته بچه ی بیچاره هم باید پدر مادرش رو درک کنه دیگه هر چیزی خواست که نمی شه خرید!
شاد و سلامت باشید

بچه گربه هه دل داره، ولی متأسّفانه باید دلش رو جمع کنه تا یکی بیاد بخردش

ارغوان پنج‌شنبه 26 شهریور 1388 ساعت 09:27 ب.ظ

اه اه . چرا سیستم جستجوی وبلاگت، خرابه؟؟؟؟

dunno

زرایر شنبه 28 شهریور 1388 ساعت 11:02 ب.ظ

:)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد