نظرات تأیید میشن.
با بهترین دوستم از مدرسه زدیم بیرون. کلاسای اضافهٔ تابستونی سال اوّل دبیرستانه. کلاس معارف داریم و هیچ کدوممون حوصلهٔ معلّم کسالتآور و درس خستهکنندهش رو نداریم. با هم دیگه میریم به بستنی فروشی نزدیک مدرسه. دو تا بستنی قیفی نیممتری (البتّه اسمش نیممتری بود، وگرنه شاید در حدود ۲۰ - ۳۰ سانتیمتر بیشتر نبود) میخریم. مال من سادهس و مال اون شکلاتی. دوستم حساب میکنه و از عرض خیابون رد میشیم. یادم میافته که چهارصد تومن باقی پولمون رو نگرفتیم. به دوستم میگم عجله کنه، چون معلّم بعدی آدم تیزیه و سریع میفهمه که جیم شدیم.
دوستم بدو بدو از عرض خیابون رد میشه و چهارصد تومنش رو میگیره. در حالی که تاکسی گرفتم و دوستم رو نگاه میکنم که میدوئه تا از عرض خیابون رد بشه، یه وانت آبیرنگ نیسان با شدّت ترمز میکنه. دوستم با صورت با شیشهٔ وانت برخورد میکنه و روی زمین میافته. دیگه تکون نمیخوره. با سرعت میبریمش بیمارستان. به مدرسه و خونهش زنگ میزنم.
اون شب، بعد از عمل جرّاحی دوستم، پیشش میمونم توی بیمارستان. پرستار خبر میده که اذان صبح شده. بعد از نماز، از آسانسور که پیاده میشم صدای گریهٔ مادرش رو میشنوم. با عجله خودمو میرسونم به اتاقش.
دوستم صبح روز ۱۲ شهریور فوت میکند. و من همیشه به خاطر میآرم که چهطور به یادش انداختم چهارصد تومنشو، و چهطور بهش تذکّر دادم که عجله کنه، و چهطور بهش کمک کردم که از مدرسه جیم بشیم.
این خاطره دومیت ، یعنی چی؟؟؟؟
معنای سختی که نداشت، داشت؟
سلام
تقصیر کسی نبوده. همیشه بی دقتی ممکنه یه فاجعه رو به دنبال داشته باشه.
البته شما احساس گناه می کنید، چون دوستتون مرده و چون شما بهش کمک کردید که از مدرسه فرار کنه. خودتون هم همراهش بودید البته. پس ممکن بود برای خودتون هم اتفاق بدی بیفته.
شما خودتو رو سرزنش می کنید به خاطر چیزایی که نوشتید. (فرار از مدرسه، یادآوری پولش. تاکید به عجله کردن!)
سرایدار مدرسه خودشو سرزنش می کنه که چرا جلوی فرار دو تا دانش آموز رو نگرفته؟
ناظم مدرسه خودشو سرزنش می کنه چار نتونسته نظم رو برقرار کنه؟ مدیر چی؟ هیچ می فهمه که اونم مقصره؟ چون مسئولیت دانش آموزا، در ساعات مدرسه به عهدۀ مدیر و ناظم هاست!
معلم چی؟ خودشو سرزنش می کنه که چرا نتونسته درسش رو برای دانش آموزا اونقدر جذاب کنه که از سر کلاسش فرار نکنن؟
ببینید، اگه دنبال مقصر بگردیم، باید خیلی ها رو بیشتر از شما مقصر بدونیم.
اون دوستتون، همسن شما بوده و عقلش به اندازۀ شما می رسیده. پس خودش تصمیم گرفته با شما بیاد و هرچی پیش اومده، مسئولیتش با خودشه.
کار شما هم بد بوده. اصلا کار درستی نکردید از مدرسه در رفتید. ولی اینکه بهش یادآوری کردید پولش کم بوده نشونۀ اینه که برای دوستتون دلسوز بودید و جیبش رو با مال خودتون یکی می دونستید. میشه یه پوئن مثبت برای شما... نه منفی!
و عجله کردن، تاکیدتون برای عجله خیلی به جا و درست بوده. منتهاش اون باید موقع رد شدن از خیابون، دقت می کرد. کم دقتی اون تقصیر شما نیست.
ولی واقعا متاسفم که چنین اتفاقی براش افتاد. حق هیچ کدومتون نبود همچین بلایی سرتون بیاد.
=======
درمورد خاطرۀ قبلی تون... دلم می خواد گیرش بیارم و خودم بکشمش.
تشکر از نظر. راستش خودم دیگه در طول این همه مدّت کم کم قبول کردم که من اون قدر که فکر میکردم مقصّر نبودم. ولی یادآوریش برام تلخ بود کمی. :)
بعضی خاطرات اونقدر تلخن که بهتره فراموش بشن
از دست دادن یه دوست به طور حتم یکی از این خاطراته
سعی کن به خاطرات خوبت از اون دوست تکیه کنی
مطمئنم که اون هم دلش نمیخاد خاطرات تلخش رو داشته باشی
این چیزیه که برای من هم اتفاق افتاده
کاملا درک میکنم که چقدر سخت و سنگین بوده
مرسی. متأسّفم که میشنوم برای تو هم اتّفاق افتاده، امیدوارم تو هم به خاطرات خوبت تکیه کنی.
خاطرات بد کمن، ولی خب، وقتی آدم یادشون میافته ...
منو باش از چه چیزایی شروع کردم خوندنتو
اونی که شما باهاش شروع کردی، اگه چیز خوشحالی بوده، بیشتر شبیه مطلبایی بوده که غالبا مینویسم.
میگن قضا و قدر
میدونم هر چی بگم زر زدم
خیلی دلم گرفت. ولی تقصیر شما نبوده.
:-)
من معمولا آدم خوشحال و اینایی هستم، ولی خب، بعضی وقتها هم پیش میآد!
دلم نمیخواست دل کسی بگیره با خوندنش.