یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

نصرت خانم!

مطلب زیر از وبلاگ خواهر گرامی کش رفته شده است:

بی ربط نگاری : نصرت خانم!

از بین تمام خرت و پرت های ریز و درشتی که توی گرمای کرم رنگ حمام خانه ما زندگی میکنند، بیشتر از همه خاطر نصرت خانم را می خواهم.

با آن ظاهر کج و معوج، انگشت های دراز و صورت استخوانی و رنگِ آبی ناهمگونش با همه چیز و همه کس
با ابروهای پُر پُشت و صورت بند نینداخته و آن خال سیاه درشتی که همیشه فکر میکنم باید میداشت
و حتی آن لهجه ی غریب و آمرانه اش وقتی که صاف توی چشمم زل میزند، با تحکم، که ... آی دختر، انقد وول نزن تا کارم تموم شه، پوستت ور میاد...
و من که بی حرکت بنشینم و نگاهش کنم دزدکی، از زیر چشم و توی دلم هی ریز بخندم از قلقلک کف پاهایم!

نصرت خانم، سنگ پای زبر و آبی رنگ حمام مان است که از همان اولین باری که توی داروخانه دیدم چطور سمج دنبال کار میگردد، به اسدالله _ سنگ پای سیاه وزشت قبلی، که کلی فحش های آب نکشیده بلد بود و مدام زیر لبی نثار آدم میکرد _ ترجیحش دادم و خواستم که روی میله های گرم حمام جا خوش کند.
نصرت خانم از آن دست موجودات زمختی است که هیچ کس از هیچ کاش سر در نمیاورد. دلیل خلقتش، اینکه از کجا آمده و یا قصد دارد چکار کند.
به خیالت،یک جایی، یک قسمت پنهان از وجودش دارد و طبع لطیف و ظرافت های زنانه اش را هم همانجا، توی یک صندوق یواشکی، مابین هزار تا خورد و ریز به درد نخور و یک چارقد قشنگ گلدار قایم کرده.
همیشه توی دلت حس میکنی هزار تا حرف نگفته دارد، اما نگاهش که میکنی میفهمی از آن کم حرفهایی است که جراءت نمیکنی به پر حرفی وادارشان کنی!
توی برخورد اول پاک خودت را میبازی. اما همین که یک-دو بار، سرسنگین جواب سلامت را گرفتی و بد و بیراهی هم نشنیدی، اساسن نفس راحتی بیرون میدهی و حتی ته لبخندی هم مینشیند روی لبت از دلگرمی حضور قرص و محکمشان. و از دفعه ی بعد که چشمت توی چشمشان افتاد، سلام گرم تری هم میکنی حتی.
وقتی هم که کارش را در سکوت و با اندک خشونت تمام کرد، از نرمی و انحنای پوستت لذت هم میبری!

نظرات 5 + ارسال نظر
دوست جون دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 12:07 ق.ظ

وای میلادی،دوست جونی ،نگفته بودی خواهرت هم مثل خودت مینویسه... ای ول دم خواهرت گرم تر .
لذت بردم از نوع نوشتش.

:دی نظر لطف شماست!
می‌بینم که دوست‌جونم این‌جا رو منوّر کرده و از خود این‌جا نظر در کرده بعد از صد و خورده‌ای پست!

دانیال خان:D دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 01:00 ق.ظ



بنده میونم با سنگ پا اصلآ خوب نیست:d

:دی عجب!

مهرنوش دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 07:27 ق.ظ

جالب بود.

تشکر. :)

حالا دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 09:36 ق.ظ

جالب بود ...
آها راستی حجمش رو کم کنی کمتر میشه ها...
من نمیدونم یه دونه یه دونه بفرست
خوبه ای دی اس ال داری

تشکر. چشم، امتحانم رو که دادم وقت می‌کنم به این کار هم برسم. حتما.

زرایر دوشنبه 31 فروردین 1388 ساعت 11:30 ق.ظ



چه نصرت خانوم باحالی.

:دی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد