به کنج دیوار اتاق تکیه میزنی. تویی و نور مهتاب لای پنجره و خدا که آرام در آغوشت خوابیده. صدایی نیست جز تیک تیک ساعت که شمارش معکوس مرگت را پیش از تولّدت آغاز کرده. دانههای شبنم روی پنجره جا خوش کردهاند و ستارهها از پشتشان چون لکّههایی نورانی به چشم میخورند.
سرمای دیوار پشتت را میلرزاند. دلت میخواهد بایستی. امّا پاهایت با تو نیستند.
از پیشانیات نوار باریکی از گرما به پایین میدود و گونههایت را بوسهزنان طی میکند. چشمانت را تکان نمیدهی، همانطور بیحرکت از پشت شیشههای چشمانت ماه را نگاه میکنی. نوار باریک دیگری از میان ابروانت میگذرد. چشمانت خیس میشود. دلت میخواست گریه میکردی. دلت میخواست اشک میریختی و چشمانت را خیس میکردی. چشمانت خیسند و ماه را از پشتش میبینی. نسیمی از پنجره به داخل میوزد و موهایت را به هم میریزد و به آرامی دستی بر سوراخ پیشانیات میکشد. با خود میاندیشی: چقدر خیس است مهتاب امشب، و چه سرخرنگ!
چرا عنوانشو انگلیسی می نویسی؟؟ مثلا اگه اینجا بنویسی ماه خیس ، قشنگتر نیست؟
=============
چرا شیشه چشمها؟
چرا پیشانی ات سوراخ است؟
دوست میداشتم و چون انگلیسیش قشنگتر بود برام.
=============
ازاوّلش سوراخ نبود. بعدنا سوراخ شد.
:-)
سلام
شب از دست من رفت و روزی نمانده
...
جالب بود
شاد و سلامت باشید
تشکر
گرمایی رو که صورتو طی کرد و گونه هاتو بوسید دوست میداشتم خیلی توصیف قشنگی بود.
همین طورم مهتاب خیس سرخ رنگو...
:دی تشکرات فراوان