یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

خدا

پدر کنار پنجره نشسته بود از پشت شیشه، می‌دید که دختر کوچکش چه‌طور معصومانه با گلوله‌های سفید برف بازی می‌کند. لب‌خندی از سر شوق بر لبانش نشست و مهری بی‌مانند در دلش جوانه زد.

***

در آغوش مادر جا خوش‌کرده بود و آرام‌آرام در خواب نفس می‌کشید. مادر دستی بر سرش کشید و زخم‌های تازه‌یافته‌اش را بوسید. با نگاه کردن به هر زخمش، دلش در هم می‌شکست و زخمی بر روحش می‌نشست.

***

پدر با تأسّف در چشمان پسرش نگریست. دوباره به مدیر نگاه کرد و به خودکاری که پسرک از کیف هم‌کلاسی‌اش برداشته بود. بغضی گلویش را گرفت و مجبور شد آب دهانش را فرو دهد؛ پسر باید تنبیه می‌شد.

***

مادر هیچ‌گاه خوش‌حال‌تر از آن موقع نبود. در حالی که روی صندلی می‌نشست، پسرش را نگاه کرد که از روی پله‌های منتهی به سن بالا می‌رفت و آمادهٔ دریافت جایزه‌اش می‌شد.

نظرات 12 + ارسال نظر
مهرنوش پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 08:32 ب.ظ

:-) × ۲

فاطمه پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 09:05 ب.ظ

o:-)

:-)

فاطمه پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 09:20 ب.ظ

میدونی گاها از بازی با شکلکا متنفر میشم.

چه جالبه که اکثر نظراتت شکلکه.

فاطمه پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 09:28 ب.ظ

ازشون خوشم نمیاد که شکلکند.

عجب!

مهرنوش پنج‌شنبه 17 بهمن 1387 ساعت 11:43 ب.ظ

پس چرا استفاده میکنی؟

فاطمه جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 12:11 ق.ظ

از خیلی چیزا ادم خوشش نمیاد ولی ازشون استفاده می کنه.

Kaka' جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 01:31 ق.ظ

جالب بود!

تشکر

Severus جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 01:48 ب.ظ

خوشمان آمد.

من این شکلکرو خیلی دوست دارم :

ما هم

کوروموزوم نا معلوم جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 02:33 ب.ظ http://xxxy.blogsky.com

این عشق غریبی که آدم هیچ وقت درکش نمیکنه تا بچه نداشته باشه....
...
...
این کامنت ادامه هم داشت...نوشتمش اما بعد نخواستم بفرستمش بی دلیل...

عجب! (برای قسمت دومش.) بله در مورد اولش موافقم.

گاما جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 08:32 ب.ظ

سلام
جالب بود!
منم جایزه می خوام
حالا چه جایزه ای بید؟
به هر حال...
یادش بخیر تو دبستان مدیرمون من و یکی از دوستام رو زد ولی خوب برام مهم نیست در کل چه روزای خوبیه یکی دوست داشتم که الآن نمی دونم کجاست
شاد و سلامت باشید

هر وقت گرفتم به شما هم می‌دم. قول.

زرایر جمعه 18 بهمن 1387 ساعت 09:47 ب.ظ

خدا نصیب ما هم بکنه. اون لحظه ای که بریم روی سن، بایستیم جلوی استاد و داور و دفاع از خودمون ول بکنیم!!!

روزگاری بس دور ... و بیش غریب ...

خدا نصیب همه بکنه.

مهرنوش شنبه 19 بهمن 1387 ساعت 12:35 ق.ظ

آیا دوستان نمونه دیگری از شیاطین نیستن؟؟

به راستی نیستند؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد