دوستش را گرم در آغوش گرفت و لبخندی به قدمت آشناییشان بر لبش نقش بست؛ اما ندید چهرهٔ یارش را که چه پنهانی به سادگیاش میخندید.
ندیدم فهزموهم او باذن آغوش الله از و ثمّ گرمتر قتلوا و
میلاد امروز بیکار شده و به همین منظور در ساعات قبل از اذان مغرب به قصد تهیهٔ گزارش به یکی از مناطق تهران میرود. میلاد گشنه است. میلاد خسته است. میلاد تشنه است.
میلاد به آقایی بر میخورد که خود را آقای ق. مینامد. این فرد که بسیار مهربان میباشد میلاد را به منزل خود دعوت میکند.
میلاد در بدو ورود متوجه تلویزیون شکستهٔ منزل میشود و آقای ق. توضیح میدهد که از این تلویزیون برای شنیدن صدای اذان صبح استفاده میشود. تکه فرشی که آقای ق. بر کف زمین انداخته موجب میشود که میلاد بفهمد این خانواده از خانوادههای ثروتمند محله هستند و نسبت به بقیه در وضع بهتری به سر میبرند.
میلاد گشنه است و با افتخار گشنگی را تحمل میکند که به عالم و آدم بگوید روزه گرفته است. امّا نمیداند که بچههای زیر سن بلوغ آقای ق. همگی روزه یا غیر روزه گشنه هستند. میلاد نمیداند که در خانهٔ آقای ق. کاملا عادی است که بچهها از خوردن آب آلوده دچار بیماریهای طولانی مدت شوند. میلاد نمیداند که پسر کوچک آقای ق. از او هم خستهتر است، چرا که تا همین پیش پای او مشغول تعویض روغن ماشین مردم بوده و دختر کوچکش هم در خانهٔ یکی از همسایههای میلاد اینا مشغول تمیز کردن ظرفها بوده است.
خلاصه اینها رو نوشتم که بدونید اگر امشب حوصلهٔ چت کردن و اس ام اس زدن و حرف زدن با دوستان و رفتن به افطاری خونهٔ همکلاسیهای سابق رو ندارم دلیلاش اجتماع گریزی نیست.
خدا انشاءالله به همهٔ ما توان بده که روزه بگیریم و بعدش بیایم به همه اعلام کنیم.
پیشنوشت: این نوشته منحصرا برای اون آقای محترمه.
من متاسفانه اصلا آدم اهل مطالعهای نیستم. به هیچ وجه هم از این که توی جنگ جهانی هیتلر چی کار کرده یا رومل کی بوده یا آبوهر چی بوده اطلاعی ندارم. تا به حال هیچ کتابی در رابطه با تئوسوفیستهای پیمان عقاد نخوندم و تا به حال اسمی از اورژونیکیدزه نشنیدم.
هیچ هم نمیدونم که مقصود شما از اون حرفی که به من زدی چی بود. فقط دوست دارم بدونی که ممکنه بعضی آدما باشن که شاید بیشتر از من مطالعه داشته باشن و مثلا بدونن که اگه رومل نبود هیتلر به جایی نمیرسید یا مثلا اینکه اگه نازیها آبوهر رو نداشتن شاید جنگ توی سال اول تموم میشد و هرگز فرانسه سقوط نمیکرد و تئوسوفیستها در واقع اولین الهامبخشهای هیتلر بودن برای تشکیل حزب نازی و یا مثلا اینکه نیروهای تمام ادارات جاسوسی دنیا تا 1985 سعی میکردن بفهمن ناو اورژونیکیدزه چه شکلی طراحی شده.
به هر حال، از این که از فضایل خودتون در اختیار بندهٔ حقیر گذاشتین و به من و بقیه نشون دادین که شاید اون موهایی که پشت گوشمون در اومده در واقع نوعی مخمل مشکی رنگ باشه بسیار سپاسگزارم. حتما در برنامههای آتی هم از حضور شما مستفیض میشیم.
پسنوشت:
در اینجا میخوام گلایه کنم از اون دوست عزیزی که آدرس اینجا رو به همکلاسیهای سابق ما داد و توان زدن خیلی از حرفا رو از ما گرفت. اگه شرایط به همین نحو ادامه پیدا بکنه «یک موجود زنده» مثل قبلیهاش بسته خواهد شد.
۱. میلاد از خانه خارج میشود
میلاد که کاملا به قصد تحصیل علم و دانش از خواب برخاسته است، پس از شستن دست و رو و میل کردن اندکی صبحانه - در ایّام غیر از ماه رمضان - کفشها را به پا کرده از جای بر میخیزد و قدم در راه کسب علم و دانش میگذارد.
او کاملا سرحال و با نشاط بوده و مشتاق شرکت در بحثهای جمعی و کلاسی است.
میلاد که کاملا خود را برای یک روز پر کار آماده کرده است جهت سوار شدن به اتوبوسهای محترم شرکت محترم واحد با پای پیاده و قدمهایی محکم به راه میافتد.
توضیح:
نقشهای که در راست مشاهده میکنید نقشهای فرضی از شهر عزیز و کثیف تهران بزرگ میباشد. نقطهای که با H مشخّص شده در واقع منزل میلاد اینا و نقطهای که با U نشانهگذاری شده همان دانشگاه مربوطه میباشد. تودهٔ سیاه رنگ در واقع نمادی از قسمتی از تهران است که در آن نفس کشیدن برای خر هم مضرّ است و هر انسان عاقلی از عبور از آنجا نهی میشود. قسمتهای ستارهناک هم نشانهٔ محلهٔ چاقوکشان محترم و عزیز شهر است که بنا به دلایلی بهتر است از آنجا عبور نکنید.
به چند دلیل چت رو دوست میدارم:
۱. هر وقت خواستی میتونی احساسهای خوب و تلخی رو که از یک مکالمهٔ خاص تجربه کردی دوباره تجربه کنی.
۲. میتونی بعدا یک سری نکات رو که شاید خیلی سرسری بهش اشاره شده ولی باید توی خاطرت نگه داری به راحتی به یاد بیاری (مثل وقتی که مثلا کسی بهت یه تاریخ میگه اما در طول هفته فراموشش میکنی)
۳. بهت این فرصت رو میده که بتونی قبل از حرف زدن روی حرفت تامل کنی.
۴. مخاطب چهرهت رو نمیبینه.
به چند دلیل از اون بدم میآد:
۱. چهرهٔ مخاطب رو نمیبینی
۲. مخاطب چهرهت رو نمیبینه[۱]
۳. شاید کوچکترین نکتهای که بگی رو بعدا ازش استفاده بکنن.
۴. خیلی وقتا بهش به عنوان یه چیز مستند نگاه میشه!
۵. اصلا و ابدا ازش نمیشه حالات رو استنباط کرد (مگر مواقع خاصی که میدونی چیه قضیه) و ممکنه حرفی که به عنوان شوخی عنوان میکنی باعث یه سوء تفاهم گنده بشه.
۶. بسیار وقتگیره.
پسنوشت:
۱- خودم میدونم که این توی دلیلای دوست داشتنش هم بود :دی
۲- برخی دلیلهای دیگه هم وجود داره - چه در مورد دوست داشتن و چه در مورد بد اومدن - که بنا به دلایلی (!) نمینویسمشون :دی