و اما بعد، یقول الانسان کذا و کذا حدث لی و لذلک ما کنت علی من القوة حتی قلیلا. و یقول قایل فارس:
به حرص ار شربتی خوردم مگیر از من که بد کردم
بیابان بود و آب سرد و تابستان و استسقا
(بدخل او تصرف کلمة او کلمتین)
و هو یعنی کان المداخل کثیرا جدا و ما اقدر ان استقیم. و اذا یجری الفعل هو فاعل، بلافصل و انفکاک.
و الله یعرف الانسان به بعدالته. و هو باق لا یحکم علیه شیء حتی الزمن و هو الخالق کل زمن. و اذا سئل المتشککین فی امره عن اجد نطق قبل الله ام بعده، فنادیهم بوساطت اولیائه عن هو المنطق و هو النطق و هو الکلام و هو السکون و هو الاول و الآخر. و هو لکل اول آخر و لکل آخر اول و هو اول الذی یکون الآخر و هو آخر الذی یکون الاول و کذا یقول العالم الفارسی، مشرق الاشراق و مطلع الطلیعه، من هو یشتهر بالشیخ و هو شیخ جدا، لکثرة علمه و لکثرة براهنه.
-و ما یجری، یجری بنفسه و ما یبقی، یبقی للآخرین.
بعدالطبع:
رسالة منک و رسالة منّی ... و کذالک یتشکّل الرّبیع
ادامه مطلب ...این آپ یه مقدار فهمیدنش سخته. من خودمم نمیدونم چی بوده هدفم.
package ir.tehran.milad;
import higherup.in.*;
public class RequestToken extends Request {
private Status internalStatus;
private Self self;
protected Status getInternalStatus() {
return new Status("Happy");
}
private void setInternalStatus(Status status) {
this.internalStatus = status;
}
private Self getSelf() {
return self;
}
private void setSelf(Self self) {
this.self = self;
}
private RequestToken(Self self) {
setInternalStatus("Exhausted");
setSelf(self);
}
private world.lang.Object transmitRequest(RequestContent content) throws Exception{
if (!God.isReachable()) {
throw new Exception("You can not reach God right now, please try again " +
"when your grasp is higher.");
}
if (Session.getPendingJobs().indexOf("redemp.*?") != -1) {
throw new Exception("Redemption pending; please try again when you're redeemed.");
}
ConnectionSocket socket = new HigherUpSocket();
socket.setSender(getSelf());
socket.setRecipient(God.getConnections().getAvailableSet().first());
Transfer transfer = socket.getTransferLink();
transfer.open();
transfer.getBufferedWriter().write(content);
try {
transfer.commit();
} catch (Exception e) {
throw new Exception("There was a problem with your request. Please reconsider it " +
"before trying again.");
}
while (!socket.transferDone());
return socket.getSocketResponse();
}
public static world.lang.Object newRequest(Self self, RequestContent content) {
RequestToken request = new RequestToken(Self);
return request.transmitRequest(content);
}
}
میان دل ز شور تو باز طوفانی است
که دل دوباره طالب آن چهر روحانی است
هوای آسمان دل اردیبهشتگون است
که شیشهٔ بغضم شکست و سینه بارانیست
فغان که از قفسم دم برون نمیآید
نفس چو خستهٔ از گریههای پنهانیست
اگر دلم رمیده ز کف جای حیرت نیست
بدون تو گر دل بود مجال حیرانیست
بدون بوی تو باغم بهاران نیست
بدون دیدنت این دل نماد ویرانیست
وفا به عهد وصالت نکردی و رفتی
که « آنچه یافت می نشود » درست پیمانیست
امید دیدن رویت ز غم نجاتم داد
در انتظار حضورت جهان چراغانیست
دوباره کی میشود ببینم آن روزی
که دیدگان دلم با تو باز نورانیست؟
ز هجر تو اینسان « صبا » پریشان است
عنان ز کف بداده و اوضاع بحرانیست!
برخی از ما آدمها، گاهی چنان خودمون رو خوب میبینیم که اگه گالیله پونصد سال پیش مرکز گردش منظومه شمسی رو اعلام نکرده بود فکر میکردیم خورشید دور ما میگرده و شب و روز به خاطر ما وجود داره.
گاهی چنان در خیر اندیشی برای دیگران غرق میشیم و اونا رو چنان محتاج التفات میدونیم که به خودمون اجازه میدیم فراموش کنیم که ما هم بشری هستیم در همون اندازه؛ که ما هم یکی دیگه از آفریدههای اوئیم که گهگاه لازمه کسی هم به ما لطف کنه، کسی هم به ما نظر کنه.
بعضی وقتا یادمون میره که نکنه ... نکنه با این منش ما رو «عجب» در بر بگیره و دیگه عالم و آدمو از هم نشناسیم؟ نکنه یادمون بره که کی بودیم و کی هستیم؟ نکنه برای خودمون توی عرشی بشینیم و مردم بشن فرشمون؟
در چنین مواقعی، فقط باید دعا کنیم که خدا هر چه زودتر بزندمون زمین، چون هر چه دیرتر این کارو بکنه، از ارتفاع بلندتری میفتیم.
أینَما تَکونوا یُدرککّم ُالمَوت و لَو کُنتُم فی بُروج مُشَیَّدَة
بهتره به یاد داشته باشیم ... که ما هم یکی دیگه از همین ۷ میلیارد آدمی هستیم که به قول یه دوستی از توشون ۳۱۳ تا آدم پیدا نمیشه که به امیدشون کسی قیام کنه!
یادش به خیر همهٔ آن روزهای بچهگی که با هم عروسک بازی میکردیم و گاهی دعوایمان میشد و تو مرا میزدی و من دستانت را چنگ میگرفتم! (که هنوز هم ناراحت میشوم وقتی جای بعضیهاشان را روی دستانت میبینم)
یادیش به خیر همهٔ ناراحتیهامان که با هم کشیدیم و با هم تحمل کردیم. یاد آبلهمرغانی که به خانه آوردی و با هم یک هفته نرفتیم مدرسه به خیر!
یاد تمام قدم زدنهامان در خیابانهای کثیف تهران به خیر! (راستی ... چند وقت است با هم دوتایی بیرون نرفتهایم؟) یاد همهٔ بستنیهایی که با هم خوردیم و بعدش هم سرما خوردیم به خیر! یادش به خیر تمام آن لحظاتی که برای کنکور درس میخواندی و دور از خانه به تنهایی نشسته بودی و دلمان برایت تنگ میشد هر وقت میدیدیم دستخطت را روی یخچال که نوشته بودی: منو یادتون نره! انگار یادمان میرفت تک دختر خانهمان را!
یاد کلاسهایی که بعد از قبولیات - که کسی باورش نمیکرد - با هم میرفتیم و مشقهایمان را از روی هم کپی میکردیم و بعدش با هم به یک ساندویچی کثیف میرفتیم دور از چشم مادر!
یادش به خیر که با هم در امتحان مؤسسه زبان شرکت کردیم و با هم توی یک کلاس قبول شدیم و من نرفتم و تو رفتی! یادش به خیر آن رستوران چینی که با هم به گارسونهایش خندیدیم!
یادش به خیر آن مسافرت چند روزهٔ شمال بدون خانواده! یاد همهٔ این لحظات که دارند میگذرند به خیر که دارند کم کم تمام میشوند و شاید دیگر فرصتی نباشد برای خلوتمان ...
یادش به خیر همهٔ لحظات ... و امیدوارم همهٔ لحظات به کامت باشد!