یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

من پسر ایشان هستم

تو:

اعلامیهٔ قبولی‌های یک آزمون استخدام را که تصادفاً در خیابان به آن برخورد کرده‌ای نگاه می‌کنی:

به نام پدر، پسر و بقیه
بدین‌وسیله اسامی قبول‌شدگان آزمون استخدام در شرکت وزین «ق.ز.» اعلام می‌گردد:

۱. الف. قرچوک‌زاده
۲. ق. بی‌اعتماد
۳. ب. قرچوک‌زاده
۴. خ. خمیده‌پشت
۵. ژ. قرچوک‌زاده
۶. چ. کلاه‌به‌سر
۷. گ. قرچوک‌زاده

به تمامی قبول‌شدگان عزیز تبریک می‌گوییم و منتظر حضور ایشان در شرکت ق.ز. هستیم.
ارادت‌مند،
ک. قرچوک‌زاده

زمان مراجعهٔ حضوری:
دوستانی که عدد رتبه‌شان زوج است تنها تا ساعت ۱۲ ظهر دیروز مهلت دارند که برای تکمیل مراحل استخدام مراجعه نمایند. این مهلت تا ساعت ۱۳ تمدید شد!
دوستانی که عدد رتبه‌شان فرد است هر وقت خواستند می‌توانند جهت استخدام تشریف بیاورند.


با خود فکر می‌کنی که چرا این اسم‌ها انقدر شبیه هم هستند! لابد استعدادی که کار در این شرکت لازم داشته از طریق خون و تبار منتقل می‌شده!

ایشان:

اصلا معلوم بود که توان‌اش را دارند. از همان اوّل هم می‌دانست که همه‌شان می‌توانند قبول شوند. کمی که با خود فکر می‌کرد، می‌توانست بپذیرد که شاید حتّی قبل از اوّلش هم می‌دانست که قبول می‌شوند. به هر حال، توانش را داشتند، و در نتیجه، حقّ‌شان بود، چون می‌توانستند.

پسر ایشان:

اصلا انتظارش را نداشت که نفر سوم شود! حتّی در خواب‌هایش هم چنین رتبه‌ای را تصوّر نمی‌کرد! باید حتماً با پدر گپی می‌زد؛ این اصلا معنا نداشت که «الف» تعداد بیش‌تری از سؤالات را بداند!

من:

بالاخره بعد از روزها انتظار، بعد از آزمونی با هزار پیچ و خم و ریز و درشت، و بعد از چند صباحی سردرگمی، جواب آزمون استخدام نفرات شرکت «ق.ز.» آمده است. در راه رفتن به محلّ نصب اعلامیه، با خود سؤال‌ها و جواب‌ها را مرور می‌کنم. سؤال اول را شاید غلط نوشته باشم. برای سؤال دو شک ندارم که جواب صحیح را نوشته‌ام. هر چه که نباشد، نه تنها در آن زمینه تخصّص داشته‌ام، حدّاقل دو سال در آن مورد کار کرده‌ام! در حالی که سینه را کفتری کرده‌ام و پشت را صاف، می‌روم سراغ اعلامیهٔ سبزرنگی که خیلی قشنگ و سفت چسبیده به سینهٔ تیر چوبی بلندی که قدیم‌ترها از آن برای آویزان کردن آدم‌ها استفاده می‌شده.

***

توضیح:

خطاب به:

  • تویی که طنز تلخ زندگی من را می‌خوانی ...
  • ایشان که حقّ بدون شک در گرو بودشان است ...
  • پسر ایشان که شاید یادشان رفته بوده جواب سؤال دو را با خود سر جلسه ببرند ...
  • من که دیروزها را در امید و فرداها را در توکّل سپری می‌کنم ...

این متن هیچ معنای خاصّی ندارد و تنها جهت نوشتن یک موضوع غیر ممکن از دید چهار شخص غیر حقیقی نوشته شده است. هر گونه سوء برداشت در خلاف یا توافق جهت با هر جایی خارج از حوزهٔ مسؤولیّت نگارنده است.

نظرات 9 + ارسال نظر
زرایر یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 08:26 ق.ظ

بدون شرح !

:-|

ایده یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 09:00 ق.ظ

اعلامیه هه خیلی بامزه بود...

:دی
به نظر مهرنوش خانم توجه کنید

مهرنوش یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 09:07 ق.ظ

بسی خندیدم.
اما بچه ها این اعلامیه واقعیه. فقط اسامیش عوض شده.

هدف ما خنداندن شماست!
این نوشته هیچ ربطی به حقیقت نداره! ما رو دچار دردسر نکنید! :دی

همت یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 05:28 ب.ظ http://heyatonline.blogf.com

البته با مزه بود...
بسی هم خندیدیم

ولی کلی هم سوختم وقتی یاد چند سال پیش خودم افتادم که اون زمان اسم من هم جزو ردیف های زوج بود

البته باز هم یک ذره لبخند زدم وقتی فکر کردم که شاید صالح در این بوده

مرسی.
این مطلب سفارشی بود ;)

گاما یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 06:43 ب.ظ http://gamalight.blogfa.com

سلام
بسی جالب انگیز ناک بود
البت بستگی داره از کدوم زاویه به این مسئله نگاه کنی
در کل اینقده هم مدیرا فک و فامیل ندارن که کل یه اداره رو پر کنن!
ولی در کل تا حدودی این چیزا هست!
سلامت باشید

احتیاج نیست حتما همه فامیل مدیر باشن ;)
برای اطلاعات بیش‌تر به کامنت مهرنوش خانم مراجعه نمایید!

فاطمه یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 09:06 ب.ظ

الان اعصاب ندارم.از سر کار اومدم ، خستم . امتحان دادم.اینم که زدی نور علی نور شده برام.


در مورد قضیه صبح هم فکر نکنی یادم رفته ها.به موقعش به حسابت میرسم.

اوخ اوخ! باید اولش می‌نوشتم که این نوشته شامل رده بندی‌سنّی می‌شه و برای کسایی که اعصاب ضعیفی دارن مضرّه!

مهرنوش یکشنبه 3 شهریور 1387 ساعت 09:07 ب.ظ

حیف که نویسنده گفته نگیم مال کجاست.
وگرنه میگفتم ببینید که احتیاجی همه فقط فامیل مدیر باشند . این تبعیضات همه جا هست.

از هم‌کاری شما سپاس‌گزاریم! :دی

مرد یخ زده سه‌شنبه 5 شهریور 1387 ساعت 02:29 ق.ظ

وایییییییییییییییی
کلیی خندیدم تو دلم
خیلی عالیییییییییی بود!!
خیلی خوب بود..خیلییییییییییییییییی
همین!
فعلا!(اون گله!)

مرسی! :دی
خودمم کلی از شنیدن جریانی که منجر به این مطلب شد خنده‌م گرفت.
این مدیرای بلاگ‌اسکای هم الان شیش ماهه قول دادن اون گله رو به شکلکا اضافه کنن، هنوز که خبری نیست

مهرنوش سه‌شنبه 5 شهریور 1387 ساعت 08:39 ق.ظ

خندت گرفت؟؟؟؟ نه میلاد خندت گرفت؟؟؟؟
ارزو میکنم دچارش......... حالا ببینم بچه خوبی باشی دچارش نشی
من تاسف خوردم تو خنده . خوبه.

همه خنده ها از سر خوش‌حالی نیستنا!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد