یک موجود زنده
یک موجود زنده

یک موجود زنده

نمیل حیث یمیل

پیشاپیش از در هم برهمی و سرگردانی این مطلب عذر می‌خوام.

حتما این جمله به گوشتون خورده که «نحن ابناء الدلیل». و شاید ادامه‌اش را نشنیده باشید که «نمیل حیث یمیل» (ما زادگان دلیلیم و به همان جایی می‌رویم که او راه‌نمایی‌مان کند)

این جمله از دید من، فقط بیانیه از یه حقیقت آشکار و بدیهی؛ این‌که انسان تا وقتی که بتونه دلیل‌ها و علل رو درک کنه، می‌تونه به زندگی‌ش ادامه بده.

حالا اگه ما به یه جایی برسیم که توی زندگی به تناقضات وحشتناک بخوریم، باید چی کار کنیم؟

این که من دوان دوان خودمو برسونم مسجد دانشگاه تا از بسم‌الله حاج آقا جا نمونم، متناقض نیست با این که وقتی فقیری بیرون درب خروجی همون دانشگاه صدام می‌زنه که ازم کمک بخواد بی اعتنا دور بشم؟

این که من می‌بینم فردی همه رو به تقوای الهی و پارسایی دعوت می‌کنه، و «چون به خلوت می‌رود آن کار دیگر می‌کند»، یه تناقض بزرگ نیست؟

تازه اینا که چیزاییه که ما به راحتی اونا رو ignore می‌کنیم! اینا دیگه برامون عادی شده بس که دیدیمشون هرروز. خدایا! چرا ما این‌شکلی شدیم؟

می دونم که حرف تازه ای ندارم برای گفتن! اما بعضی وقتا حرفای قدیمی هستن که گیر میکنن توی گلوی آدم و راه حرفا و کارای جدیدو می بندن.

ملّت فکر می‌کنن که ما مشکلمون این شده که هر روز اتوبان همّت یه سانت یه سانت می‌ره ماشین توش جلو. فکر می‌کنن مشکل اینه که ادارات زود تعطیل می‌شن. فکر می‌کنن مشکل اینه که همه به هم دروغ می‌گن.

امّا هیچ فکر کردین که ریشهٔ اینا کجاست؟ هیچ فکر کردین که اگه یه روز توی کلّ مملکت همه خودخواهی رو بذارن کنار و اگه دین دارن، به فکر بقیه باشن و اگه ندارن ناسیونالیست بشن و به فکر مملکت باشن، چه اتقاقی می‌افته؟

آیا واقعا داریم از راه درستی پی‌روی می‌کنیم؟ آیا این درسته که در جامعه‌ای که اسمش رو «جامعهٔ اسلامی» گذاشتیم، متشکل از مردمی باشه که سراپا شدن خودخواهی محض؟

و کسی گفت، چنین گفت: «سفر سنگین است

باد با قافله دیری‌است که سر سنگین است

:

دشت سر تا قدم از خون کسان رنگین است»

و کسی گفت، چنین گفت: «سفر سنگین است.»

×××

و چنان رعد شنیدم که دلیری غرّید

نه دلیری که از این بادیه شیری غرّید

گفت: «فریاد رسی گر نَبُود، ما هستیم

نه بترسید، کسی گر نَبُود، ماهستیم.»

گفت: «ماییم ز سر تا به شکم محو هدف

خنجری داریم بی‌تیغه و بی‌دسته به کف

نصف شب خفتن ما، پاس‌دهی‌های شما

بعد از آن، پاس‌دهی‌های شما، خفتن ما

الغرض ماییم بیداردل و سرهُشیار

خنجر از کف نگذاریم، مگر وقت فرار ...»

شاید روایت ما این شده. شاید همه یه جوری بی‌هدف و بی‌مقصد از مبدأ حرکت کردیم، بدون اون که خودمون بدونیم به کجا می‌ریم. شاید این وسط ندایی شنیدیم که «سفر سنگین است».

شایدهم مشکل اینه که به قول مولانا مشغولیت ذهنیمون بالا رفته، واقعا همینه به نظرتون؟

هر درونی که خیال‌اندیش شد / چون دلیل آری خیالش بیش شد


روزها در زیر پهنهٔ آسمان، بی‌شرمانه مشغول معصیتیم و شب‌ها از برای تاوان معاصی‌مان به درگاهش می‌گرییم. شب‌ها در خلوت ریا می‌کنیم و روزها در آشکار پردهٔ حیا را می‌دریم. به اشخاص لب‌خند می‌زنیم و برایشان با دست چپ دست‌تکان می‌دهیم، در حالی که دست‌ راستمان را روی قبضهٔ خنجر داخل جیبمان محکم می‌فشاریم. آسمان روز را سیاه می‌خواهیم و آسمان شب را سفید. امروز را می‌خواهیم به پستی دیروز بگذرانیم و فردا را در مغاک امروز سرنگون سازیم. و در این بازار بت و بت‌سازی، یقین امیرالمؤمنین هم اگر سنگی بود، می‌پرستیدیمش. چراغ را در آستانهٔ در جا گذاشته‌ایم و کور سوی شمع را در پشت سر قرار داده‌ایم. چه‌شده‌است مارا که حدیثی نمی‌فهمیم؟ چه شده‌است ما را که در راه خدا و بندگان ستم‌دیده‌اش قیامی نمی‌کنیم؟ خدایا، نکند ما را به قاعدین بدل کرده باشی!

نکنه همه نشسته باشیم منتظر که او بیاد و همه چیز رو برامون حل کنه؟! درسته، باید منتظر بود، اما انتظار آدابی داره. شیوه‌ای داره. شرایطی داره. خدایا، ما رو با این شرایط آشنا کن. به ما اونا را یاد بده.

یادگار آن عَلَم سوخته را گم کردیم

آخرین آتش افروخته را گم کردیم

درِ هفتاد رقم بت‌کده وا شد از نو

چارده کنگرهٔ طاق بنا شد از نو

آن‌چه آن پیر فرو هشت، جوانان خوردند

گلّه را گرگ ندزدید، شبانان خوردند

بس‌که خمیازه گران گشت، وضو باطل شد

جاده هم از نفس خستهٔ ما منزل شد

باز ماییم و قدم‌سایِ به سرگشتن‌ها

مثل پژواک، خجالت‌کش برگشتن‌ها

از خَم محوترین کوچه پدیدار شده،

«و به خال لبت ای دوست! گرفتار شده»

یا محمّد! نفسی سوخته در دل داریم

آتشی سرخ و برافروخته در دل داریم

یا محمّد! شررآلودهٔ عصیان ماییم

تشنه‌تر خُشک‌تر از ریگ بیابان ماییم

یا محمّد! همه جز پوچی تکرار نبود

چارده قرن عَلَم بود و عَلَم‌دار نبود

یا محمّد! شب طوریم، برآی از پس ابر!

چشم‌راهان ظهوریم، برآی از پس ابر!

:


یا حقّ!


پس‌نوشت:

1- دقت کردم دیدم از اول تا آخر این متن به 9813718937 تا موضوع مختلف پرداختم که اصولاً به هم نامربوطن.

2- بازم دوباره بیش‌تر دقت کردم دیدم کلی از پستام عنوانش شده عربی. اصلا دفعهٔ بعدی عنوانشو بلغاری می‌نویسم که آوانگارد بازی درآورده باشم.

3- اشعار این مطلب به جز تک بیتی که از مولانا نقل شد، همگی متعلّق به شاعر پارسی‌زبان، آقای محمّد کاظم کاظمی بودند.

نظرات 5 + ارسال نظر
زرایر چهارشنبه 23 مرداد 1387 ساعت 12:55 ق.ظ

سلام

( این دفعه یادم موند اول سلام کنم )
------------------------------------------
تمام مشکل ما اینه که ادعا می کنیم مسلمونیم ؛ ولی عملا چیزی از اسلام رو نشون نمیدیم .

خداجونم همیشه گفته که ( حالا عبارت دقیق یادم نیست ؛ یه همچین مضمونیه که ) حق خودشو ممکنه ببخشه به ما ؛ ولی حق الناس رو هرگز نمی بخشه .

مذهبی ترین آدم ما ؛ نهایتش از حق الناس ؛ اینو درک می کنه که مال مردمو نخوره ! میگه من هر روز میرم سرکار ؛ نون بازومو میخورم ؛ دین کسی به گردنم نیس ! درحالی که همون آدم ؛ وقتی داره رانندگی می کنه ؛ سبقت غیرمجاز میگیره ! یا وقتی پیاده داره از خیابون رد میشه ؛ صبر نمی کنه چراغ ؛ سبز شه و بره ! دیگه نمی گه هر ترمز ناحقی که اون راننده به خاطر این آدم می کنه ؛ و هر میزان استهلاک ماشینش که به خاطر همین ترمز بیجا پیش میاد ؛ یا اعصاب طرف که خورد میشه ؛ اینا همش حق الناسه !

بعد میاد تو مجالس و وااسلاماه راه میندازه !

سلام!
منم اینو شنیدم، کجا دیدین عبارت رو؟ اگه به من اصلشو نشون بدین واقعا خوش‌حال می‌شم.
حالا باز حق الناس اداش معمولا ساده‌س!
بیت المال که وحــــــــشـــــتـــــــــــنــــــــاکـــــــــــه!
شما یه گچو توی کلاس بنداز سمت دوستت، باید بعدا با 70 میلیون حسابش کنی!
از بحث مجلس هم بگذریم سریع که منجر به یه پست غرغر آمیز خواهد شد!

زرایر چهارشنبه 23 مرداد 1387 ساعت 08:20 ق.ظ

سلام

خوب من اون عبارت رو گفتم که ؛‌حتی عبارت دقیقش یادم نیست. گمونم تو دوران دبیرستان ؛ معلممون بهمون گفته بود ؛ یا تو کتاب بود .

خداییش یادم نیست . ولی همه امیدم واسه اون دنیا به همین عبارته

درمورد سیاست هم ؛ موافقم که سریعا ازش رد بشیم .

هرچند ؛ تو این وبلاگ کسی حرف خارج از مذهب ؛ یا حرف ناحسابی نمی زنه . چرا باید مورد اعتراض واقع بشه ؟

اگه کسی شعور انسانی داشته باشه باید بیاد معقولانه بحث کنه . و اگر شعورش نمی رسه ؛ ابدا نباید به عکس العملش اهمیتی داد ؛ چون اصول اولیه انسان بودن خودشو زیر پا گذاشته و نظرش قابل بررسی یا چالش نیست .

موفق باشید

منم کلّی از امیدم برا اون دنیا به همین یه عبارته خداییش! :(
بحث سیاست و اینا رو گفتم بگذریم، چون اصلا همین مباحث بود که باعث شد اعصاب من انقد به هم بریزه که این جوری پست بدم. وگرنه قصدم اصلا یه پست دیگه ای بود.
امّا اگر مباحثه باشه شدیدا پایهٔ مباحثه هستم!

فاطمه چهارشنبه 23 مرداد 1387 ساعت 01:04 ب.ظ

یعنی ایول میلاد، پسته غری که میگفتم همینه.
یعنی حال کردم اساسی.
با همه حرفای تو آپت و زرایر و خودتم کاملا موافقم.
ولی الان خسته ام
حسش نیست بحرفم

حالا کم کم که دانشگاه شروع می‌شه غر غر ها بیشتر می شه
خودم هم اتفاقا با حرفام موافقم

ایده چهارشنبه 23 مرداد 1387 ساعت 01:52 ب.ظ http://4me.blogsky.com

سلام! این بحث دلیل خیلی فکر منو مشغول کرده به خودش. میشه از زوایای دیگه هم بهش نگاه کرد... کاملن برعکسشو فکر کنید... که شما با هر عقل و منطقی دلیل داشته باشید واسه کارهایی که اصلن درست یا اخلاقی نیست... ما آدمها خودمونو توجیه میکنیم. به محض اینکه یه دلیل قانع کننده ولو واسه خودمون داشته باشیم حاضر به انجام هر کاری میشیم... همینه که دنیا پره از بدی... یا حتی خوبی.
در مورد اون تناقض مسجد و فقیر من فقیر رو ترجیح میدم.

دلیل آوردن یه نفر برای خودش الزاما به این معنا نیست که دلیلش صحیح هم بوده. اتفاقا اگه یه مسئله دینی باشه و فرد با دلیل آوردن برای خودش از زیرش در بره، می تونم به جرأت بگم که دلایلش چرته. چون دین اسلام یه دین کاملا عقلیه.

زرایر چهارشنبه 23 مرداد 1387 ساعت 06:00 ب.ظ

خوب « ایده »‌ عزیز .

این مهم نیست که ما واسه خودمون دلیل داشته باشیم یا نه . مهم اینه که اون دلیل از نظر دینی و عقلی قابل قبول باشه یا نه ! چون ما واسه خودمون دلیل میاریم و یکی واسه خودش یه دلیل کاملا متناقض با دلیل ما میاره .

مهم اینه که ما یه معیار کامل برای درست و غلط داشته باشیم و رفتار و کارهامونو بر اساس اون معیار بسنجیم .

و در حال حاضر ؛ هیچ معیاری بهتر از دین خودمون نداریم چون از طرف خداست و اون که خالق ماست ؛ بهتر از ما خوب و بد رو برای ما تشخیص میده .

اما اینکه چه کسی باید دین ما رو برامون توضیح بده ؛ خودش یه بحث مفصله . بعضی دوستان میگن مراجع تقلیدمونم میتونن در اینمورد اظهار نظر کنن و من خودم میگم که فقط و فقط معصومین می تونن به ما در اینمورد کمک و راهنمایی کنن و شخص دیگه ای رو قبول ندارم .

این می تونه خودش پایه یه بحث باشه .

در مورد مسجد و فقیر هم ؛ منم کمک به اون فقیر رو ترجیح میدم البته ؛ اگه یه متکدی کلاهبردار نباشه

فعلا

بله توجیه کردن برای خود فایده ای نداره!
به نظر من معصومین! و شاید بعضی از خواص. اما نه هر کسی.
بحث متکدی های کلاه‌بردار هم که واقعا وحشتناکه!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد