آتش ...

صبح شده. تقریبا. در آن انتها، یک‌جایی نزدیک میعادگاه افق و آفتاب، نوری عجیب می‌درخشد.

ای ستاره‌ی صبح‌گاهی که چشم‌هایت را پیش از خورشید از هم می‌گشایی و راه‌نمای سحرخیزانی؛ ای زهره‌ی آسمان تاریک شب، آتشم می‌زنی هر شب با دوری‌ات و می‌فروزی دلم را هر روز با حضورت.

صبح شده. آسمان مرا می‌خواند.

my orange dingy ...

my love is like sunshine,

the kind that shines on ripened grain

the kind that shines on  small kind faces by the beach, before getting all wet and sticky

its just like a newborn child, with its dumb cries and its complicated stares

my love is rich

rich like a blueberry, its juice running down my face

like the colour red crossed on the badge just on your sweatshirt

like a smile, a smile filled with joy and happiness

my love is smart

like a bee knowing its honey

like a girl doing her hair on prom nights

my love is smart

like the conservation theory, like a big wooden piano

my love is everything I am, everything I can be

like what you bring in me

اعتماد به نفس

می‌ری توی فوروم، طرف usernameاش رو گذاشته jingoolak671. هر کی ندونه فکر می‌کنه همه‌ی usernameهای jingoolak، jingoolak1، ... تا jingoolak670 رو قبلاً یکی گرفته!

مه‌تابی امّا با لبخند

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم که چو در دل بنشینی همه دل دست تو باشد. چه بگویم غم خود را که تو خود نیک بدانی. نفسی کوزه شکستم، نفسی چشم ببستم، نفسی جسم بخستم، نفسی راه ببستم؛ همه این‌ها به کناری، وَ تو ای ماه، کناری.

تو کجایی که ببینی که شبم بی تو نباشد، که غمم نیست چو هستی ...

شبِ مه‌تاب، بلند است و خدا پیش من است و دل من دست تو باشد، تو کجایی؟

لختی از ماه بریدم، دمی از خویش رهیدم، کمی از جام چشیدم، و تو ای دوست بدیدم؛ همه این‌ها به کناری، وَ تو ای ماه، کناری.

تو کجایی، شب بی‌غم، تو کجایی که ببینم نفسی نور تو را من؟

شب مه‌تاب، بلند است، دلم پیش تو بند است، بگو دوست، کجایی؟

بشنوید

گاهی شتابان می‌رود گاهی خرامد سوی من

دیدار دوست را فردا برایم رقم زدند.

برگ برگ این زندگی را به آتش خواهم کشید، تا شاید پاکی آن دامانم را از لکّه‌ی خونین گناه پیشین پاک دارد.