شیاد

خواستم یادی بکنم از بازی حروف، که به لمحة البصری چونان که بخواهد، شاید را شادی می‌کند. و هیچ، عجیب‌تر از شایدهایی نیستندی که با شیادی خود دام را بر ما می‌گسترانند.

نادیدن

تو را نادیدن ما، انگار که خیلی هم غم نباشد، هر چند که انگار هم که در خیل‌ات کسی چون ما نباشد.