در ادامهٔ ناکامیهای منتشر نشده و مکرّرم در استفادهٔ بهینه از ویندوز ویستا، امروز پرده از این مشکلات بر میدارم!
به خاطر این که رم من 2 گیگ نیست، هی دستگاهم ریست می شه! آخه من چه گناهی کردم؟ آخرشم می ری توی اینترنت سرچ می کنی می بینی براش یه اسم باکلاس و شیک هم گذاشتن به اسم Blue Screen of Death و همین. نه توضیحی، نه دلیلی. نمی گن بابا من پول ندارم برم یه رم دو گیگ بخرم آخه؟!
خلاصه این که تصمیم گرفتم بعد از تحویل پروژه م که ایشالا می شه جمعه شب، دستگاه رو بترکونم و ویندوز ایکس پی خودشو نصب کنم.
ای مایکروسافت! ای بیل گیتس! ای ویندوز! ای ویستا! تو آدمی؟ تو شعور داری؟ و من یک استراتژیک موهوم دارم و اونم اینکه بریم مایکروسافت رو تسخیر کنیم و به جاش سیب زمینی بکاریم!
خدا رو شکر! پروژهٔ عقد بالاخره تموم شد!
امشب به خوبی و خوشی عقد خواهرم برگزار شد و ما هم کلی عذا خوردیم، جای شما خالی.
تعداد زیادی مهمون اومده بودن و من به خوبی تفهیم شدم که نقش برادر عروس، یکی از کلیدیترین و با اهمیتترین نقشهای ممکن توی کل عروسیه.
اگه من نبودم، ممکن بود مهمونا توی راهروهای خطرناک و پر پیچ و خم سالن گم بشن، یا اسم عروس یادشون بره. یا حتی یه اتفاق فوق العاده وحشتناکتر! ممکن بود جای دستشویی پیدا نشه!
خیلی خیلی امروز من کارای مهمی کردم!
داداش کوچیکم شدیدا دچار بحران روحی شده از عقد خواهرم! من اما کلی خوشحالم! آخه دامادمون هم از آشناهای منه، هم پسر خیلی خوبیه. ایشالا که خوشبخت شن پدر جان!
---
حالا که فکر میکنم میبینم که چقدر «!» گذاشتم توی متن.