اعتماد کردن به یه کس، یعنی این که اگه بهت یه چیزی گفت، بتونی بدون وجود مدرک مستحکمی برای حرفاش، حرفشو بپذیری. یعنی در واقع، وقتی به کسی اعتماد داری، خود حرف اون برات می شه مدرک. اعتماد کردن یعنی این که باور داشته باشی به صداقت رفتار و صداقت اعمال یه آدم، به این که بدونی اگه داره رفتاری رو در قبال تو از خودش بروز می ده، داره با صداقت این کارو انجام می ده، یعنی این که قصد تظاهر نداره. اعتماد کردن به یه نفر، یعنی آشنا بودن با شخصیّت اون آدم، انقدر که بتونی افکار اون رو درک کنی، و بتونی بدون نیاز به هیچ تصدیق دیگه ای بفهمی که چیزی که می گه راسته یا نه؛ یعنی این که شخصیّت اش رو ازت مخفی نکرده باشه و سعی نکرده باشه فریب ات بده.
اطمینان کردن به یکی الزاماً به این معنا نیست که باهاش دوستی: صرفاً یعنی این که از رفتارش مطمئنّی. مثلاً تو می تونی به دشمنت این اطمینان رو داشته باشی که در هر فرصتی خرابت کنه. این اطمینان رو بهش داشته باشی که از این فرصت ها استفاده کنه. اعتماد یه جورایی شبیه اطمینانه. با این تفاوت که – از نظر من – کسی که بهش اعتماد داری دوستت هم هست.
وقتی به یکی اعتماد داری که از این که تو رو بشناسه و درکت کنه ترسی نداشته باشی. از این ابایی نداشته باشی که خودتو اون شکلی که واقعاً هستی بهش نشون بدی. وقتی که به یکی خودتو این جوری نشون بدی یعنی طرف هم جنبه های خوب واقعی ت رو می بینه و هم جنبه های بدت رو. یعنی به طرفت انقدر اطمینان داری که با تصمیمی که با توجّه به شناختی که ازت به دست آورده می گیره تو رو اذیّت نکنه و بهت صدمه نزنه.
اعتماد درجه های مختلفی داره. آدم به همه به یه اندازه اعتماد نداره. یه جورایی آدم مثل هسته ی یه اتمی می مونه که یه عالمه آدم مثل الکترون دورشن. هر چی اون حلقه ای که دوستش توشه بهش نزدیک تر باشه، دوستش به اون نزدیک تره پس بهتر می بیندش و بهتر می شناسدش. از طرف دیگه، حلقه ها هر چی به هسته نزدیک تر می شن کوچیک تر هم می شن. پس توی هر حلقه تعداد متفاوتی جا می شه. یعنی (معمولاً) دوستای کمی هستن که آدم بهشون انقدر اطمینان داره که توی نزدیک ترین حلقه های زندگیش واردشون کنه.
اعتماد الزاماً دو طرفه نیست. بعضی وقتا ممکنه یکی به طرفش اعتماد مطلق داشته باشه و طرفش اونو اصلاً قابل اعتماد به حساب نیاره. البتّه به نظر من هم چین اعتمادی چندان عمری نخواهد داشت.
وقتی به یکی اعتماد داشته باشی و بهش نشون بدی که توی این اعتماد بهش صداقت داری، طرف کم کم چاره ای نداره جز این که به تو اعتماد پیدا کنه. ممکنه جنس اعتمادش فرق کنه، یا مقدارش. ولی در وجودش شکّی نیست. وقتی چنین اعتمادی با گذر زمان به وجود بیاد، ناچار بین دو طرف یه انسی ایجاد می شه که اونا رو از دو تا آشنا به دو تا دوست تبدیل می کنه.
آدم مثل یه اتاقی می مونه توی طبقه ی آخر یه برج خیلی بلند؛ در حالی که دوستاش توی خیابون بیرون ساختمون هستن و هر چه قدر به یکی اعتماد می کنی، انگار داره از اون ساختمون طبقه طبقه بالا و بالاتر می آد تا این که به نزدیک ترین طبقه ی ممکن به اون اتاق برسه. شاید به خاطره همینه که وقتی یکی که بهش اطمینان داری، اعتمادت رو مورد سوء استفاده قرار می ده و بهش خیانت می کنه، به اندازه ی همون مقداری که اومده بالا توی چشمت، سقوط می کنه و هر چی بهت نزدیک تر باشه، بیش تر از چشمت می افته و بیش تر به تو و دوستی ت با اون آدم صدمه می خوره.
اعتماد داشتن به یکی یعنی این که بدونی، مطمئن باشی، که اگه تو رو ناراحت کرده، خودش هم ناراحت شده، یعنی انقدر تو رو شناخته که بدونه ناراحت شدی، و انقدر بهت ناراحت شده که وقتی ناراحتت کرد، خودش هم رنج بکشه.
اعتماد مثل نخی می مونه که باهاش دو تا زنگوله رو به هم ببندن. وقتی یکی شون ناراحت می شه، خوش حال می شه، عصبانیه، یا هر حسّ دیگه ای داره، اون یکی هم همون حسّ رو باهاش تجربه می کنه، در کنارش باهاش می آد، مثل وقتی که یکی از این دو تا زنگوله رو با یه شدّت خاصّی تکون بدی و صدایی از خودش در بیاره، که باعث می شه اون یکی زنگوله هم با همون شدّت و صدا تکون بخوره.
اعتماد کردن به یکی، یعنی این که بدون این که نیاز باشه هی پشت سرتو نگاه کنی، بتونی از یه سربالایی تند بالا بری، و اینو با قلبت بدونی که نمی افتی، چون که اون پشت سرته و می گیردت. یعنی این که بدونی که اگه با سختی ها مواجه می شی کمک ات خواهد کرد که ازشون بگذری، و اگه با خوش حالی داری سر می کنی اوقاتت رو تمام تلاشش رو می کنه که با شریک شدن توی خوش حالیت اونو بیش تر بکنه و موندگارترش بکنه.
اعتماد داشتن به یکی باعث می شه بدونی که یکی هست که اگه داری یه جایی رو اشتباه می ری، بهت بگه؛ اگه مراقب خودت نیستی دعوات کنه و تو بدونی که داره با صداقت رفتار می کنه؛ اگه ناراحتی سعی می کنه خوش حالت بکنه، و هیچ قصد و غرضی هم نداره جز همونی که داره نشون می ده؛ اگه ناراحتت کرده نمی ذاره ناراحت بمونی.
وقتی به کسی اعتماد داری، یعنی این که می دونی که اون هم برای اعتماد تو ارزش قائله، و سعی نمی کنه که کاری بکنه که خرابش کنه. یعنی حاضری اگه می بینی داره از اون ساختمون سقوط می کنه، تا حدّی افتادنش رو آروم کنی براش، یعنی حاضری تو هم دستشو بگیری – به هر حال بعد از مدّتی اعتماد دو طرفه می شه.
البتّه خیلی از اینایی که نوشتم، اعتماد کامل داشتنه، که خب، آدم به همه اعتماد کامل نداره. در واقع، آدم معمولاً به کسی اعتماد صد در صد نداره. ولی بعضی ها هستن که برای آدم به اون آستانه خیلی نزدیک تر از بقیّه هستن.
نوشته شده در ۲۲ تیرماه ۱۳۸۹