واقع‌بینی

۱:
یه کودکی با تو اومده مغازهٔ اسباب بازی فروشی، به چشمش میفته به یه بچه گربهٔ پشمالوی عروسکی با چشمای قلنبهٔ آبی و در یه لحظه می فهمه که باید باید حتما این عروسکه رو با خودش ببره خونه. بعد دستتو می کشه از پایین بهت نگاه می کنه. بهت می گه: «چرا پیشی با ما نمیاد؟»
بعد تو بهش می گی: «چون پول همراهم نیست.»
بعد بچه هه می‌گه: «پس آخه چرا نمی‌آد؟»
بعد تو دوباره بهش می‌گی: «چون پول همراهم نیست.»
بعد بچه‌هه خب طبیعتاً می‌ره جلو و دماغشو می‌چسبونه به شیشهٔ مغازه و سعی می‌کنه از پشت شیشه گربه‌هه رو نازش بکنه آخرشم دستتو می‌گیره باهات از جلوی مغازه می‌ره.
۲:
آفرین به بچه.
۱:
ولی چه فایده؟ بچه گربهٔ پشمالوی سفید عروسکی با چشمای آبیش مثل همیشه از پشت شیشه داره خیابونو نگاه می‌کنه. و کودک قصه هم با بغضی در گلو در حالی که به بچه گربهٔ طفلکی فکر می‌کنه دستتو محکم گرفته، و داره در کنارت پاهاشو روی زمین می‌کشه و باهات می‌آد.
۲:
شاید یه روزی وقتی بچه خوابه و از خواب بیدار می‌شه، دوتا چشم تیله‌ای رو بالای سرش می‌بینه و یه عالمه پشم سفید. اون وقت ممکنه از شدّت شادی جیغ بلندی بکشه با اون پیژامهٔ راه‌راه سیاه و سفیدش که مامانش دیشب بعد از حمّام شبانه تنش کرده که راحت بخوابه؛ و چه خوابی بهتر و بالاتر از این که زمانی که چشماشو باز می‌کنه گربهٔ سفیدش رو بالای سرش ببینه؟
۱:
روایت جالبی بود: کودک قصه کلّی خوشحال می‌شه.
۲:
بچه الان به گربه اش رسید؟
۱:
نه؛ بچه موجود واقع‌گراییه. می‌دونه که اگه الآن از جلوی مغازه رد شد، احتمال این‌که به اون گربه برسه خیلی کمه. پس مردونه با رؤیای بچه گربهٔ پشمالوش خداحافظی کرد، بغضشو خورد، دماغشو بالاکشید، و چشماشو باز نگه داشت که اشکش نریزه پایین.

میلاد در چمن

پیش‌تر، با گونه‌ای از موجودات زنده به نام میلاد آشنا شدیم. این تیره از موجودات زنده، غرغرو، خسته، هیجان‌دوست‌دار و اندکی پلید می‌باشد. میلاد خسته می‌باشد. او دارای عارضه‌ای به نام مهمان[۱] است و باید شب بدن خود را زود به منزل برساند. امّا دوستان میلاد، شنگول و منگول[۲]، که از تیرهٔ موجودات زندهٔ پلید و هیجان‌دوست‌دار دیگری هستند که در حوزهٔ زندگی میلاد[۳] یافت می‌شوند، تصمیم دارند به یک جای باهیجان بروند. لذا، میلاد طبیعتاً به خانه نمی‌رود[۴].

میلاد و دوستانش، سوار ماشین شنگول شده، به منطقه‌ای وحشی و سبز می‌روند[۵]. در این محلّ، آقای محترم با تبر خطرناک کُند شده[۶]، وسیلهٔ آویزان‌شدنی نسبتاً هیجان‌انگیزناک، و برج فانوس دریایی الکی[۷] موجود می‌باشند.

میلاد و دوستان[۸] به تیرهٔ جدیدی از جانداران کوچک لخت و آب‌مالی[۹] شده بر می‌خورند. در این‌جا، میلاد با پدیدهٔ طبیعی جالبی - که نامش را آب‌هواکُن گذاشته - مواجه می‌شود. این سوراخ‌های جذّاب، به طور نامنظّم و باهیجانی آب را از نقاط خاصّی در کف زمین هوا می‌کنند[۱۰]. میلاد که جذب این پدیدهٔ طبیعی شده، و علاقهٔ وافری به گسترش دانش در او موج می‌زند[۱۱]، برای بررسی و اکتشاف علمی، و کشف راز نهفته در این پدیده جهت بازآفرینی آن و خدمت به بشریّت و تاریخ علم، با دوستانش شرط می‌بندد که از میان آن‌ها بگذرد. نتیجتاً میلاد خیس می‌شود. آدم‌ها میلاد و دوستان را شبیه هنرپیشه‌های معروف نگاه می‌کنند[۱۲].

دوستان میلاد تصمیم می‌گیرند در جایی با زمین انس بگیرند. لذا نقطه‌ای در میان سبزی‌های کنار این مکان یافت می‌نمایند. در این میان، کف کفش منگول به شکل تراژیک و غیر قابل باوری گِلی می‌شود. میلاد و دوستان سرانجام نقطهٔ کم‌خیس و سبزی را جهت نشستن انتخاب می‌کنند. سبزی‌های کف زمین، به شکل عجیبی از میان خاک بیرون زده‌اند و گویی به آن چسبیده‌اند. دوستان میلاد که نمی‌توانند از مقابل این پدیدهٔ عجیب به راحتی بگذرند، اقدام به امتحان قوّت چسب این سبزی‌ها می‌نمایند. نکتهٔ عجیب آن‌جاست که سبزی‌ها از کف زمین کنده شده، در کف دست دوستان مذکور قرار می‌گیرند. سپس، دوستان مورد نظر، به جهت بررسی امکان کاشت سبزی در یک‌دیگر، اقدام به نثار کردن سبزی به هم‌دیگر می‌کنند.

میلاد که روی زمین دراز کشیده، از این ایدهٔ بکر و آزمایش نبوغ‌آمیز به وجد آمده، به ایشان می‌پیوندد. پس از مدّتی، دوستان مذکور که حرکت شایسته و بزرگ‌وارانهٔ میلاد را درک کرده‌اند، سعی می‌کنند متقابلاً اقدام به کاشتن سبزی در وی نمایند. در همین راستا، منگول به شکل بدیعی، از یقهٔ میلاد بهره جسته، وی را سبزی‌دار می‌کند. لذا، در جریان این آزمایشات، میلاد مچمون[۱۳] و موّاب[۱۴] می‌گردد.

از آن‌جا که هر آزمایش علمی، بهایی برای محیط آزمایش دارد، محیط این آزمایش سبزی‌زدایی می‌شود[۱۵]. لذا میلاد و دوستان، با کوله‌بازی از علم و دانش، از مقابل زمین آب‌هواکن، وسیلهٔ آویزان شدنی هیجان‌انگیزناک، فانوس محترم دریایی الکی، و آقای خشن تبربه‌دست - و اهل و عیال مربوطه که در کنار وی به کار مهم زل زدن به عابرین مشغول‌اند - گذشته، سوار ماشین شنگول می‌شوند و به قصد ثبت و بررسی این تجربیّات به سوی منزل به راه می‌افتند.


توضیحات:

۱. مهمان نوعی از موجودات زنده است که در شب‌های ماهی به نام رمضان - و در برخی نقاط در سایر شب‌ها - به منزل شما هجوم آورده، اقدام به خوردن می‌کند. از این نوع موجود گاهی به عنوان «بختک»، «بلای جان»، «حبیب خدا»، و «Bane of Existence» یاد می‌شود.

۲. البتّه لازم است که ذکر شود این منگول هیچ گونه ارتباط یا شباهتی با منگول کروموزوم، یکی دیگر از دوستان میلاد ندارد.

۳. موجودات زندهٔ مذکور، در نقاط دیگر هم یافت می‌شوند.

۴. از آن‌جا که میلاد ذاتاً موجودی باهیجان‌دار است، رفتن به نقاط هیجان‌انگیزناک برای او طبیعت دوم به حساب می‌آید.

۵. البتّه منطقهٔ مورد نظر قبل از حضور میلاد و دوستان چندان وحشی نبود. هم‌چنین، قطعاً پیش از حضور ایشان این منطقه سبزتر بود.

۶. از آن‌جا که تبر مذکور از میان دیواری - که آقای محترم مذکور به اقامت در آن مشغول بودند - بیرون زده بود، به عنوان پیش‌گیری‌های ایمنی، مسؤولان ذی‌ربط - که خدا حفظ‌شان کند - اقدام به کند کردن آن نموده بودند.

۷. البتّه این برج واقعی بود. ولی از آن‌جا که به جای دریا به علامت دادن به ماشین‌های گذرکننده از اتوبان مشغول بود، برج فانوس دریایی الکی به حساب می‌آمد. میلاد پس از غور و تفکّر فراوان، به این نتیجه رسید که باید نام آن به برج فانوس اتوبانی، یا برج فانوس غیر دریایی تغییر یابد.

۸. بر وزن یوگی و دوستان.

۹. آب‌مالی = مالیده شده با آب، آب‌زده، آب‌گرفته، آب‌مال؛ آب‌مال[ی] شده: خیس.

۱۰. درست است که باورش سخت است، ولی باور کنید! خودم دیدم!

۱۱. برای نمونه، مراجعه کنید به ماجرای میلاد و فسنجان، یا آزمایشات میلاد در دوران دبیرستان.

۱۲. یعنی به شکل خیره و با چشم‌هایی هشت تا شده. البتّه شاید با کمی هم اخم. البتّه شاید هم یکی دو نفرشان مثلاً دست‌هاشان را به کلّه‌هاشان زده باشند و آن‌ها را به شکلی دوّار چرخانده باشند (در علم نمادشناسی، دایره نمادی از طبیعت، دایره‌ای از علوم ریاضیّات، و چارچوب ذهنی لازم برای درک پدیده‌هاست). البتّه شاید یکی دو تایشان هم به بچه‌هاشان گفته باشند طرف این‌ها نروید.

۱۳. اسم مفعول از ریشهٔ چ م ن؛ ثلاثی مجرّد = چمن‌ناک

۱۴. اسم مفعول از ریشهٔ آ ب ب؛ ثلاثی مزید، باب تفعیل = آب‌مال [ر.ک. ۹]

۱۵. بهای این آزمایش، طبیعتاً، قهوه‌ای شدن قسمتی از زمین‌های سبز بود.

×. این یک مطلب سفارشی‌است!

××. توضیح عنوان: برگرفته از عبارت گل در چمن

pacify

دستم را می‌کنم توی موهایش. موهای خیسش را از میان انگشتانم می‌گذرانم و کف دستم را روی پیشانی‌اش می‌گذارم. رگ پیشانی‌اش به شدت می‌زند؛ شاید سر دردی در راه داشته باشد.

با پشت دست، سرش را نوازش می‌کنم. سعی می‌کنم، آرامش را در رگ‌هایش به جریان بیاندازم.

چشم‌هایش را می‌بندد. دستم را روی صورتش می‌کشم. و چشمانم را می‌بندم. نمی‌دانم چقدر آرام کرده‌امش ...

ساده / پیچیده

موجود ساده‌ای هستم: ساده خوش‌حال می‌شوم و ساده ناراحت می‌شوم.

موجود پیچیده‌ای هستم: سخت می‌اندیشم و سخت به نتیجه می‌رسم.


هدف از تند آپ کردن این نیست که نرسی بخوانی! بخوان! بیش‌فعّالی بی‌هوده‌ایست که بعضی وقت‌ها سراغم می‌آید!


سؤال؟

مشتاق، یا محتاج. هرگز نفهمیدم. تنها دانستم که هیچ‌یک آنی نبود که تو می‌خواستی!