آقای گ. قصد داره که توی اداره چ. استخدام بشه. اتفاقاً آقای پ. هم همین قصد رو داره.
آقای گ. بعد از مراجعه به اداره متوجه میشه که احتیاج به کسب مدرک رشتهٔ ژ. در یکی از دانشگاهها داره. در هنگام خروج آقای پ. رو میبینه که سعی داره با آویختن دستش به دامن یکی از کارمندان اداره یه جوری به داخل راه پیدا بکنه.
آقای گ. سعی میکنه تا درس بخونه و کنکور بده. برای همین به کلاسهای آموزشگاه تضمینی قبولی دویست در صد کنکور مراجعه میکنه و ثبت نام میکنه. اتفاقاً در راه آقای پ. رو میبینه که مجله میخونه. خیالش راحت میشه که آقای پ. قراره شرکت نکنه و رقیبی نداره.
آقای گ. با شیش ماه تلاش و درس خوندن در یک دانشگاه نیمه سراسری قبول میشه و مشغول به تحصیل میشه. در راه بازگشت به خونه آقای پ. رو میبینه که توی دکهش وایساده و مشغول شمردن پوله.
آقای گ. تحصیلش رو تموم میکنه و با در دست داشتن مدرک رشتهٔ ژ به اداره مراجعه میکنه. وقتی به اداره میرسه با این اطلاعیه مواجه میشه:
همکار عزیز آقای پ. از این که توانستید مدرک رشتهٔ ژ. را تهیه نموده و به جمع ما بپیوندید خوشحالیم. به همین منظور مهلت ثبت نام متقاضیان استخدام به پایان میرسد.
پسنوشت:
۱- قابل توجه محصّلین عزیز دانشگاه ص. ش. که اقدام به ثبت نام در مدرک دانشگاه شعبهٔ خاصی میکنن و با پرداخت ترمی x تومن مدرک رو به دانشگاه اصلی منتقل میکنن.
۲- قابل توجه تمامی متقاضیان سریع و فوری مدارک دانشگاهی معتبر کشور. چرا از دلال؟ از خودمان بخرید!
اضافهنوشت:
یکی از همکاران رو دیدم که داشت نماز میخوند و از قضا نمازش هم حدود نیم ساعت طول کشید. یکی دیگه از همکارای مسنتر گفت که خدا توفیق بده ما هم مثل شما نماز بخونیم. جواب داد که: «برا شما فایده نداره؛ آخه حقوق شما فیکسه. اما مال من ساعتی حساب میشه.»
در شب ظلمت جهان، روی تو آفتاب من
پردهٔ جان خستهام جمله شده حجاب من
بود امید عافیت جان در احتضار را
زلف تو سایه گسترد بر تب و التهاب من
هر چه عِقاب میکنی فایدهای نمیکند
گشته سپهر چشم تو، طائر آن عُقاب من
گه که به خواب میروم بوی تو میکِشد مرا
زآنکه تو جلوه میکنی هر نفسی به خواب من
در ره خال و خطّ تو گرچه نبود اختیار
بندگی سرای تو شد همه انتخاب من
هست سؤال من ز تو طعم لب چو گوهرت
جمله هوای من بود پرسش بی جواب من
گر همه زار گشتهام پا به ره تو خستهام
شد سپری به راه تو عمر چونان حباب من
در همه عرصهٔ جهان پرسه زند شهاب دل
سیر نمیکند دمی در شب تو شهاب من
بس که صبا به جان خود، کرده گره خیال تو
تار شده به پود تو رشتهٔ شعر ناب من
تو:
اعلامیهٔ قبولیهای یک آزمون استخدام را که تصادفاً در خیابان به آن برخورد کردهای نگاه میکنی:
به نام پدر، پسر و بقیه
بدینوسیله اسامی قبولشدگان آزمون استخدام در شرکت وزین «ق.ز.» اعلام میگردد:
۱. الف. قرچوکزاده
۲. ق. بیاعتماد
۳. ب. قرچوکزاده
۴. خ. خمیدهپشت
۵. ژ. قرچوکزاده
۶. چ. کلاهبهسر
۷. گ. قرچوکزاده
به تمامی قبولشدگان عزیز تبریک میگوییم و منتظر حضور ایشان در شرکت ق.ز. هستیم.
ارادتمند،
ک. قرچوکزاده
زمان مراجعهٔ حضوری:
دوستانی که عدد رتبهشان زوج است تنها تا ساعت ۱۲ ظهر دیروز مهلت دارند که برای تکمیل مراحل استخدام مراجعه نمایند. این مهلت تا ساعت ۱۳ تمدید شد!
دوستانی که عدد رتبهشان فرد است هر وقت خواستند میتوانند جهت استخدام تشریف بیاورند.
با خود فکر میکنی که چرا این اسمها انقدر شبیه هم هستند! لابد استعدادی که کار در این شرکت لازم داشته از طریق خون و تبار منتقل میشده!
ایشان:
اصلا معلوم بود که تواناش را دارند. از همان اوّل هم میدانست که همهشان میتوانند قبول شوند. کمی که با خود فکر میکرد، میتوانست بپذیرد که شاید حتّی قبل از اوّلش هم میدانست که قبول میشوند. به هر حال، توانش را داشتند، و در نتیجه، حقّشان بود، چون میتوانستند.
پسر ایشان:
اصلا انتظارش را نداشت که نفر سوم شود! حتّی در خوابهایش هم چنین رتبهای را تصوّر نمیکرد! باید حتماً با پدر گپی میزد؛ این اصلا معنا نداشت که «الف» تعداد بیشتری از سؤالات را بداند!
من:
بالاخره بعد از روزها انتظار، بعد از آزمونی با هزار پیچ و خم و ریز و درشت، و بعد از چند صباحی سردرگمی، جواب آزمون استخدام نفرات شرکت «ق.ز.» آمده است. در راه رفتن به محلّ نصب اعلامیه، با خود سؤالها و جوابها را مرور میکنم. سؤال اول را شاید غلط نوشته باشم. برای سؤال دو شک ندارم که جواب صحیح را نوشتهام. هر چه که نباشد، نه تنها در آن زمینه تخصّص داشتهام، حدّاقل دو سال در آن مورد کار کردهام! در حالی که سینه را کفتری کردهام و پشت را صاف، میروم سراغ اعلامیهٔ سبزرنگی که خیلی قشنگ و سفت چسبیده به سینهٔ تیر چوبی بلندی که قدیمترها از آن برای آویزان کردن آدمها استفاده میشده.
***
توضیح:
خطاب به:
این متن هیچ معنای خاصّی ندارد و تنها جهت نوشتن یک موضوع غیر ممکن از دید چهار شخص غیر حقیقی نوشته شده است. هر گونه سوء برداشت در خلاف یا توافق جهت با هر جایی خارج از حوزهٔ مسؤولیّت نگارنده است.
به جز از یاد تو ای دوست، نباشد یادم
من همان ساکن رسوای خراب آبادم
سرّ عشق است که هر دم بدهد بر بادم
فاش میگویم و از گفتهٔ خود دلشادم
بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم
داغ عشقت چه گوارا بود و سوز فراق
بوی مویت ببرد هر دمم از کو به عراق
چه خوش است این ز همه تلخترین باده و راق
طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق
که در این دامگه حادثه چون افتادم
مرغکی بودم و آواز دل آوایم بود
به نهان صد تن و صد یار به پیدایم بود
هدهد خوش خبر و نرگس رعنایم بود
من مَلک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد در این دیر خرابآبادم
جلوهٔ شمس و هما، رنگ غرور و لب حوض
بانگ نای و نغماتی پر ِ شور و لب حوض
بادهٔ بیغش و خنیاگر و صور و لب حوض
سایهٔ طوبی و دلجویی حور و لب حوض
به هوای سر کوی تو برفت از یادم
صد الِف دیدم و یک تن نشد آن قامت دوست
وه، عجب پیچ و خمی در شکن زلف نکوست
رهگشای در هر میکده از خانهٔ اوست
نیست بر لوح دلم جز الف قامت دوست
چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
می گلگون که شبی پیر به جامم انداخت
سرخی اش خون دلی بود که در گل پرداخت
طالعم بود سیه، چرخ چنین کارم ساخت
کوکب بخت مرا هیچ منجّم نشناخت
یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم
روزگاری نبُدم واله و دیوانهٔ عشق
هیچ آگه نبُدم از حرم و خانهٔ عشق
مرغکی بودم و جایم نه به کاشانهٔ عشق
تا شدم حلقه به گوش در میخانهٔ عشق
هر دم آید غمی از نو به مبارک بادم
دل اگر دست تو دادم چو بسوزیش رواست
خون دل می خورم و خون دلم نیز بهاست
یا رب این دیده بسوزان که پر از خبط و خطاست
می خورد خون دلم مردمک دیده سزاست
که چرا دل به جگرگوشهٔ مردم دادم
اشک من چون برود میشود اندازهٔ مَشک
میبرد بر خم زلفت ملک و حوریه رَشک
اشک، پیغامبر مُلک «صبا» می شود، اشک
پاک کن چهره حافظ به سر زلف ز اشک
ور نه این سیل دمادم ببرد بنیادم
واژهٔ زیبای تقلب اصولا خیلی معنا میتونه در ذهن آدم ایجاد بکنه. از کپی برداری از آثار دیگران گرفته تا تقلب سر امتحان (یعنی کپی برداری از اثر امتحانی دیگران!) اما من میخوام فعلا فقط در مورد تقلّب امتحانی بنویسم.
اولین چیزی که برای تقلب میتونه به ذهن آدم برسه دزدیه. اما مهمتر از اون، معناییه که این دزدی داره. یعنی زیر پا گذاشتن حق الناس و بعضا ضرر به بیت المال.
شمایی که میری و در امتحان نهایی سوم دبیرستانت از روی دست بغل دستیت مقدمهٔ ورود به مسئلهٔ اصل لانه-کبوتری رو نگاه میکنی[۱]، هیچ به این فکر کردی که ممکنه این کار باعث بشه توی کنکور رتبهت یه دونه بیاد بالاتر؟ به این فکر کردی که اینجوری جای اون یه نفرو داری میگیری؟ به این فکر کردی که تمام استفادهای که داری از امکانات میکنی حقّ اون یه نفر بوده؟ به این فکر کردی که مدرکی که میگیری حقّ اون آدم بوده؟ به این فکر کردی که پولی که با این مدرک در میاری حقّ اون یه نفر بوده؟ به این فکر کردی که لقمهای که میخوای با این پول بذاری دهن بچهت حقّ اون یه نفر بوده و داری به بچهت لقمهٔ حروم میدی؟ به این فکر کردی که اصلا از همهٔ اینا که بگذریم، داری حقّ همهٔ افرادی رو که برای رسیدن به این نمرهای که تو با تقلب بهش رسیدی تلاش کردن رو داری ضایع میکنی؟
پسنوشت:
۱- البته میدونم که دیگه الان نگاه کردن از روی دست آدما کار کاملاه دِمُدهای شده و بر و بچههای خوشفکر ایرانزمین راهای مدرنیزهتری رو ابداع کردن، امّا به دلیل بدآموزی از توضیح این روشها در این مکان معذورم.
۲- اگه کسی فکر میکنه سعی داشتم کسی رو به زور آدم کنم، سخت در اشتباهه، این نوشته فقط زنجیرهٔ تفکّر من دربارهٔ تقلّب بود.
۳- با توجّه به اینکه ظاهرا دیگه موضوعیّتی نداره (!) تأیید نظرات رو برداشتم!