... من زهر تنهایی چشان

بسـوز ای آسمـــان در غم که دل امشـب غمی دارد
که ایـن سیـنـه سـراسـر آتـش اسـت و عالمی دارد
دریـغــا حســرتـا امـشــب پــدر از عــالمـم رفــتــه
خـوشـا آن کـس که در عالم بسانش هم‌دمی دارد
خـــدای نـخل‌هــای کـوفـه را امشـب نمی‌بینم
جـهان بـی او عجـب احساس گنگ و مبهمی دارد
عـجـب دارم، خـدا روی زمـیـن ره مـی‌رود آخر؟
و یــا آخـر مـگـر او هـیـبـتـی چــون آدمی دارد؟
بگو ای جان که صبحم را چگونه سر کنم تا شب
که عـالـم بـعـد از او مـعـنـا و مـفـهـوم کمی دارد
رهــیــنُ الانـــسِ ذهــبـانٌ و کــلُّ زَهــرَةٍ یـابس[۱]
خوشا آن گل که در آغوش برگش شبنمی دارد
کســی گـم کـرده‌ام امشـب در این آبادی ویران
نــوای نـایـم از سـوگـش عجب زیر و بمی دارد
ببار ای آسمان شاید که اشکـت مـرهـمـی بـاشـد
صـبـا از ســایـۀ نـخـلـش امـیـد مــرهـمــی دارد

پس‌نوشت:

۱- آن که ما با او انس و الفت یافته بودیم می رود و با رفتنش تمامی گل ها پژمرده می شوند.

۲- یکی از دوستان گویا از من کمی دل‌گیر شده دیشب، اگه این‌جا رو می‌خونه همین‌جا ازش معذرت‌خواهی می‌کنم.

او می‌رود دامن‌کشان ...

وقت سحر گذشته، هان، مسجد کوفه یار کو؟
بهر صِغار کوفیان هم‌دم و غم‌گسار کو؟
نزد همه مس جهان هم‌چو طلا و نقره شد
نقره اگر جهان بود آن زر صد عیار کو؟
یاد احُد نمی کنم، آینهٔ نبی چه شد؟
غزوهٔ خیبر و علی، نعرهٔ ذوالفقار کو؟

:

گرچه به اختیار خود جان به علی دهم ولی
جملهٔ جان از او بُوَد، صاحب اختیار کو؟
جمله غنای شیعیان، بلکه جهان از او بُوَد
جمله جهان و شیعه را مایهٔ اعتبار کو؟
هر چه «صبا» به خامه از وصف علی بیان کند
جمله ز نور او بود زادهٔ ابتکار کو؟

جا پر کنی!

نغمه مرغ سحر تعزیتی روح افزاست

هر که نشنیده بداند که طریقش به خطاست

در ازل رهرو دیدار نگاران بستند

شهد نوشین لقا عرصه ی راه فضلاست

جمله در غمکده ی فُرق بتان افتانیم

ده بشارت که غمت جایگهی پا بر جاست

شبنم آهسته ز برگ رخ دل می افتد

نرگس یار طلب دارد و یارش ترساست

خرقه در می بزن و جامه ایمان بستان

مرز ایمان شرر اعین یار دل ماست

چارده قرن گذشت و همه‌گان بر جایند ...

چارده قرن علم روی زمین باقی بود
و هم آتش زدن ریشهٔ دین باقی بود
شک و تردید و دروغ عالم و آدم می‌بُرد
زین میان گوشه‌ای از ملک یقین باقی بود
چارده قرن دخیل و در و دیوار به جا ماندند و
استخوان​های علی (ع)، آه حزین باقی بود
دوست گر بود از او طعنه فقط حاصل بود
هم‌چنان سیطرهٔ خنجر کین باقی بود
چارده قرن خدا پشت در مسجد بود
لیک تزویر و سیه بازی کین باقی بود
گر کسی خفته به کنجی نفسی در جان داشت
نه برای غم کس، بل به کمین باقی بود
چارده قرن علی (ع) زیر زمین خون می‌خورد
ز خداوند فقط سایهٔ دین باقی بود
«چارده قرن علم بود و علم‌دار نبود»
اسب می‌رفت و فقط پارهٔ زین باقی بود
یا محمّد! نفسی چهره نمای از پس ابر!
بیش دیگر نتوان بی تو چنین باقی بود!
پرده بگشا و گذر کن ز حزین کوچهٔ ما
که مرا از همه ایّام همین باقی بود
از خم محوترین کوچه پدیدار شو و
به کف آر آن علمی کاو به زمین باقی بود


پس‌نوشت:

۱- این پست مطلبش مال حدود سه سال پیشه، هر چند شاید الانم مورد استفاده داشته باشه :دی

۲- این پست صرفا به جهت پر کردن فضا زده شده

۳- چون خودم اصلا دوست نمی‌دارم این شعرو طبیعتا انتظار دارم شمام بدتون بیاد :دی

۴- چون بی‌کار بودم، نشستم و یه سری از مطالب وبلاگ رو یه دست‌کاری کوچکی کردم. مثلا برای مطلب «A Prayer in Java» توضیحی نوشتم و برای مطلب «الاوّل الآخر» ترجمه‌ای اضافه کردم.

باد بهشت می‌وزد ...

ای ز تو خورده صد رقم دفتر داستان دل
یاد نگاه ابریت حرمت آستان دل
عطر حضور پاک تو هم‌چو دم مسیح شد[۱]
زان که ز بوی موی تو زنده شد ارغوان دل
ماه منیر من دگر ماه چه خواهد آسمان
تا که تو جلوه می‌کنی در شب آسمان دل
ای ز تو زنده شد دلم کن مدد این غریق را
غرقه شدم ز مهر تو در یم بی کران دل
دم به دم آتشم بزن ای مه جان‌فزای من
خامُشی‌اش هلاک من، آتش جاودان دل
باد بهشت می وزد از چمن جمال تو
مرغ دلم بدین هویٰ رفته از آشیان دل
خم شده تا به خاکِ تو سر برساند این کمان
جور و جفا نکرده خم، قامت چون کمان دل
از گذرت ز کوی دل سایه به خاک ما فتد
سایهٔ تو به خاک ما، مایهٔ امتنان دل
بیم جهان ز دل جدا در حرم پناه تو
سُنبلِ  گِرد عارضت، گشته چو سایبان دل
شعر صبا گر از تو بر پردهٔ عرش نقش زد[۱]
حاصل خون دل شد و دیدهٔ خون فشان دل


توضیح:

۱- ابیات مشخّص شده دارای اشکال وزنی هستند.

۲- وزن عروضی شعر: فاعلتن مفاعلن فاعلتن مفاعلن