بهش میگم چرا گناه میکنی، میگه که لذت توبهٔ بعدشو بچشم.
***
جاهلون بودی نحن ما و آنقدر رسالته بیچارگان یجعل که حیث حاشیه بما در أعلم در هو ندیدی الله را انّ مرکز و
شعراء، افراد خطرناکی هستند که با اعمال شاعرانهٔ خود، زندگانی خود و دیگران را به طور شاعرانهای به تباهی میکشانند.
تولد دوستمونه دیگه، چه کنیم. مبارک باشه. انشاءالله حضورتا خدمت برسیم کادو تقدیم کنیم شیرینی و شام بگیریم :دی
(این تنها باریست که من چنین اقدام شنیعی را در وبلاگ صورت میدهم :دی)
دلم غروب یک سیاره را میخواهد که بتوانم با قدمگذاشتن به هر جایش از زاویهای که میخواهم خورشید را تماشا کنم.
دلم سکوت بیمزاحمت دشتستانهای دور را میخواهد و یک صندلی که بتوانم خلوتی با افق داشته باشم.
دلم میخواهد چند روزی بروم از اینجا ... نمیدانم به کجا، شاید به جایی که دیگر کسی نشناسد مرا.
دلم میخواهد شبی را در عمق کویر بخوابم و من باشم و سکوت شب و برق ستارگان و نسیم شبانهٔ کویر و کهکشان راه شیری.
دلم میخواهد چند روزی حال و هوایم عوض شود؛ میخواهم بگریزم از این «من» من.
اما دلم به همان سیارهٔ کوچک که اگر دلم بخواهد بتوانم روزی چهل و چهار غروب آفتاب را در آن تماشا کنم هم راضی است. خدایا، نمیشود ... ؟
روزی روزگاری داشتم با دوستجون حرف میزدم و در همین حین یک سؤال اساسی برام پیش اومد.
چرا من یه دوستجون دارم؟ چرا بعضیها کلی دوستجون دارن؟ و چرا بعضیها هیچ دوستجونی ندارن؟
بعدش برام این سؤال پیش اومد که اصلا ما به کی میگیم دوستجون؟
شما به کی میگین دوستجون؟ اصلا کسی هست که بهش بگین دوستجون؟
نظرات تأیید میشن در نتیجه اگه خواستین کس دیگهای نخونه میتونید بگید. اگه هم خواستین میتونید فحشهاتون رو به طور خصوصی ارسال کنید :دی البته اگه خواستین تاییدشون میکنم.
پسنوشت:
این صدمین مطلب من در این وبلاگه. (در واقع صد و یکمین، اما یکیش هیچ وقت منتشر نشد و پاک گشت. در نتیجه میشه صدمیش :دی) خوشمان آمد که موضوعش مربوط به دوستجون و امور مربوطه باشه.